خانه / بر بال ملائک / خدای من، خدای بچه هایم نیز هست.

خدای من، خدای بچه هایم نیز هست.

57شهید بزرگوار حاج عبدالحسین کیانی

علمدار

چهره نورانی و مصمم، قامت استوار و سترگ، چشمان درشت و ابروان کشیده و محاسن متوسط و جو گندمی او بویژه وقتی که لباس های خوشرنگ بسیجی زینت بخش پیکرش بود، او را جذاب تر از همیشه می کرد.

وقتی با همین هیبت پرچم سه رنگ جمهوری اسلامی ایران را بر دست گرفته و در پیشاپیش صفوف رزمندگان گردان بلال دزفول، پادگان دوکوهه را دور می زد، بیاد پرچمداران صدر اسلام می افتادم.

58

مقلد امام

ایمان، انصاف و اعتقاد راسخ او باعث شده که معتمد و مورد وثوق خاص و عام گردد. در دوران سخت مبارزه با طاغوت منزل او محل امن برای انقلابیون و مبلغین مذهبی اعزامی بوده و خود او از مخلصین و مقلدین امام خمینی(ره) از ابتدای مبارزه بوده اند.

همیشه اصرار داشت که وجوهات شرعی و بعضی کمک های دیگر را به نمایندگان حضرت امام(ره) در قم برساند.

اعزام به جبهه

روزهای پایانی بهمن ۶۰ که برای تدارک عملیات گسترده ای در جبهه های جنوب اعزام نیرو انجام می گرفت، در میان صدها نفر نیروی اعزامی از دزفول، حاج عبدالحسین کیانی همچون نگینی می درخشید. او با داشتن هشت فرزند و یک داماد، موفق شد از دو فرزند نوجوان خود سبقت بگیرد و همراه با خیل عاشقان شهادت خود را به جبهه برساند. خدا را سپاسگزارم که به من توفیق داد تا در عملیات فتح المبین فرمانده دسته ای باشم که حاج عبدالحسین کیانی تیربارچی آن بود.

56

یا لیتنی کنت معکم

حاج عبدالحسین کیانی که ما؛ هم سن و سال پسرش بودیم واقعا در حق ما پدری می کرد. اوقات و ساعات بی کاری، به دور او جمع می شدیم و از شنیدن خاطرات دوران مبارزه لذت می بردیم. داستانها، پندها، حکمت ها و تجربیات تلخ و شیرینی که در این مدت عمر چهل و دو ساله خود کسب کرده بود، گرمی بخش محفل صمیمی بچه های دسته بود.

یکی از روزها از او پرسیدیم چطور شد که به جبهه آمدید؟ آیا اکنون نگران ودلواپس خانواده و زن وبچه هایتان نیستید؟ با حسرت گفت: عمری در زیارت وارث خواندیم «یا لیتنی کنت معکم»( ای کاش من با شما بودم). امروزآن روز است و اگر این فرصت از دست برود معلوم نیست که دیگر بتوانیم بدست آوریم.

وقسم یاد کرد: بخدا قسم با وجود آنکه دارای زن و هشت فرزند هستم ولی الآن که در جمع شما جوانان برای عملیات آماده می شوم دقیقا احساس شما را دارم. خدای من، خدای بچه هایم نیز هست.

خستگی ناپذیر

ما افتخار می کردیم که حاج عبدالحسین کیانی پرچمدار تمام گردان، از نیروهای دسته ی ماست. آنگاه که به روزهای عملیات نزدیک می شدیم، برای آنکه بچه های رزمنده به سلاح عادت نمایند و از آنها خسته نشوند، مراسم صبحگاه و دوی صبحگاهی با اسلحه و تجهیزات صورت می گرفت، مانده بود تیربار که به اندازه کافی تهیه نشده بود.

59

بالاخره پس از چند روز پیگیری وقتی که حاج عبدالحسین، لبخند زنان از تسلیحات گردان بر می گشت در حالی که یک تیربار ژ-۳ را تحویل گرفته بود، با نگاه کردن به او احساس می کردی که یک کلت کمری را چنین سبک و راحت در دست حرکت می دهد.

