خانه / خاطرات شهید / متن سخنرانی مرحوم حجت الاسلام ابوترابی در رثای آزاده ی شهید محمود امجدیان

متن سخنرانی مرحوم حجت الاسلام ابوترابی در رثای آزاده ی شهید محمود امجدیان

11

متن سخنرانی حجت الاسلام ابوترابی در رثای آزاده شهید محمود امجدیان
(این سخنرانی در اولین سالگرد شهادت شهید محمود امجدیان در مسجد جلیلی باختران به تاریخ ۱۳۷۰/۴/۲۶ برگزار شد.)
… عزیزان تنها شما امروز عزادار نیستید، ملت عزادار است که چنین عزیزی و چنین قهرمان و جوان رشیدی را از دست داده است. بنده از طرف خود به پیشگاه ائمه معصومین و به محضر رهبر معظم انقلاب حضرت آیت الله خامنه ای و به ملت شریف و شهید پرور و افتخار آفرین ایران و به شما اهالی محترم این استان(باختران) تسلیت عرض می کنم. سپس به این خانواده محترم در قبال از دست دادن این عزیز، تسلیت و درمقابل این افتخاری که نصیب آنها گشته است تهنیت می گویم.
این عزیز قبل از آمدن به تکریت، سالیانی را در اردوگاه موصل ۴ زندگی می کرد. مسئول اردوگاه برادر عزیز و آزاده آقا محرم بودند. با ایشان در مورد آزاده شهید محمود امجدیان صحبت کردم. ایشان گفتند: “وقتی فهمیدم برادر عزیز محمود می خواهد از موصل بیرون برود متاثر شدم. دیدم یکی از برادران وفادار هم بند و پر صبر و تحمل را می خواهیم از دست بدهیم، ولی چه می توانستیم بکنیم. دست ما نبود.” بعد از اینکه برادر عزیزمان از موصل بیرون آمد، به اردوگاه تکریت که تبعیدگاه ۱۲۰۰ نفر از عزیزان آزاده در بند ما بود رفت. این برادر را مستقیما به آسایشگاه ما آوردند. چند ماهی را در خدمت ایشان بودیم. کمترین آزار و اذیتی نداشت. شب که می شد با خدای خودش خلوت می کرد و راز و نیازی داشت. ما در اسارت سعی می کردیم که برادران شبها کمتر بیدار بمانند و در وقت خاموشی که از ۱۱ یا ۱۲ شب بود کسی بیدار نشود، چون بیدار نشستن در شب آن هم در آسایشگاه جز خستگی روحی و بیشتر در فکر و خیال رفتن چیز دیگری نداشت. دیدم برادرمان آزاده شهید محمود امجدیان تمام شب را تا اذان صبح بیدار است. از یکی از برادران عزیزمان خواستیم که با این عزیزمان دوستی اش را بیشتر کند و سعی نماید این برادر عزیز را راضی کند که شبها مثل بقیه بخواهد.

8 بعد از چند روز دیدم شهید امجدیان به من مراجعه کرد. بدون اینکه برادرمان امیری به او گفته باشد که ابوترابی در جریان است خودش مستقیما آمد پیش من و گفت: “حاجی شما امیری را فرستاده اید که به من اصرار کند شبها بخوابم؟”
گفتم: “محمود آقا! اگر شما مثل بقیه بخوابید فکر کنم بهتر باشد.” گفت: “در مورد بیداری شب با من سخن نگو، من دوست دارم شبها بیدار بمانم و شب زنده داری کنم. از این مسئله لذت می برم و کاری هم به کار کسی ندارم.”
اکثر شبها که از خواب بیدار می شدم می دیدم همه بی استثنا خوابیده اند ولی برادر شهیدمان محمود امجدیان – این پاسدار به معنای واقعی اسلام – مشغول خواندن قرآن است.
یک دنیا عشق و علاقه به خواندن قرآن داشت. لذا در یکی از نامه ها به مادرش این طور می نویسد:
… مادرم! در امواج طوفان ها ثابت قدم بودی. زبهر پاره تن رهنما و رهرو دین خدا بودی. کنون مادر، چرا ای جان شیرینم به پشت میله های سر زندان بسان ابر می گریی.
… خواهرم! یک اسیر خیلی ارزش دارد. من شکر خدا می کنم. من دارم حساب آخرت را می کنم که چطور جواب خداوند را بدهم. و باید شما در آن شب هجران ما ناله نکنی چون جای خوبی میروم.
… وبرای سفری که من می خواهم بروم آماده شوید. در شب هجران من چراغانی کنید. چون شوق سفر دارم. شبهای جمعه به مزار شهدا بروید و قرائت قرآن بگذارید. دعا بخوانید. پرچم سبزی به دیوار بزنید و به حال فرزندان زهرا گریه کنید.

