خانه / بر بال ملائک / بمب روحیه(سردار شهید رضا پور عابد)

بمب روحیه(سردار شهید رضا پور عابد)

tf2orlvsf91wj8wyv0wl

خداوند بزرگ را شاکرم که مرا در راهی قرار داد تا بتوانم در کنار برادر عزیز و بزرگوارم، جانباز جنگ تحمیلی ، سرهنگ ناصر آیرمی و با استعانت از خداوند تبارک و تعالی و بذل و عنایت ائمه اطهار(ع) گامی هر چند اندک در شناساندن چهره ی یکی از بندگان مخلص خدا یعنی سردار شهیدی از دلاور مردان کربلای خونین ایران زمین و از خیل شهدای این دیار و تربیت یافته ی مکتب اسلام ناب محمدی(ص) و فرزندی از فرزندان امام خمینی(ره) قدم بردارم. با سپاس از همه ی عزیزانی که با پایگاه فرهنگی رایحه تماس گرفته و بزرگ مردان شهرم که تا کنون پشت دیوار گمنامی ها خانه ساخته اند یاد و نامی برده اند.

124-

مردی که در سخت ترین شرایط جنگ، همیشه لبخندی بر چهره داشت و به بمب روحیه معروف بود. سردار شهید رضا پور عابد. پیشاپیش از آنکه نتوانستم دیگر دلاور مردان شهرم را در این برنامه جای دهم از پیشگاه مقدس آن بزرگواران عذر می خواهم.

نگارنده: غلامحسین سخاوت

درباره ی رایحه

همچنین ببینید

سپاهیان ظفرمند کشور ایثار***ز ره رسیده به میدان افتخار ببین

شعری برای آزادگان دلاور به مناسبت سالگرد ورود دلیر مردان آزاده به کشور در تاریخ …

۳ دیدگاه

  1. سلام
    وقت بخیر
    از لطف و محبت شما سپاس گذار م
    مقداری مطلب در خصوص مرحوم پدرم است که برای تان ایمیل می کنم
    امید وارم مفید باشد

    هر چند همچو گل همه بر باد رفته اند

    هرگز گمان مدار که از یاد رفته اند

    اینان نه آن گل اند که گویی در این بهار

    از یاد رفته اند چو بر باد رفته اند

    • علیک السلام آقا مجتبای عزیز
      از این که به رایحه سر زدید متشکریم. حتما مطالب شما را بعد از بررسی منتشر خواهیم کرد.
      رحمت و رضوان خداوند مهربان بر پدر بزرگوار شما رضا پور عابد باد.

  2. علی پورعابد

    بمب روحیه شهید رضا پورعابد
    نگاهم به تابلو اعلانات تبلیغات دوخته شده بود، یه هویی دیدم یک نفر به شانه من کوبید وبر روی زمین پرتم کرد ورفت پشت دیوار . از زمین بلند شدم و با صدای بلند گفتم: چته لیوه(دیوانه)؟
    دیدم شهید رضا پورعابد از پشت دیوار آمد و گفت: چه بگویی ، پ اسلام لیوه نخو؟
    به نقل از حاج مجید هفت تنانیان
    بمب روحیه شهید رضا پورعابد
    ما رضا را آدم شاد و خندانی می دانستیم ، ونمی توانستیم اندوه او را تحمل کنیم.
    یک روز او را اندوهیگین دیدم گفتم، رضا پس چیه غمگینی؟
    جواب داد:خوشحالم که ناراحتم. و با هم زدیم زیر خنده.
    به نقل از حاج مجید هفت تنانیان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.