خانه / بر بال ملائک / زخم سر منصور دیانی

زخم سر منصور دیانی

images
منصور دیانی از بچه های همیشه خندان محل بود. من هر وقت منصور را می دیدم لبخند می زد. در گردان بلال دزفول از لشکر حضرت ولی عصر مدتی پیک گردان بود اما در عملیات بدر با بچه های گروهان مالک به خط زد. در عملیات بدر من در قایق حاجی محد سعاده بودم. وقتی قایق ما به سیمهای خاردار برخورد کرد تفنگم را دستم گرفتم و خیز برداشتم . تصور کردم عمق آب آنسوی سیم های خاردار کم است. وقتی خودم را از قایق جدا کردم بین آب و هوا بودم که حاجی محمد سعاده فریاد زد نپر. آب عمیق است. اما دیر شده بود و با تمام تجهیزات زیر آب رفتم. تفنگ را در یکدست گرفتم و تکبیر گویان به سمت دژ شنا کردم. وقتی بیرون آمدم بدنم از سرما بی حس شده بود و دندانهایم تند و تند بهم می خورد. پاکسازی سنگر به سنگر انجام می شد و عراقی ها با تمام توان مقاومت می کردند. از یکی از سنگرها سوسوی نور فانوس پیدا بود. فرج الله پیکرستان نارنجکی را مثل سنگ، محکم به سمت آن سنگر پرت کرد. شدت پرتاب نارنجک پتوی جلوی سنگر را کنار زد و با انفجار آن، سنگر منهدم شد. من فرج الله را رها کردم و به سمت چپ دژ رفتم.

بچه ها آهسته آهسته پیش می رفتند. در یکی از سنگرها دو عراقی مقاومت می کردند. یکی از آنها می گفت دخیل خمینی دخیل خمینی و بعد یکی از بچه ها را می زد. من هم فریاد می زدم ” سلم نفسک” خودت را تسلیم کن. اخرج من الموضع. به گمانم سلطانعلی طاهردناک آنجا تیر خورد. عراقی دوباره گفت انا مسلم دخیل خمینی و بعد فریاد غلامرضا ابرکار بلند شد. او هم تیر خورد. غلامرضا هم درد می کشید. فریاد غلامرضا در آن درگیری بگوش همه می رسید او داد می زد که یکی این تیرانداز را خفه کند. بعد از غلامرضا، منصور دیانی را زدند. من حسابی اعصابم بهم ریخته بود. هادی نادی سراجی هم مرتب نارنجک پرت می کرد اما عراقیها از پنچره کوچک سنگر می زدند. من توانایی هیچ کاری را نداشتم. لباسهایم خیس بود و دستانم از سرما خشک شده بود و می لرزیدم. گفتم یکی آرپی جی بزند. خودم با زحمت آرپی جی را گرفتم و روی جاده رفتم. حتی توانایی کنترل آرپی جی را هم نداشتم برای همین وقتی شلیک کردم گلوله از کنار سنگری که در فاصله ده پانزده متری ما بود رد شد و به آب خورد.

منصور دیانی گفت کدامتان نارنجک دارد. گفتم من دارم گفت بده گفتم منصور خودت از جیبم بردار من دستم توان ندارد. منصور دیانی از جیب نارنجکم یک نارنجک برداشت و سینه خیز به سمت سنگر رفت و نارنجک را انداخت و کار را تمام کرد و این بار فریاد عراقیها بلند شد. اما یکی از آنها فرار کرد. هادی نادی سراجی و علی حسین جمشیدی دنبالش کردند و عراقی خودش را به نیزار پشت دژ رساند و بعلت تاریکی هوا امکان تعقیبش نبود. کمک کردیم و زخمی ها را از میدان خطر دور کردیم.

صبح که شد عراقی فراری در حالی که گوشت یکی از گونه هایش بر اثر ترکش نارنجک دیشب به صورتش آویزان بود از نیزار بیرون آمد و خود را تسلیم کرد. جلویش را گرفتم. سید جمشید گفته بود کسی با اسرا بدرفتاری نکند. عراقی به چشانم زل زد و من هم به چشمانش زل زدم. هیکلش تقریبا یک و نیم برابر من بود. منصور دیانی را که سرش باندپیچی شده بود به عراقی نشان دادم و با اشاره و عربی دست و پا شکسته گفتم تو او را زدی. عراقی فقط نگاه می کرد…

خدا رحمت کند منصور را. در کربلای ۵ در شلمچه بشهادت رسید.

منبع: وبلاگ دست نوشته ها

http://mmehr.blogfa.com

درباره ی رایحه

همچنین ببینید

نور امیدی فراز بام شب پیدا شده /// تازه جانی در تن دلمرده ی دنیا شده

بهاران در بهاران    

۴ دیدگاه

  1. منصور دیانی

    خیلی جالب بود،سپاس فراوان بابت انتشار این خاطره شیرین!

    افتخار همیشگی من این بوده و هست که هم اسم عموی عزیز شهیدم هستم………با افتخار…….منصور دیانی

    • سلام
      از این که به رایحه سرزدید سپاسگذارم امیدوارم بیشتر با ما مانوس شوید. یاعلی

    • سلام من زهرا هستم ۱۹ ساله از دزفول شما گفتین افتخار شما اس ت که هم اسم عمویتان هستید لطفا اگر میشود ادرس مزار عمویتان بدهید لطفا خواهش میکنم باور کنید جبران میکنم فقط لطفا در همینجا ادرس مزار بگذارید یا نشانی از منزل خانواده شهید را بدهید ممنون میشوم خواهش میکنم

  2. اقای منصور دیانی لطفا اگر شما مدیر این وبلاگ هستین عکس های عمویتان را در این وبلاگ قرار دهید ممنون میشوم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.