7
می گفتم که امیری با برادرمان محمود صحبت کند که شبها بخوابد تا در فکر آزادی نباشد. ولی ما نمی توانستیم احساس کنیم که محمود چرا بیدار می ماند و در چه فکری فرو می رود. انسانیت را ببین! پاکی، صداقت، اخلاص را ببین نمی گوید می خواهم بیدار بمانم نماز بخوانم و قرآن بخوانم، می گوید من دوست دارم شبها بیدار باشم. ولی در این نامه روشن می کند که می خواهد حساب خودش را با خدای خودش تصفیه کند. ما باید یاد و خاطره این عزیزان را تا روز قیامت زنده نگه بداریم. خاطره ی این عزیزان از یاران حسین (ع) را زنده نگه داریم. یاد حسین(ع) را زنده داریم تا انسانها این درجه کمال را فراموش نکنند. یاد این عزیزان هم باید زنده نگه داشته شود. شهید محمود در نامه ای نوشت:
بعد از جنگ خیلی چیزها آشکار می شود. آن وقت است که می فهمید ما چه کشیده ایم. ما اگر اسیریم ذلیل نیستیم ما در اینجا با عزت هستیم. ترجیح می دهیم گرسنه باشیم اما آبرویمان حفظ شود. اگر بدانید که چقدر از ما می ترسند، اینها اسیر ما هستند نه ما اسیر اینها. خودشان می گویند بچه هایی که روی میدان های مین رفتند از هیچ چیز هراسی ندارند و می ایستند در مقابل همه چیز. یادم آمد وقتی از بغداد می گذشتیم بچه ها می گفتنند این کاظمین است خیلی دور و برش خلوت بود به امید روزی که با اشک چشمایمان تربت پاکش را بشوییم و زیارت کنیم. آن روز خیلی نزدیک است. فقط دعا کنید. چه انسانهای والایی! چه افکار پاک و نورانی! چه انسان های مخلص و دارای افکار مقدس و پاکی! من هرچه در مورد ارزش این ها بگویم کم است. مقام آنها را فقط خدا می داند. در نامه ای به برادرش می نویسد:
برادرم به یاد آخرت باشید. آن دنیا یوم الحسرت است. در آن دنیا حسر می خوریم چرا نکردیم از کار های نیک.
بیاد امام زمان(عج) می نویسد:
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
…صباح قیامت که سر از خاک بردارم. به جستجوی تو خیزم به گفتگوی تو باشم. گفتم که روی ماهت از من چرا نهان است گفتا که تو حجابی ورنه رخم عیان است.
این نامه شهید امجدیان در تاریخ ۶۲/۱۰/۲۰ می باشد.
این اخلاصش و این معرفتش نسبت به امام زمانش. فکر آخرت باشید که یوم الخسرت در پیش است. خودش از این مراحل گذشته و این دوران را پست سر گذاشته است. اگر به این خانواده و این عزیزان تبریک و تسلیت می گوییم به خاطر تربیت یافتن چنین عزیزانی است. شهید در نامه ای به پدرش می نویشد:
پدرم! زمان هر روز خسته تر اما سبک بارتر کوله بار خویش را پیش می برد و هر لحظه از زمان می گذزد کاروان نزدیکتر می شود و باغبان زمان منتظر تر، که لاله ای نور سته بر سینه دشت خواهید دمید. ما اسیران همچنان در پشت دیوار و میله های سرد و خموش مانده ایم. بگذار آسمان شهرمان همیشه بی ستاره بماند. بگذار همچنان غمها و رنجهای زمان را بر دوشمان بکشیم تا انسان بودن زنده بماند. بگذار امروز قامت هایمان در زیر غم ها و رنجها خمیده گردد تا فردای موعود، راست قامتان جاودانه باشیم. بگذار ره عشق بپیماییم و عاشق شویم. بگذار تا عاشق شویم تا خدا ما را عاشق شود. بگذار تا چنین جان سپاریم تا انسانیت بماند.
چه انسانهایی در روی کره زمین زندگی می کردند تا انسانیت بماند!. چه راهی را در زندگی باید در پیش گیریم؟ اگر ملت اگر اهالی محترم استان افتخار آفرین و متعهد باختران یک سال در عزای این عزیز لباس سیاه بپوشند سزاوار است. اگر تمام فرد فرد ملت شریف ما در شهادت و عزای این فرد لباس سیاه به تن دارند و بیرون نیاورند بجاست. اگر در حلول تاریخ زندگانی یاد این عزیزان را زنده نگه بداریم کاری نکرده ایم.

