نه، من روزه هستم

rasoliyan.moarefe.majdedez3

یکی از محل هایی را که متأسفانه در ماه مبارک رمضان، در غروب آفتاب شاید یک ساعت قبل از اذان مغرب یک یا دو موشک اصابت کرد، در محله کرناسیان و خیمه گاه بود که تعداد زیادی مجروح و شهید شدند. یکی از افرادی که زیر آوار بیرون کشیده شد یک پیرزن بود، هرکس صحبتی می کرد یکی می گفت شهید شده، دیگری می گفت نفس می کشد، ولی آن پیرزن هیچ علائم حیاتی نداشت و همه فکر می کردند شهید شده، مطلبی که قابل ذکر است اینکه در موقع حملات موشکی هر کسی را از زیر آوار در می آوردند اگر آب در دسترس بود برای اینکه خاکی که وارد دهان و بینی فرد مصدوم شده بود بر طرف شده و راه تنفسشان باز شود به آنها آب می دادند، وقتی که مردم فریاد می زدند آب بیاورید آن پیرزنی که همه فکر می کردند شهید شده به محض اینکه اسم آب را شنید با حالت ضعف و ناتوانی و با اشاره¬ی دست و صدایی بسیار ضعیف و نحیف گفت «نه، نه من روزه هستم.»

ببینید این مردم چقدر به دینشان معتقد بودند که در آن حالاتی که انسان باید همه چیز از یادش برود و می خواهد از مرگ برگردد. می گوید، من روزه هستم و آب نمی خواهم.

آنها با دین مردم دشمنی داشتند می خواستند با دین بجنگند چون نقطه ی مقابل خود را دین می دیدند و واقعا هم خوب شناسایی کرده بودند. می بینیم که این مردم حتی با وجود توپ و موشک این چنین مقاومت می کنند. ما باید در این شهرستان بعضی از نکات را خیلی بیشتر به سمع و نظر جوانانمان برسانیم .

در آن موقع که موشک می زد هیچ امنیتی نبود ولی مردم به خاطر اینکه شهر را خالی نکنند از شهر بیرون نمی رفتند. باید بدانند زنان و دختران این مرز و بوم شب ها که می خواستند بخوابند با روسری و جوراب می خوابیدند، لباس هایشان را با نخ می بستند و چادر می پوشیدند از ترس اینکه اگر شب موشک زد وکسانی برای کمک می آمدند و نامحرم بودند جایی از بدنشان بیرون نباشد و چادر و لباسشان کنار نرود. در حالیکه در مقابل دشمن ایستاده بودند با این حرکتشان یک جهاد دینی انجام می دادند. حالا این نسل باید بدانند که مردم با چه از خود گذشتگی این حجاب و دین را حفظ کردند تا به اینجا رسیدند.

خاطره ی دیگری که در ذهن دارم اینست که مردم به پیام رهبران دینی بخصوص حضرت امام (ره) و امام جمعه ی شهرمان مرحوم حضرت آیت الله قاضی بسیار توجه می کردند. مرحوم آیت الله قاضی همیشه به مردم تاکید می کردند که از شهر بیرون نروند. یک شب که موشک زده بود و ما بعنوان گشتی سپاه در کوچه و خیابان ها بخاطر وسایل مردم و امنیت شهر گشت داشتیم ضمن اینکه از جهاتی هم نیازی نبود چون خود مردم پاسدار شهر بودند. ما در حال گذر از محله ای بودیم و دیدیم که فانوسی روشن است و در آنجا چادر زده اند ایستادیم و متوجه شدیم که این مکان را در شب گذشته موشک زده اند و کسی دارد فانوس بدست در آن محوطه دور می خورد. پرسیدیم که شما اینجا چه کار می کنید؟ آن مرد گفت: اینجا خانه ی من است. از او پرسیدیم پس شما حالا اینجا چه کار می کنید؟ پاسخ داد : در شب های گذشته، من و خانواده ام در اطراف شهر بودیم، و زمانی که موشک زد ما در خانه ی خودمان نبودیم و حالا می بینم که خانه ام خراب شده وچیزی از آن باقی نمانده است. چادری در اینجا زده ام که به دشمن بفهمانم که اگر خانه ام را خراب کرده ای من همانجا چادری زده ام وشب را در اینجا مانده ام. اگر شب های گذشته در اطراف شهر بودم، امشب را آمده ام بخاطر اینکه به دشمن بگویم ما هیچ وقت خانه هایمان را ترک نمی کنیم.

این ها چیزهایی است که آنها نمی توانند با محاسبات نظامیشان آن را شناسایی کنند و به جنگ با آنها بیایند. سلاحی از دین و اعتقادات در دست مردم بود که با هیچ اسلحه ای تخریب نمی شد. انشالله که ما ادامه دهنده ی راه شهدا باشیم.

راوی: حاج محمدکاظم رسولیان

برگرفته از کتاب جغرافیای حماسی شهرستان دزفول اثر غلامحسین سخاوت و ناصر آیرمی

درباره ی رایحه

همچنین ببینید

اصابت موشک به محله ی آقامیر دزفول

خانم فاطمه عادلیان ما خانه­ ی برادرم مهمان بودیم. منزل ایشان در خیابان وصال بود. …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.