خانه / دل نوشته / سلام بر برادری

سلام بر برادری

سلام بر برادری

 می دانم تکراری است اما چون دل نوشته است دوستش دارم.

H A2 (8)

       دیروز دلم سخت هوایت را کرده بود و خاطرات تو پی در پی مرا کلافه می کرد. دوران کودکی و نوجوانی را به یاد می آوردم که چه صفایی با هم می کردیم. نمی دانم دلیل این همه صمیمیت، دلبستگی و دلدادگی چه بود؟ آیا به خاطر اینکه تو فقط دو سال از من بزرگتر بودی و یا موضوع چیز دیگری بود. اما این را می دانم که همیشه روزگار، دلواپس تو بودم. اگر در حادثه ای زخمی به تو می رسید جان من می رفت. به روی خودم نمی آوردم ولی قلبم آتش می گرفت.

       زمانی که تو مجروح شده و به بیمارستان قائم مشهد منتقل شدی، پدر و مادرم با هول و هراس به مشهد رفتند چه ماجرایی در آنجا گذشت، بگذریم، اما این را بگویم که امام رضا(علیه السلام) همه ی کارها را سامان بخشید. وقتی که با بدنی نحیف و شکمی پاره از ترکش خمپاره به خانه آمدی احساس کردم روح از بدنم خارج شد. آیا این حسن، برادر من است که این چنین، شکسته بال و رنجور به خانه می آید؟

       شادمان و خرامان در گردان بلال(دزفول)، به سراغت آمدم. گفتم: داداش، آمدم که در این عملیات با تو باشم. گفتی: ناصر جان، به گردان نیا. از جوابت  شوکه شده و مبهوت نگاهت کردم. بعد گفتی: شاید، اگر اتفاقی برای هر کداممان افتاد پیش هم نباشیم بهتر است. آنوقت فهمیدم که تو می دانی من همیشه برایت نگرانم و الحق روحیاتم را خوب می دانستی. ولی اعتراف می کنم کلام واقعی تو را نگرفتم……

       ساعتی بیش از شهادت حمید زاده گندم در آغوشم نگذشته بود که سید هبت اله(۱) تماس گرفت وگفت: ناصر به عقب برگرد. متحیر ماندم که چرا برگردم. برگشتم به سنگر اطلاعات و عملیات. چشمان سید را که دیدم به یکباره دلم ریخت. گفتم سید چه شده؟ با گلویی بغض گرفته و مبهم گفت: حسن(۲).

نمی دانم چه بگویم. فقط به آنان که برادر دارند بگویم از دل و جان قدر برادران خود را بدانید که، …………………………………………………………… سلام بر برادری.

(۱): شهید سید هبت اله فرج الهی از فرماندهان بنام اطلاعات و عملیات لشکر هفت ولی عصر(عج) خوزستان بود.

(۲): شهید حسن آیرمی فرمانده ی گروهان فتح از گردان بلال دزفول

نگارنده: ناصر آیرمی

به بهانه فرا رسیدن بیست و پنجمین یادواره سرداران و ۷۵ شهید مسجد امام حسین شمالی(ع) دزفول

دوشنبه ۲۷ بهمن ساعت ۸ شب

درباره ی رایحه

همچنین ببینید

خاکریز خاطرات ، خدایا چرا صبح نمی شود ، شهید علیار خسروی

خاکریز خاطرات ، خدایا چرا صبح نمی شود ، شهید علیار خسروی بی آنکه مرا …

۴ دیدگاه

  1. بقول دوستمان آقای سعیدی راد
    بهتر از شما برادری نبود.
    خدا روحش را شاد کند

  2. با سلام و ادب و احترام خدمت دوست و برادر عزیزم حاج ناصر
    بی برادری سخت و جان سوز است ای برادرم.
    شهید حسن تنها برادر شما نبود بلکه بردارِ بزرگ همه بچه های محل بود و ما برادران زارع به این بردار شهیدمان می بالیم و شاکر خدا هستیم که توفیق داشتن چنین برادری را به ما داده بود.
    ان شاءالله خداوند شهید حسن را با شهدای کربلا محشور گرداند و ما را از شفاعت او محروم نکند.
    لطفا اجبار بودن ایمیل را حذف کن چون بعضی ها ایمیل ندارند اما دوست دارند که نظر بدهند. با تشکر
    والعاقبه للمتقین – یاحسین(ع)

    • علیک السلام حاج علیرضای خودمان
      از لطف شما متشکریم. صد البته حسن، برادرانی بسیاری در محل و در شهر داشت که شما برادران زارع از دوستان بسیار خوب او بودید. و می دانم شما ها خاطرات بسیار زیادی از ایشان دارید. ان شاءالله که این خاطرات با ارزش را برایمان ارسال کنید. موید باشید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.