و در پایان ورزش صبحگاهی و تاکتیک های نظامی آنکه از حمل اسلحه اش اصلا خم به ابرو نمی آورد و خسته نشده بود، حاج عبدالحسین کیانی بود.

دعایی که به اجابت رسید

گردان خط شکن بلال در عملیات فتح المبین از محور تپه چشمه وارد عمل شده بود.

روز دوم فروردین ماه ۶۱ نیروهای عراقی که از جبهه کرخه به صورت منظم عقب نشینی کرده بودند برای به محاصره در آوردن بچه های ما در کارخانه شنی آرایش می گرفتند. مهمات ما در درگیریهای شب گذشته تقریبا تمام شده بود، یکی دو گلوله آر پی جی هم که بچه ها شلیک کردند با فاصله کمی از کناره تانک ها از دست رفت.

جستجوی نیروها برای پیدا کردن مهمات در میان تپه های شنی بی حاصل بود. در حالی که همه ی شرایط برای بروز یک حادثه غم انگیز آماده می شد و بچه ها با نگرانی از روی تپه های شنی سرک کشیده ونزدیک شدن عراقی ها را خبر می دادند، شهید حاج عبدالحسین کیانی را دیدم که در میان خاک ها اسلحه ی خالیش را به کناری گذاشته و به سجده افتاده است. شنیدم به خدا می گفت: خدایا می دانیم که ما را پیروز خواهی کرد پس ما را به امتحانات سخت دچار مکن.

با دیدن گریه های او امید در من جانی تازه گرفت. بعید می دانستم خداوند دعای چنین کسی را نپذیرد. وقتی که تانک ها در تیررس تفنگ های خالی از مهمات ما رسیدند نیروهای عراقی به علامت تسلیم دست ها را بالا برده و از تانک ها پیاده شدند.

فعلا گریه نکنید

مرحله ی اول عملیات فتح المبین با موفقیت هرچه تمام تر به پایان رسیده بود، برای تجدید قوا و ترمیم سازمان دهی و انجام مراحل بعدی باید آماده می شدیم.

یک روز از عملیات گذشته است، خبر ها یکی یکی پخش می شود ….. فلانی هم شهید شده است فلانی هم مجروح گردیده …خبر شهادت بهترین دوستانمان بعضی ها را بی طاقت نموده بود وقتی خبر شهادت حسین بیدخ را آوردند اشک بچه ها درآمد. حاج عبدالحسین کیانی بچه های دسته رو جمع کرد. این جملات عین سخنان اوست: می دانم از شهادت عزیزانتان ناراحت هستین، من هم ناراحتم، خدا می داند من شما را از بچه های خودم بیشتر دوست دارم. اما فراموش نکنید عملیات هنوز تمام نشده. خشم و کینه ی خودتان را با گریه خالی نکنید. این خشم الهی نسبت به دشمنان خدا و قاتلین خوبان خدا باید باقی بماند. انشالله وقتی از جبهه برگشتیم، همه ی ما در یک مسجد جمع می شویم و برای شهدایمان آنقدر گریه می کنیم تا این سینه هایمان شفا یابد.

حاج عبدالحسین کیانی در سحرگاه پنجم فروردین ماه ۶۱ در آخرین مرحله از عملیات ظفرمند فتح المبین و در یک نبرد قهرمانانه برای تصرف سایت های چهار و پنج و در لبیک به حسین زمان از قفس تن رهید و به حضرت اباعبداله (ع) پیوست تا در کنار امام خویش عقده های دل را بگشاید.

نامش بلند و راهش مستدام وپر رهروباد.

توضیح: بحمدلله به همت مرکز فرهنگی دفاع مقدس در نوروز ۹۲ یادواره جوانمرد قصاب برگزار شد و زوایای درخشانی از زندگی سراسر درس و عبرت شهید حاج عبدالحسین کیانی مطرح گردید. سی دی آن در مرکز موجود است.

نگارنده: علیرضا زمانی راد

درباره ی رایحه

همچنین ببینید

نور امیدی فراز بام شب پیدا شده /// تازه جانی در تن دلمرده ی دنیا شده

بهاران در بهاران    

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.