خانه / آسمانی ها / فرمانده جامع- الگوی جوانان

فرمانده جامع- الگوی جوانان

128968_569

حمد و سپاس مخصوص یکتای بی نیازی است که همه موجودات محتاج لطف وعنایت او هستند ، و با درود به شما که برآورده شدن حاجت و نیازتان را جز از او نمی خواهید .
فرمانده جامع- الگوی جوانان
سید جمشید صفویان
 غنچه قرآنی
از کودکی و قبل از سنین دبستان و سالها پیش از پیروزی انقلاب اسلامی دست در دست پدر بزرگوار خود. در صفوف نماز جماعت به نماز می ایستاد، ادب، صراحت لهجه، هوش و استعداد فوق العاده او باعث شده بود تا محبوب همگان باشد. حتی بعضی از پیر مردهای بد اخلاقی نیز که معمولا حضور کودکان در مساجد را تحمل نمی کنند برای سید حساب ویژه ای قائل بودند.
با ورود به دبستان و طی نمودن موفقیت آمیز سالهای اولیه، به جمع اعضاء جلسات قرآن مسجد پیوست. سال های پر نشاط کودکی بسرعت سپری می شد.
علاقه وافر سید به قرآن و علوم قرآنی به همراه صوت زیبا و دلنشین قرآن ، مطالعات تاریخی و مذهبی و نیز شرکت فعال و کنجکاوانه در جلسات و محافل قرآنی متعدد از او نوجوانی متدین و مورد اعتماد ساخته بود.
شکوفایی
سالهای ۵۴ تا ۵۶ که از طرفی سالهای اوج خشونت رژیم ستم شاهی و ترویج روز افزون بی بندباری و فساد و از طرفی سالهای ظهور جرقه های بیداری اسلامی بود شخصیت دینی و انقلابی سید جمشید صفویان شکل می گرفت.
سید جمشید صفویان که در برخی محافل و مساجد خود را بنام سید حسین صفویان معرفی میکرد ، علیرغم سن کم توانست اعتماد نیروهای انقلابی را جلب نموده و به جمع انقلابیون مذهبی شهر وارد شود.
فراتر از مسولیت یک مسجد
سید علاوه بر حضور گسترده و فعال در برنامه های دینی و روشنگرانه ای که در تمام شهرستان دزفول اجرا می شد، در برنامه ریزی و جذب کودکان و نوجوانان و جوانان به مساجد امام حسین شمالی ، حاج صوفی ، رودبند و سیاهپوشان سهم عمده و بسزایی داشت .
مطالعات وسیع مذهبی و اعتقادی ، فن بیان و سخنوری ، جسارت ، شجاعت ، و اعتماد همگانی؛ از او رهبری جوان ساخته بود که در مسجد و محله ، همه ی چشمها متوجه او بود.
امام جماعت محترم مسجد، حضرت آیت اله مدرسیان ، سید جوان را به عنوان جانشین خود برای امامت جماعت تعیین نمود.
جلوه های ایمانی
هر روز جلوه ای تازه از استعداد و توانایی بی نظیر سید جمشید به ظهور می رسید. او قاری و معلم قرآن ، مربی و معلم اخلاق، مداح و ذاکر اباعبدالله و اهل بیت، سخنران مجالس و نایب امام جماعت مسجد امام حسبن (ع) بود.
او یکی از سازماندهندگان و فعالین برپایی راهپیمایی و تظاهرات سالهای ۵۶ و ۵۷ در دزفول بود.
میراث معنوی
پس از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی و تشکیل کمیته های انقلاب اسلامی از اولین کسانی بود که به عضویت این نهاد مقدس در آمد.
در کسوت مسؤلیت روابط عمومی کمیته انقلاب به منظور احیاء سنت های حسنه و رفع خطا و انحراف در جوانان ، مراسم عمومی دعای کمیل را برنامه ریزی و اجرا نمود. شجره ی طیبه ای که با وجود گذشت سی و سه سال از غرس آن؛ توانا و تنومند، پابرجا و استوار هرشب جمعه موجبات تنبه جوانان و نوجوانان بسیاری را فراهم می نماید و بحمدالله امروز نیز فعالتر از همیشه، این سنت حسنه برگزار می گردد.

