خانه / دل نوشته / نوجوان شایسته

نوجوان شایسته

ÔåíÏ ãÍãÏÑÖÇ ãÌááشهید محمدرضا مجلل

نوجوان شایسته

متولد ۱۳۴۸ بود و اولین بار برای شرکت در عملیات والفجر۸، در سن شانزده سالگی به جبهه اعزام شد. ولی انرژی فوق العاده، روابط عمومی بسیار بالا، مسولیت پذیری و شوخ طبعی او چنان بود که هیچکس باور نمی کرد که مجلل رزمنده ی تازه واردی است که اولین نوبت حضور او در جبهه است.
در همان نیم روز اول که از تحویل نیروها به گروهان گذشت آنچنان جنب و جوشی از خود نشان داد که فرج اله پیکرستان که معمولا درخواستی برای نیروی خاصی نداشت، تقاضا کرد تا مجلل برای انجام مسؤلیت پیک به دسته سوم ملحق شود.
محمدرضا مجلل از کودکی عضو بسیج نوجوانان و یک عنصر فعال جلسات قرآن مسجد امیرالمومنین(ع) دزفول بود. بنابراین پیش از اینکه به جبهه بیاید با رزمندگان محشور و مانوس بود.
ایمان راسخ و شجاعت او آنگونه بود که با دیدن ایشان و تعداد دیگری از نوجوانان که در آینده از آنان خواهم گفت، آنچه از کربلا و حضرت قاسم سیزده ساله شنیده ام برایم معنا یافته است.
به سخره گرفتن مرگ
در عملیات والفجر۸، بنده، عبدالمحمد مشاک، امیر ناجی، حسین بویزه و عبدالمحمد قصری زاده در یک قایق بودیم و در قایق کنار من فرج اله پیکرستان، مصطفی کمال، محمدرضا مجلل و سید مجتبی صائبی نیا.
آتشبار بی امان توپخانه ایران بر روی مواضع عراق شروع شد.
تیربارهای عراق نیز بی هدف شلیک می کردند و توپخانه و خمپاره های عراق نیز با حجم آتش زیاد پاسخ می دادند.
محشری برپا شده بود ، در آن بحبوحه محمدرضا مجلل، شیرین کاری اش گل کرده بود، پاشنه های پا را به کف قایق می زد و ادای بچه های ترسو و گریان را درآورده بطوری که خنده دیگران را باعث شود، صدا می زد: مامان…مامان!… من مامانمو می خوام!… چرا زور دارید منو می برید عملیات!… و مصطفی کمال هم با بدنه قایق طبل گود زورخانه می زد و شعر حماسی می خواند…
من در آن لحظه ی پر هیاهو دیدم که چقدر مرگ در نظر اینان حقیر است.

urlاز سمت راست شهید محمدرضا مجلل، علیرضا زمانی راد، شهید فرج الله پیکرستان

یک نفر یک تیم کامل
وقتی روز بیست و ششم بهمن با یکی از سخت ترین پاتک های عراق در منطقه ی فاو مواجه شدیم، محمدرضا مجلل را دیدم که از خط دوم صندوق های مهمات خمپاره ۶۰ را پای قبضه می آورد، خمپاره را تنظیم می کرد، گلوله را درون لوله خمپاره می انداخت و بلافاصله خودش را به خاکریز می رساند و دیده بانی می کرد و دوباره بر می گشت خمپاره را تنظیم مجدد می کرد و همین کار را تا موقعی که پاتک سرکوب شد ادامه یافت.

شهادت چون قاسم
در عملیات کربلای۴ من بدلیل مجروحیت از همراهی با نیروهای گردان بلال بازماندم. در این عملیات محمدرضا مجلل به شهادت رسید.
از امیر پریان که بجای من در این عملیات فرمانده گروهان قائم بود، سراغ مجلل را گرفتم؟
از شجاعت، پر کاری و مفید بودنش بسیار گفت و از شهادتش…
وقتی با اصرار نحوه ی شهادتش را پرسیدم، گفت: شنیده ای که لحظات شهادت قاسم چه جملاتی رد و بدل شد؟
بالای سرش رسیدم، در حالیکه بشدت مجروح بود و از درد پاشنه های پایش را به زمین می سایید، ذکر خدا بر لبش بود.
و من آنجا قالب تهی کردم وقتی دیدم که هیچ چاره ای ندارم و نمی توانم برایش کاری کنم.

خدایا ما را در ادامه این راه یاری کن و به حال خود وامگذار.

نگارنده: علیرضا زمانی راد

 

درباره ی رایحه

همچنین ببینید

خاکریز خاطرات ، خدایا چرا صبح نمی شود ، شهید علیار خسروی

خاکریز خاطرات ، خدایا چرا صبح نمی شود ، شهید علیار خسروی بی آنکه مرا …

۲ دیدگاه

  1. خدا رحمتش کند بچه ای شاداب بود. آن نسل جنگ چقدر زود به بلوغ فکری و عقلی رسیدند

  2. محمد حسن مجلل

    سلام
    اولین بار حضور محمد رضا در جبهه در عملیات بدر در سال ۱۳۶۳ بوده است.
    با احترام

پاسخ دادن به مهر لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.