خانه / خاطرات دفاع مقدس / خاطرات عملیات طریق القدس(قسمت اول)

خاطرات عملیات طریق القدس(قسمت اول)

44عکس تزئینی است

به مناسبت نزدیک شدن به سالگرد عملیات طریق القدس و آزاد سازی شهر بستان در تاریخ هشتم آذر ماه سال ۱۳۶۰ تصمیم گرفتم در چند نوبت خاطرات خود را در رایحه بیاورم. متاسفانه بسیار کم دیده ام که رزمندگان دزفولی که در عملیات بستان حضور داشته اند دست به قلم شده و برای نسل امروز ما مطلب بنویسند. برای همین خاطراتی از ین عملیات تاثیر گذار و شگفت را برای شما تعریف می کنم. باشد که موجب شادی روح شهدای عظیم الشان این عملیات بزرگ شده و این حقیر سر تا پا تقصیر را دعا نمایند. لازم می دانم این را بگویم که در این عملیات، دزفولی ها  برای اولین بار سازماندهی شده و در یک گردان به نام بلال و با فرماندهی حاج غلامحسین کلولی و جانشینی حاج محمدرضا اکرام فر(چاییده) شرکت نمود که بعد از سال ها و در طول هشت سال دفاع مقدس اکثر نیروهای این گردان در عملیات های بعدی به شهادت رسیدند.

قرار بود سه ستون از نیروهای رزمنده و همزمان در سه محور، یورش سنگین خود را بر دشمن وارد آورند ولی این کار شرط بزرگی داشت و آن خنثی کردن میادین مین توسط تخریبچی ها قبل از حمله به خط عراقیها در هر سه محور و همزمان بود که امر آسانی به نظر نمی رسید. ساعت به کندی می گذشت و ما در مجاور جاده ای که از کنار شهر بستان رد شده و به چزابه می رفت کاملا “آماده بودیم شدت باران بیشتر شد و سردی هوا بدنها را می لرزاند حدود ساعت یازده یا یازده و نیم شب، فرمان پیشروی از طریق بیسم چی ها اعلام شد و گردان ما به همراه گردانهای دیگر به طرف خاکریز دشمن حرکت کردند طولی نکشید تا آخرین نفرات خودی از خاکریز خودی سرازیر شدند و نیروهای ارکان منتطر دستور فرماندهان جهت پیشروی به جلو لحظه شماری می کردند نفسها در سینه حبس شده بود به طوری که حتی صدای ضربان قلب همدیگر را می شنیدیم. لحظات، لحظات نفس گیری بود و عقربه های ساعت ، انگارگیر کرده و به سختی حرکت می کردند. ناگهان بی سیمها به صدا در آمد و عاقبت زمان موعود فرا رسید و رمز عملیات اعلام گردید: از رشید به کلیه ی واحدها ، از رشید به کلیه ی واحدها ، یا حسین (ع) ، یا حسین (ع).

و اینک این رزمند گان سلحشور اسلام بودند که با شلیک تیربارها و غرش آرپی جی و فریاد الله اکبر هاشان رعشه ای بر نیروهای زبون عراقی وارد می نمودند و با تهور غیر قابل وصفی بر خصم دون یورش می بردند. آسمان از منورهای دشمن چراغ باران شد و زمین مانند روز روشن گردید، به ناگاه حجم سنگینی ازآتش تهیه ی بعثیها بر ما باریدن گرفت، هیچ جان پناهی بجز ذکر خدا و توکل به او وجود نداشت. آنقدر انفجار خمپاره ها زیاد بود که حتی به حالت خوابیده نیزاحساس خوبی نداشتیم و بحمدالله با کمال تعجب می دیدم خمپاره ها در دو یا سه متری ما برخورد می کردند ولی کمتر کسی مجروح می شد آتش دشمن بی امان می بارید و ما بسختی زمین گیر شدیم.

حدود نیم ساعت از شروع عملیات گذشته بود ولی گروه ارکان سر جایش کپ کرده بود. تعدادی از مجروحین عملیات کننده نیز که خودشان توان راه رفتن داشتند سررسیدند و من خود را از جای کنده به طرف آنها رفتم و مشغول پانسمان آنها شدم یکی از آنها سید مرتضی ملا رجبی (در عملیات والفجر هشت به شهادت رسید) از بچه های هم محله ای خودم بود، پنجه دست راستش تیر خورده و استخوانش شکسته بود تمام سر و رویش گلی و خونی بود دست بکار شده اورا خوابانیدم و دستش را پانسمان کردم و آتل بندی نمودم. خون و گل را از سر و صورتش پاک کردم و با رسیدن آمبولانس خواستم برای سوار شدن به او کمک کنم که اجازه نداد و گفت ابتدا مجروحین دیگر و بعد من سوار می شوم، این کار او آنقدر در روحیه راننده آمبولانس اثر کرد که به گریه افتاد، بهر طریق همه مجروحین را سوار کرده راهی نمودیم، سریعا” برگشته و مشغول پانسمان مجروحینی که تازه آمده بودند شدم، انفجار خمپاره ها همچنان سهمگین بود و مرتب می بایستی دراز کش می شدم در این بین برادرمحمدعلی روغنی معاون گروهان ما که دستش را به یک طرف از صورتش گرفته بود را دیدم، خودم را به او رساندم، گفت: ناصر نگاهی به صورتم کن و بگو سالم است یا نه؟ چون اصلا” آنرا احساس نمی کنم و من گفتم بله سالم است و ظاهرا” اشکالی ندارد ولی او باور نمی کرد و من چند بار با دست آهسته به صورتش زدم و او مطمئن شد.