94059_297

 مشارکت در تأسیس گردان
آغاز تهاجم گسترده ی نیروهای مزدور عراقی به مرزهای نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران همه ی غیرتمندان را به صحنه های دفاع کشانید و سید جمشید که با حضور فعال در مأموریتهای گشت مرزی و مقابله باتوطئه های ضد انقلاب در گوشه گوشه ی استان خوزستان، تجارب ارزنده ای اندوخته بود به همراه دیگر همرزمان کمیته ای خود به جمع رزمندگان پیوست. سید در کنار برادران بزرگوار، حاج غلامحسین کلولی دزفولی، شهید عبدالعلی نجف آبادی، شهید عبدالمجید شعبانپور و با کمک و همراهی سایر نیروهای بسیجی، به سازماندهی نیروهای داوطلب اعزامی از دزفول و تشکیل گردان بلال پرداختند و در کنار دیگر سرداران رشید اسلام ؛ افتخار تأسیس تیپ ۷ حضرت ولی عصر {عج) را برای همیشه نصیب خود نمودند.
 فرمانده جامع
در عملیات فتح المبین مسولیت فرماندهی گروهان مالک از گردان بلال را عهده دار گردید.
سید جمشید صفویان، فرمانده جوان و فعال، تنها یک فرمانده نظامی نبود. سخنرانیهای حماسی و پرشور او در جمع نیروهای بسیجی گردان، برگزاری مراسم باشکوه دعا و مناجات در پادگان دو کوهه، بویژه فرازهایی از دعا را که خود ایشان با سوز وگداز قرائت می نمود، تشکیل کلاسهای آموزش نظامی و تاکتیک و رزم شبانه، اجرای کلاسهای عقیدتی و بویژه تشکیل کلاسی تحت عنوان «تجربیات جنگی امام علی(ع)» با استفاده از توصیه های نظامی امام علی(ع) در نهج البلاغه و عنایت و توجه به وقایع تاریخی مربوطه، انس و ارادتی که نسبت به همه نیروها داشت و شوخ طبعی و بشاشیتش که چهره نورانی او را جذاب و دوست داشتنی نموده بود و همه و همه از او فرماندهی جامع و کامل ساخته بود،
اگر چه بحمدلله در میان جان بر کفان نهضت خمینی(ره) و بویژه در میان رزمندگان سپاه اسلام نمونه های سید جمشید صفویان را فراوان می توان نام برد، ولی بجرأت می توان گفت که اگر سید در صدر اسلام و در میان سپاهیان حضرت رسول(ص) حضور می داشت، کمتر از بلال و عمار نبود.