6
به پاس برخورداری از این روح بلند و این ایثارگری و رشادتها و اخلاصها و پاکی ها بوده است که صدر نشین همه آزادگان ما آزادگان شهید ما هستند. برادران عزیز! هموطنان گرامی! این ارزش های انسانی، این پاکی ها، این اخلاص و این رشادت ها، این فداکاری و ایمان و این عظمت نفس را در نظر داشته باشید تا در زندگی چون کوه پایدار و استوار بمانید ملت شریف! نکند در مقابل ارزشهایی که این عزیزان و شهدای افتخار آفرین آفریدند سستی نشان دهید. انشاء الله در آینده نزدیک نامه های افتخار آفرین این عزیز شهیدمان – شهید محمود امجدیان – چاپ می شود. به امید آن روزی که در کنار هر قرآنی که در خانه داریم کتابی که نامه های این عزیز در آن ثبت است در خانه شما سروران عزیز باشد تا روح ایمان، روح اخلاص، روح از جان گذشتگی را در ما تقویت کند. اینها کوه بودند که در مقابل مشکلات در تنگنای اسارت با ایمان و اخلاص و صداقت آبروی خود و ملت و انقلاب را حفظ کردند و مایه ی سربلندی این ملت شریف شدند. اینها کوه بودند، پایدار و ثابت قدم. اگر کاهی بودند، بادی این ها را می برد و دشمن درهمان روزهای آنان را از پای در می آورد. در یکی از نامه هایش گفته:
عزیزانم! سینه ام اقیانوسی است که کشتی ها در آن غرق شدند و دم بر نیاوردند.
برادر شهید عزیزمان را از ما گرفتند. شهید محمود امجدیان با این اخلاص، با این پاکی و با این فداکاری زنده است. خانواده افتخار آفرین امجدیان، هم وطنان غیور و فداکار باختران! محمود زنده است. محمود با این روحیه با این صلابت باید به بالاترین درجه می رسید، دنیا برای او کوچک بود. در نامه هایش خطاب به عزیزان و همه ملت شریف ایران می نویسد:
اگر امروز درهای آزادی بر ما بسته است، اما فردا درها باز خواهد شد و پرستو های زیبا در عمق آسمان یرود آزادی می خوانند.
محمود رفت غم ها خاتمه یافت اما این عظمت و افتخار جاودانه برای او باقی خواهد ماند. برادران آزاده هم باید بدانند امروز هم به یاد فردا اشک غم از گونه ها بر چینند و با عظمت نفس در راه اهداف مقدسشان پیش روند و آن گونه که پشتوانه رهبر و انقلاب بوده اند در آینده پایدار باشند. که آتش در این غم ها خواهد افتاد. زندگی با عظمتی به امید حق در آینده نزدیک در دنیا و آخرت خواهند داشت.
آزاده شهید، هم در کنار رزمندگان جنگید، هم اسارت را کشید و هم ۲۵ روز به آزادی مانده به دست ناپاک منافقین  به شهادت رسید.
خانواده آزاده شهید امجدیان! شما نبودید برای محمود عزاداری کنید، اما اگر بدانید آن شب اردوگاه چگونه در ماتم فرورفته بود؟ در اردوگاه خود ما درها بسته شد. نماز خوانده شد. بعد از نماز آن شب، همه در دنیایی از غم فرو رفتند و با آنکه همه دقیقا نمی دانستند ایشان به شهادت رسیده اند، در این حال همه رو به قبله نشسته بودند و گریه می کردند. صدای گریه، یک عراقی را کشید پشت در ها. صدای گریه ساکت شد اما فریاد شیون از گوشه و کنار اتاق بلند بود. آنقدر فریاد شیون بلند بود که عراقی در را باز کرد من را صدا کرد و گفت: “بیا بیرون! آبی به صورت بزن و مطمئن باش برادرت شهید نشده .” هرجه کردند صدای شیون خاموش نشد و باور کنید آنچنان ناله می زدند که سرباز عراقی گفت: “برو به دیگران بگو برادرتان به شهادت نرسیده، نگران نباشید.” دشمن می دانست عزیزمان به شهادت رسیده است.

منبع: سایت آزاده ی شهید محمود امجدیان

درباره ی رایحه

همچنین ببینید

ماجرای داعشی‌هایی که محسن حججی به هلاکت رساند

روایت فرمانده و همرزم شهید حججی: ماجرای داعشی‌هایی که محسن حججی به هلاکت رساند به …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.