خانه / خاطرات شهید / من می روم تا شهید بشوم!

من می روم تا شهید بشوم!

10

من می روم تا شهید بشوم!

کربلای پنج به واسطه ی محدود بودن حوزه ی عملیاتی سپاه اسلام و حجم سنگین آتشباری ارتش عراق بر روی این منطقه، بسیار عملیات سنگین و مشکلی بود و حماسه های شلمچه در این موقعیت زبانزد عام و خواست است و شهدای بزرگواری هم در این سرزمین مقدس تقدیم اسلام گردید.

سال ها بود که با سید در جبهه ها و عملیات های مختلف و در اطلاعات عملیات لشکرهفت ولی عصر(عج) با هم رزم بودیم ولی این بار از هم جدا افتاده و او در طرح و عملیات و با شهید حاج عظیم محمدی همکار شده بود و به خاطر همین، کمتر همدیگر را می دیدیم.

صبح زود، نقشه و کالک های عملیاتی را برداشته تا گردان ها و یگان های رزم را در عملیات پیش رو توجیه نمایم و سخت مشغول این کار بودم که به یکباره دیدم موتور سیکلتی در جلویم متوقف شد. سرم را بلند کردم سید هبت الله فرج الهی بود. نگاهی به من کرد و گفت: من می روم تا شهید بشوم کاری نداری! من همانطور هاج و واج نگاهش می کردم دوباره گفت: جدی می گویم من می روم تا شهید بشوم و این آخرین دیدار ماست. نمی دانم چرا جدی نگرفتم چون بچه ها در جبهه معمولا شوخ طبعی می کردند بخاطر همین خیلی حساس نشدم. با سید خداحافظی کردم و او هم گاز موتور را گرفت و از من دور شد و در میان گرد و خاک ناشی از حرکت خودروها ناپدید گردید.

مدتی از شروع عملیات نگذشته بود که که خبر آسمانی شدن او و حاج عظیم محمدی را برایمان آوردند.ت

یادشان گرامی باد.

راوی: حاج عبدالرحیم مشکی زاده

نگارنده: ناصر آیرمی

درباره ی رایحه

همچنین ببینید

ماجرای داعشی‌هایی که محسن حججی به هلاکت رساند

روایت فرمانده و همرزم شهید حججی: ماجرای داعشی‌هایی که محسن حججی به هلاکت رساند به …

یک دیدگاه

  1. الان هم که حدود سی سال گذشته باور نمی کنیم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.