2-150x150

تجارب جنگی امام علی(ع)
یکی از بعد از ظهرهای اواخر اسفند ۱۳۶۰ در بیرون از محوطه پادگان دوکوهه سید، کلاس تجربیات جنگی امام علی(ع) را برگزار نموده بود.
چنان مسلط بر نهج البلاغه و به نقل از مولا علی(ع)، تجربیات جنگی را بیان می نمود که انسان احساس می کرد، او همپای و در رکاب مولا در جبهه ها با آنحضرت حضور داشته است، سید جمشید به نقل از امام علی(ع) در خصوص ترکیب صفوف سپاهیان اسلام چنین فرمود:
– پیامبر در ترکیب و چینش صفوف مجاهدین ، بهترین و عزیزترین اصحاب خود را در صفوف مقدم و سایر اصحاب و دوستان را در صفوف دوم و سوم و افراد معمولی را در صفوف بعد، سازماندهی می کرد و خود در صحنه های نبرد از همه ی ما به دشمن نزدیکتر بود.
سپس با ذکر وقایع و حوادثی از جانفشانی های امام علی(ع) در نبرد بدر، جلسه پایان یافت.
التماس برای پذیرش خطر
سید احمد کدخدازاده، دانشجوی پیرو خط امام از قائم شهر که از نخستین روزهای شروع جنگ به جبهه های جنوب آمده و دزفول را به عنوان مسکن خود به هنگام بازگشت از جبهه انتخاب نموده و با بچه های دزفول انس عجیبی پیدا کرده بود، در جلسه«تجارب جنگی امام علی (ع) » حضور داشت، پس از پایان کلاس و پراکنده شدن نیروها خود را به سید جمشید رسانید.
با حالتی معصومانه و با لحنی همراه با خواهش به سید گفت: سید! من در رده بندی دوستان، چه جایی نزد شما دارم ؟
سید جمشید باهوش و شوخ طبع که حدس می زد، سید احمد چه نتیجه ای می خواهد بگیرد، شانه ها را بالا انداخته و با لحنی جدی گفت: ما فقط جدمان یکیه، والا شما بچه قائم شهر و من بچه دزفول؟ چه ارتباطی با هم داریم!؟
سید احمد: تو را بخدا سید، اذیت نکن، دارم جدی می پرسم.
سید جمشید: سید عزیزم ، فامیلی به جای خود، ولی خودت می دونی که ما دوستانمون را در جنگ شناخته ایم. خدا شاهده که تو از بهترین دوستان من تو دنیایی و از خدا می خوام که در قیامت نیز از هم جدا نباشیم.
سید احمد: تا آنجا که خدا کریمه. حالا یه سؤل دارم ؛ آیا آیه قسم را می شناسی؟
سید جمشید: بلی، ولله، بالله، تالله
سید احمد: سید به آیه قسم تو را قسم می دهم که در جایی که در عملیات مشکلی پیش بیاید مرا خبر کنی و جلو بفرستی.
پیشتازی در اوج خطر
سید جمشید است که تعریف می کند؛
نیروهای عمل کننده در مسیر حرکت بطرف خاکریز نیروهای عراقی به شیاری برخورد نمودیم که از قبل اعلام شده بود، این شیار را نیروهای عراقی و خودمان مین گذاری نموده اند.
درآن لحظه نه نیروی تخریب چی به همراه داشتیم و نه فرصتی برای کاوش و جستجوی مین های احتمالی، لذا سیداحمد که لحظه ای از من جدا نمی شد، نگاهی کرد و گفت: سید چه می گویی؟
گفتم: به نظر من، اینجا خطرناکترین قسمت مسیر حرکت ماست، باید بعنوان جلودار این مسیر را طی کنی.
سید احمد با خوشحالی و متانت گفت: چشم سید! ممنونم که به وعده وفا نمودی.
به راه افتاد، هر قدمی که سید احمد برمی داشت، نگاه من به فضای بالای سر او متوجه می شد و هر لحظه انتظار داشتم تا او را در هوا ببینم، ولی بحمدلله همه مسیر را حرکت نمود و هیچ اتفاقی نیفتاد.
سایر نیروها هم بسلامت از آن محل عبور کردند.