یک لحظه به خود آمدم و به طرف فرمانده ارکان رفته بر سرش فریاد زدم: برای چه خوابیده اید؟ ما باید به طرف جلو حرکت کنیم مگر نمی دانی مجروحین منتظر ما هستند ولی به جز عبیری و چند نفر دیگر کسی گوشش به این حرفها بدهکار نبود و سر جایشان خوابیده بودند بنابراین ما هم بدون معطلی به طرف خاکریز دشمن حرکت کردیم. ادامه دارد

نگارنده: ناصر آیرمی

درباره ی رایحه

همچنین ببینید

مردی که ترس و مرگ را به سخره گرفت(قسمت اول)

مردی که ترس و مرگ را به سخره گرفت شهید عبدالرحیم مشکال نوری  فرزند حسین  …

۱۲ دیدگاه

  1. باسلام خاطرات عملیات طریق القدس(قسمت اول) درقسمت یادداشت دزتایمزقابل مشاهده می باشد
    التماس دعا ازاستاداینحقیر

  2. سلام باتشکر از مطلب خوبتان.دزفول در عملیات طریق القدس بجز گردان بلال .جدود یک گردان در صبح و عصر روز عملیات به منطقه فرستادند که شهید محمد بنگلی و شهید غلامحسین طاووسی از گروه صبح بودند که به شهادت رسیدند و از گروه عصر که درقالب گروهانی از گردان خرمشهر به فرماندهی شهید هودگر در منطقه پل سابله مستقر شدند و ۱۱نفر از بچه های عمدتا ذخیره ترکش خوردند از جمله حاج آقاسیدکاظم موسوی ،مرتضی گل گل ،شهید حمیدحوایزاوی و … و در دفع پاتکهای عراق در آن منطقه نقش موثری داشتند و بنده هم بعنوان بیسیم چی گردان مشغول شدم که جانشین گردان شهید شد و فرمانده گردان تیر خورد و یک شب گردان بدون فرمانده ماند.

    • علیک السلام آقای جمال زاده
      ممنون از توضیحات به جای شما، بله همان طور که فرمودید بعد از اعزام گردان بلال که آن موقع به گردان کلولی معروف بود حدود یک گردان دیگر به بستان و تا آنجایی که به خاطر دارم به پل سابله اعزام شده و رشادت های زیادی از خود نشان داده و شهدا و مجروحین زیادی نیز دادند.

    • طاهره علی پور

      سلام. درباره شهید محمد جواد رازقی گلختمی.. خاطره ای ندارید؟ ایشون در عملیات بستان به شهادت رسیدن

  3. سلام خاطره ای از این عملیات و شهید نوجوان امیر صالحی زاده را مطالعه فرمایید در صورت امکان منتشر فرمایید

    • علیک السلام
      رحمت و رضوان خدای رحمان بر شهید نوجوان امیر صالحی زاده باد.
      به روی چشم اقدام شد.

  4. خواهر شهید محمد حسن بنگلی

    باسلام وتشکر سالهاست که دلخوشم باخاطرات. برادرم محمد خیلی دلم می خواست بدانم که او بعد ان همه بال بال زدن برا رفتن چه شد آن روز که محمد حسن براعملیات مخواست برود نمی دانم چه حسی انگار بهش الهام شده بود که دیگه برنمی گردد از صبح که مخواست بره به بهانههای مختلف میامد خانه ومیرفت بابا م شهر نبود مادرم خانه نبود تنها بودم. یه بار امد گفت برو لباس نو ها رابیاور آوردم پوشید اندکی بعد آمد گفت برو کفش های نو را بیار آوردم پوشید رفت باردیگر چیزهای دیگر….و…. آخرش که دیگه انگار دلش بهش یه چیزایی گفته باشه نشست روی لبه شوادون خونه سرش پایین وفکر می کرد مثل اینکه چیزایی بخواد بگوید ولی نگفت نمیدانم چرا بعد مادر که ازبیرون آمد بهش گفت می خواهد برود جبهه مادر گفت خدا به همرات مادر که صورتش رابوسید محمد گفت نیایید دنبالم تو مسجد ورفت ………..وقتی …..شهید شد وصیت نامه را که دیدم فهمیدم که چقدر تو فکر خانواده بوده ومی دونسته که تحمل شهادتش چه بار سنگینی خواهد بود

    • علیک السلام
      تقریبا همه ی شهدا، آخرین بار رفتن آنها این چنین حال و هوایی داشتند و یک رفتارهای عجیبی را انجام می دانند. دل نگرانی برای خانواده در چهره ی آنها موج می زد. اما راهی که آنها انتخاب کرده بودند فراتر از همه ی علایق بود و آن چیزی نیست مگر صراط مستقیم. خداوند تمامی شهدای عزیز ما را با امام حسین ع محشور نماید. الهی آمین

  5. سلام برادر ناصر من نوشته ای آماده کرده ام از عملیات طریق القدس که برایتان ارسال می کنم و بعضی ابهامات پاسخ خواهد داد . لبابیان

  6. اسمعیل نوری

    سلام. من خواهرزاده شهیدمفقودالأثر محمدجواد رازقی هستم. درمورد ایشون سوالاتی دارم. اگر ایشون رو میشناسید لطفا خبر بدین. متشکرم
    ۰۹۳۸۱۵۵۳۵۲۹

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.