خانه / آسمانی ها / غلامعلی هنوز می خندد

غلامعلی هنوز می خندد

RNA

۱- در عملیات بدر وقتی خضریان به گردان بلال آمد چند نفر را نیز با خود آورد. زنده یاد حمید شوهان بود که تدارکات گردان را به او سپردند و شهید حسن معتمدی و هادی نادی سراجی هم به اطلاعات گردان آمدند. غلامعلی شرافت زمانی که در ” بلال ” بود از بچه های پر شور و شلوغ بود. فرصتی که نصیبش می شد آن را صرف شیطنت و سر بسر گذاشتن دیگران می کرد. برای همین همیشه ی خدا می خندید. او برای عملیات بدر کمی دیر به بلال آمد و چون ظرفیت اطلاعات گردان تکمیل بود مجبور شد به گردان عمار برود. علت دیر آمدنش هم این بود که ظاهرا برای گذراندن دوره آموزش نظامی به اهواز رفته بود.

۲- شب ششم عملیات بدر گردان عمار وارد عمل شد اما صبح مجبور به عقب نشینی شد. در جریان این عقب نشینی گلوله توپی نزدیک غلامعلی اصابت می کند و غلامعلی از ناحیه پشت سر زخمی می شود. یکی از دوستان نقل کرده که همراهان غلامعلی ابتدا فکر می کنند غلامعلی ماندنی نیست و در آن بحبوحه آتش در گوشش اذان می گویند اما وقتی متوجه ناله های غلامعلی می شوند سریع او را به عقب منتقل می کنند.

۳- نوروز سال گذشته اصفهان رفته بودم. بعد از تماس با پدرم و تبریک سال نو به چند تن از دوستان خاص زنگ زدم . به غلامعلی هم زنگ زدم. صدایم را می شناخت اما نیاز به راهنمایی داشت. خودم را معرفی کردم گفت از کرناسیان چه خبر. ماه مبارک رمضان سال گذشته بعد از سالها به دیدنش رفتم. دم در منتظرم مانده بود تا آدرس را گم نکنم. من در آن ایام مجروحیتش همیشه دیدنش می رفتم. قاسم حق خواه با موتور هوندا هفتادش همیشه دنبالم می آمد و منزل غلامعلی می رفتیم. یکی دو ساعت می نشستیم و برمی گشتیم. بیش از خود غلامعلی، مرحوم پدرش خوشحال می شد که فرزندش روحیه اش را حفظ می کند. مرور خاطرات سالها و قصه آن روزی که ترکش خورد و از آن به بعد چشمانش اینجوری شد کار آسانی نبود. برای من که شنیدنش خیلی سخت بود چه برسد که به غلامعلی که می خواهد درد سی ساله اش را تکرار کند.

۴- آن شب غلامعلی از خودش گفت. پرسیدم تنهایی و بدون کمک دیگران می توانی بیرون بروی و قدم بزنی . می گفت اوائل تا مدتها که بیرون می رفتم بارها سرم به در و دیوار می خورد و زخم می شد یا می افتادم اما الان مسیرها را در حافظه دارم و کمتر به مشکل برمی خورم. غلامعلی در مورد بهبودی چشمانش امیدوار نبود. می گفت پروفسور خدا دوست هم مرا معاینه کرد و نتوانست امیدوارم کند. البته فقط از زاویه کناری یک چشمم کمی می بینم که آنهم تار است و من فقط او را به آینده امیدوار کردم.

منبع: وبلاگ دست نوشته ها

http://mmehr.blogfa.com

درباره ی رایحه

همچنین ببینید

خاطرات قرارگاه قدس

*✍️خاطرات قرارگاه قدس* ?????? *✍️۱-پس از شروع۸ دفاع مقدس سپاه پاسداران نیز برای حمله به …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.