13681901113

سید جمشید یک گردان
روزهای پایانی سال ۶۰ رزمندگان خط شکن گردان بلال دزفول در شیارها و تپه های منطقه عمومی دشت عباس ، خود را برای انجام عملیات سرنوشت ساز فتح المبین آماده می نمودند . مغرب آخرین روز سال ۶۰ برای انجام فریضه نماز جماعت تمام گردانهای خط شکن بنماز ایستادند . طبق روال معمول ، روحانیون معظمی که اغلب از آیات عظام و مسئولین کشوری بودند در فاصله بین نماز مغرب و عشا سخنرانی می نمودند.
در حالیکه حجه الاسلام آل اسحاق مشغول سخنرانی بود ، پیک تیپ ۷ حضرت ولی عصر عج وارد محوطه گردید . با عجله از موتور پیاده شد ، وقتی کنجکاوانه جمعیت نماز گزار را نگاه می کرد . حاج غلامحسین کلولی فرمانده دلاور گردان بلال که برای هر لحظه ، عملیات انتظار می کشید به طرف او دوید . حرکت شتاب آمیز همراه با شور و شوق و اشتیاق فرمانده گردان؛ نگاه ها را متوجه خودش ساخته بود .
پیک تیپ، بلا فاصله نامه محرمانه ای را به دست فرمانده گردان داد. فرمانده با خواندن نامه ، بلافاصله خود را به امام جماعت رسانید . امام جماعت سخنان خود را خیلی سریع قطع کرد و نماز عشا را با سرعتی بیشتر از حد معمول بجا آورد .
با این اعلان بچه های گردان بلال بطرف چادرهای خود دوید‌ند ، خبری که خیلی سریع پخش شد باعث گردید تا برادران برای رسیدن به چادرها از هم سبقت بگیرند. خبر این بود‌: امشب عملیات است.
خوشحالی و نگرانی در هم آمیخته بود ، خوشحال از آن جهت که بیش از یک ماه است منتظر چنین لحظه ای بودیم، نگرانی از آن جهت که بعضی از کارهای اساسی مثل تکمیل تجهیزات هنوز انجام نشده است، هنوز به چادر ها نرسیده بودیم که وسیله نقلیه برای جا به جایی یک گروهان وارد محوطه شد.
اول گروهان سید جمشید اعزام می شود. این دستوری بود که فرمانده گردان پس از دریافت پیام تیپ صادر نمود،
نیم ساعت بعد گروهان سید جمشید در میان سیل اشک؛ یاران سوار ماشین ها شدند.
دو گروهان دیگر نیز بلافاصله آماده شدند، ولی هر چه منتظر ماندیم خبری از وسیله نقلیه نبود. عاقبت هم با تجهیزات کامل تا صبح به انتظار نشستیم ولی خبری نشد. نزدیکهای صبح چند خودرو وارد محوطه شد. بر حیرت و تعجبمان افزود ، وقتی که دیدیم بچه های گروهان سید جمشیدهم برگشته اند، عملیات یک شب به تاخیر افتاده بود.
بعد ها وقتی از سردار غلامحسین کلولی علت انتخاب گروهان سید جمشید را پرسیدم ، ایشان فرمود: بخاطر وجود سید جمشید صفویان ، وقتی بطور غیر مترقبه به ما اعلام نمودند که باید وارد عمل شوید، در حالی که تیپ هم کاملا آماده نشده بود، من گروهان سید جمشید را انتخاب کردم چون به او ایمان داشتم و مطمئن بودم که او به تنهایی می تواند تمام مأموریت گردان را انحام دهد . لذا با اعزام سید جمشید در صورتیکه تدارکات برای اعزام بقیه گردان ، وسیله نمی فرستاد من نگرانی نداشتم.

13681893034

 شروع دوباره
کادر بسیجی گردان بلال ، همراهان دائمی گردان در عملیاتهاو مأموریتهای مختلف بودند. درس وتحصیل ،اشتغال و ازدواج و حتی بیماری و جراحتهای قابل تحمل مانع از حضور نبود . این کادر هربار گلچین شده و مجددا ترمیم می گردید.
معمولا جدا از اعزامهای جاری، نیروها به مقر گردان آمده و خود را به فرماندهی معرفی می کردند. سید در ابتدای کار سخنرانی مفصلی در تشریح وضعیت حاضر و مسئولیت تاریخی افراد ارائه داده، از شهدای گردان بویژه شهدای اخیر گردان ذکری می کرد و مأموریت جدید را تشریح می نمود.
تیکه کلام معروف سید در اولین روز مأموریت جدید این بود، باز جا ماندیم و باید همه چیز را از اول شروع کنیم، دوباره رسیدیم به ۱/۱/۱ ، تاریخ برای ما دوباره از امروز شروع می شود. باز هم نیروهایی ما را در این مأموریت همراهی خواهند کرد که بعضی از آنها اولین تجربه اعزام را دارن، بنابراین باید همه آموزشها را از اول شروع کنید.
بعد هم یک دوی مفصل برای ارکان برگزار کرده و حسابی عرق بچه ها را در می آورد.
شوق شهادت
سید خود مشتاق شهادت بود و وقتی از شهادت سخن می گفت، گردان را به پرواز در می آورد.شوق پرواز در کلام او موج می زد و هر شنونده ای براحتی می توانست این اشتیاق را درک کند.
در فراغ یاران
پرواز دستجمعی بخش قابل توجهی از کادر گردان پس پیروزی غرور آفرین والفجر هشت، سید را بی تاب شهادت کرده بود. گریه های او در فراغ یاران به مقصد رسیده اش، عطر دلآویز شهاذت را به مشام می رسانید.
سکوت های سید طولانی تر و شوخ طبعی و بشاشیتش کم رنگ تر شده بود.
جمله ای را که پیوسته تکرار میکرد این بود که حیف است در روزگار شهادت ، رزمنده ای به مرگ غیر شهادت از این دنیا رخت بربندد.
حفظ قرآن
هروقت فرصتی پیش می آمد بخصوص وقتی به تنهایی از پادگان بر می گشتیم به تلاوت قرآن بویژه جزء بیست و نه و سی ام می پرداخت.
سید میگفت اگر از محفوظات قرآنی محافظت نشود فراموش خواهند شد.
او با نقل روایتی به اهمیت حفظ قرآن اشاره کرده و می گفت: فردای قیامت به حافظ قرآن میگوبند، بخوان و بالا برو و هرسوره درجه ای حافظ را بالا می برد بشرط مواظبت بر عمل به آنچه می داند.

13681895071تسلیم اراده خدا
آنروز از مسیر اردوگاه گردان تا مقر لشکر با هم بودیم، سید رانندگی میکرد و من کنار او بودم، صحبت از یاران سعادتمند و سفرکردمان به میان آمد و دلتنگی مان به بغض و جاری شدن دانه های مرواریدی اشک منتهی شد.
سید دلداری میداد و این آیه را تلاوت کرد: من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا
بعد از اینکه فضا را آرام نمود گفت: اما فراموش نکنیم که رفتن ما با هر شکل و وسیله ای که باشد باید به امر و خواست خداوند راضی باشیم . مبادا به لحظه ی رفتن معترض به نوع؛ وقت ؛محل و شیوه رفتن شویم.
جا مانده از همه جا
بدلیل وضعیت جسمی ناشی از مجروحیت در فاو، از همراهی با گردان در کربلای ۴ باز ماندم. خودم را با آن وضعیت به پادگان کرخه رساندم، ولی آنقدر در فرستادنم به آبادان و منطقه عملیاتی کربلای ۴ تعلل شد که از همه چیز جاماندم. شب چهارم دی ماه عملیات شد و صبح نیروها برگشتند.
اینبار نوبت من است
مهندس جوزی مسؤل ستاد گردان روایت می کند:
دوشب قبل از عملیات جلسه ای سه نفره به منظور بررسی آخرین وضعیت ماموریت محوله برگزار کردیم، قبل از شروع جلسه سید خطاب به برادر خضریان فرمانده گردان گفت: یک درخواست و خواهش دارم و اصرار میکنم که با آن مخالفت نکنی!!
حدس میزدم که خواسته سید چه باشد، دلم لرزید و سراپا گوش شدم
_ ببین حاجی، عملیات قبلی شما با غواص ها به خط زدید، ایندفعه دیگه نوبت منه ، اینبار من باید با غواص ها برم جلو.
حدسم درست بود، از خدا می خواستم که خضریان مخالفت کند، ولی اصرار های پی درپی سید که از قبل شروع شده بود کار خودش را کرد و آقای خضریان با در خواست سید موافقت نمود.

امشب قرار است عملیات صورت گیرد، ولی به خلاف والفجر ۸ که دشمن کاملا غافلگیر شده بود ،بنظر می رسد دشمن هوشیار است، از همان عصر نیروهایی که قرار است عملیات کنند زیر انواع آتش جنگ افزارهای دشمن قرار دارند.
گروهان غواص گردان بلال به فرماندهی حاج محمد سعادت پور و همراهی اطلاعات و تخریب و جانشین گردان( سید جمشید صفویان )
مأمور شکستن خط دفاعی عراق اند.
جذر با شدت در حال انجام است یعنی آب کم عرض شده، پایین است و با سرعت به سمت خلیج جریان دارد.
نیروهای غواص ناچارند از مسافتی بالاتر و دور تر از نقطه هدف وارد اروند شوند تا ضمن شنا و حرکت به سمت جلو ، با پایین رفتن بسمت خلبج از هدف دور نشوند.
آتشبار و شلیک های بی وقفه دشمن ادامه دارد.
پرواز تا خدا
سید یک سوت داوری به گردنش آویخته و به شوخی میگوید: این سوت برای آنست که افساید گیری کنم.
یک کلت هم بیشتر به کمر نبسته، سید عزیز آشنا به شوخی گفت: سید یه وقت اونجا ازما اسلحه و مهمات نخواهی که بهت نمی دیم.
و سید خندید و گفت: خیالت راحت به اونجا نمی کشه.
گروهان غواص به محل معبر مورد نظر رسیدند. تیربار دشمن بی هدف محل معبر را زیر آتش گرفت و همان ابتدای کار سید جمشید صفویان با تیر مستقیم تیربارچی دشمن به شهادت رسید.
فرمانده گردان (خضریان) که از ساحل خودی با نگرانی اوضاع را دنبال میکند دستپاچه شده، از اینکه با رفتن سید جمشید موافقت کرده پشیمان شده ولی چاره ای ندارد چز دعا و توکل مرتب با سعادتپور تماس می گرفت واحوال سید را جویا می شد.
صدای بی سیم راکال طوری بود که از چند متری شنیده می شد. پای سنگر عراقی ها و صدایی که می توانست مشکل ساز شود، سعادت تصمیم گرفت بی سیم را قطع کند.
خبر شهادت سید که محبوب همه بود می توانست باعث تضعیف روحیه نیروها گردد لذا از انتشار خبر خودداری کردند.
خط دفاعی دشمن شکسته شد. شاید یکی از موفق ترین یگانها در شکستن خط دشمن، گردان بلال بود. عدم موفقیت سایر یگانها منجر به عدم فتح و عقب نشینی گردید.
پیکر بی جان سید را بر کناره ساحل غربی اروند گذاشتند تا در اولین فرصت بساحل خودی منتقل نمایند.
نیروهای خط شکن مشغول درگیری و پاکسازی خط شدند.
با بالا آمدن آب سید را هم با خود برد. و نزدیک به هفتاد روز طول کشید تا پیکر فرمانده جوان و جامع، سید جمشید صفویان به آغوش خانواده برگردد.
پدر از قبل خبر داشت
روایت از زبان حاج سید محمدعلی صفویان پدر سردار شهید سید جمشید صفویان:
چند سالی بود که ازدواج کرده. بودم ولی از داشتن اولاد محروم بودم ، نسخه های متعدد و مختلف اطبا و حکیمان نتیجه بخش.نبود. دامنه دعا و درخواست و توسل، از خانواده خودمان فراتر رفته بود، به طوری که برای هرکس از همسایگان و فامیل و دوستان موقعیتی پیش می آمد نذر و نیاز برای بچه دار شدن سید محمدعلی را فراموش نمی کرد .بقول معروف امامزاده ای نبود مگر آنکه به نیت حاجت گرفتن من در آن هزار چراغ روشن کرده بودند.
توفیق سفر مشهد و زیارت امام رضا نصیبمان شد، نزدیکی حرم پیرمرد سیدی ،برای مراجعین و متقاضیانش دعامی کرد ، همراهان دوره ام کردند و اصرار به اینکه باید بیایی برایت کتاب باز کند و دعا نماید . بااکراه رفتم ، چشمش که به من افتاد گفت: سالهاست منتظر بچه ای !! بدان ، خداوند چهار پسر به تو عطا خواهد کرد.
اندکی مکث کرد، سپس گفت: اما فرزند بزرگت را ازدست می دهی!!
برای لحظه ای با خودم فکر کردم ، من که سالهاست حسرت داشتن یه اولاد رو دارم ،حالا اگه خداوند بنا باشه چهار پسر به من بده ،به فرض که یکیشون را هم از دست بدم، خب چه عیبی داره!!
به محض اینکه این فکر از ذهنم گذشت، پیرمرد نگاهی از سر تأثر و حسرت به من کرد ، در حالیکه چشمانش پر از اشک شده بود،گفت: تو نمیدونی که چه چیزی رو قراره از دست بدی!! گویی میبینم که آتش یک جنگی؛ غرب شوش دانیال را فراگرفته و تو جوانت را اونجا ازدست خواهی داد.

برادر و همرزم
سیدحمید صفویان برادر کوچکتر سید جمشید است که بیشتر مأموریتهارا در واحداطلاعات لشکر خدمت کرده ، چنین روایت می کند:
قبل از مأموریت کربلای چهار برای ادامه تحصیل به دانشگاه رفته بودم ، قرار شد در صورت نزدیک بودن عملیات بچه های واحد زودتر به من اطلاع دهند.
وقتی از مأموریت جدید مطلع شدم بلافاصله درس را رها کرده به دزفول آمدم.
مدتی بود آ جمشید را ندیده بودم ؛ بد جوری دلم هوایش را کرده بود.
برای دیدنش به مقرگردان در پادگان کرخه رفتم ولی گردان بلال به آبادان عزیمت کرده بودند.
باز هم برادرم را ندیدم.
برای ملحق شدن به بچه های واحد، به آبادان رفتم وقتی به آنجا رسیدم توی واحد کار زیادی داشتم پس از ابنکه فراغتی حاصل شد به سراغ سید جمشید رفتم.
باز هم موفق به دیدن سبد نشدم اینبارسید با بچه ها رفته بودند جلو . حسرت دیدن آجمشید به دلم موند.
شبی که بنا شد عملیات صورت گیرد اول شب به سراغ سید جمشید رفتم ولی او از غروب با غواص ها راهی شده بود ، و من باز هم در حسرت یک دیدار و خداحافظی با سید جمشید ماندم.
سید همان شب عملیات شهید شد، جنازه اش هم که به دستمون نرسید.
حسابی بی تاب وکلافه شده بودم، نمی تونستم خودم رو دلداری بدم از غصه داشتم دق می کردم، اگر چه خودم هم آماده و طالب وعاشق شهادت بودم ولی شهادت را در این موقعیت برای سید جمشید نمی پسندیدم.
مرتب غصه می خوردم و تکرار میکردم که خدایا شهرما و جنگ خیلی به سید نیاز داشت ای کاش سرنوشت اورا اینگونه رقم نمی زدی!!
داشتم دیوونه می شدم ، چند شبانه روز به همین منوال می گذشت، شبی خواب دیدم که جنگ تمام شده سید جمشید هم زنده است، مشغول زندگی بودیم که خبر آوردند سیدجمشید در تصادف رانندگی فوت کرده!!
در عالم رؤیا آنچنان گریه و بی تابی کردم که نزدیک بود قالب تهی کنم. مرتب دادو فریاد می کردم و با اعتراض به خدا می گفتم ،خدایا چرا باید سبد جمشید اینطوری از دنیا بره، اینهمه سید تو جبهه ها تلاش کرد، خدایا این حقش نبود !! ای کاش تو جنگ شهید شده بود.
درحالیکه بالشم از اشک خیس شده بود با هق هق بیدار شدم. وقتی به خودم.اومدم دیدم هنوز جنگ تموم نشده و سید جمشید هم شهید شده. بلافاصله سجده شکر بجای آورده و بر نعمت عظمایی که برادرم به آن دست یافته خدا را شکر کردم و بی نهایت خوشحال شدم.
سید، نامت بلند و پر آوازه و راهت مستدام و پر رهرو باد.

نگارنده: علیرضا زمانی راد

درباره ی رایحه

همچنین ببینید

خاطرات قرارگاه قدس

*✍️خاطرات قرارگاه قدس* ?????? *✍️۱-پس از شروع۸ دفاع مقدس سپاه پاسداران نیز برای حمله به …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.