خانه / خاطرات دفاع مقدس / خاطرات ابتدای شروع جنگ تحمیلی در دزفول(قسمت۱)

خاطرات ابتدای شروع جنگ تحمیلی در دزفول(قسمت۱)

بسم الله الرحمن الرحیم

آموزش نظامی و اسلحه شناسی :

در زمستان سال ۵۸ و بعد از آن، یکی از مساجد فعال دزفول در همه زمینه ها بواسطه حضور شهید بزرگوار سید جمشید صفویان، مسجد امام حسین (ع) شمالی بود.

سید جمشید مسئول جلسات قرآن مسجد امام حسین (ع) شمالی بود که در زمینه آموزش نظامی هم فعالیت می کرد.

بعضی شبها سید بعد از جلسه قرآن آموزش اسلحه می داد. (اسلحه های ژ۳ ، کلاشینکف ، یوزی ، ام.پی.۵ و کلت) در بعضی شبها هم آموزش سینه خیز ، خیزهای ۳ و ۵ ثانیه و دیگر مسائلی که برای نوجوانان آن موقع ضروری می دانست.

در همین راستا برنامه اردو هم داشتیم و معمولا به دره توبیرو و دست مشون(از مناطق و حومه دزفول) و … (بسته به فصل سرما و گرما) می رفتیم.

سید پاسدار کمیته انقلاب اسلامی دزفول بود و برنامه ها را با کمیته هماهنگ می کرد لذا بعضا در اردوها و کلاسهای نظامی در مسجد از بچه های کمیته او را همراهی می کردند.

یادم میاد یک شب در زمستان سال ۵۸ آخر جلسه، سید اعلام کرد فردا شب کلاس اسلحه شناسی داریم. بچه ها خیلی خوشحال شدند و فرداشب زودتر به مسجد آمدند. جلسه قرآن شروع شد و بچه ها در انتظار کلاس اسلحه شناسی لحظه شماری می کردند. در بعضی شبها موقع شروع کلاس یکی از بچه های کمیته اسلحه را می آورد و به سید تحویل می داد. ولی آن شب بعد از جلسه قرآن، بدون اینکه اسلحه ای برای سید بیاورند، کلاس اسلحه شناسی را شروع کرد و درباره خصوصیات یک اسلحه حرف می زد که چطور کار می کند و نواخت تیر و … و یک اصطلاح بکار برد که تا حالا از کسی نشنیده ام، گفت این اسلحه به گربه دزد معروف است. همه مانده بودیم که این چه اسلحه ای است، کجاست که سید دارد حرفش را می زند ولی خبری ازش نیست.

سید با لبخندی گفت: حالا این اسلحه را به شما نشان می دهم، زیپ اورکتش را باز کرد و از زیر آن یک اسلحه یوزی که روی سینه اش حمایل شده بود نمایان شد. همه متعجب شدیم این چه اسلحه ای است، سید گفت: این اسلحه یوزی است که مشخصاتش را برایتان گفتم، از این جهت بهش مگین گربه دزد که اگر از دست کسی بیفتد زمین خود بخود مسلح می شود و شلیک می کند بعد شروع به باز و بسته کردن آن کرد و قطعاتش را که باز می کرد به ما نشان می داد و معرفی می کرد و ……..

 

نگهبانی در یک شب زمستان سال ۵۹ در دزفول :

بعد از فرمان حضرت امام خمینی(ره) در ۵/۹/۵۸ مبنی بر تشکیل بسیج بیست میلیونی، بسیج مستضعفین دزفول به فرماندهی سردار سید مجید موسوی فعالیتش را شروع کرد، لکن جنگ تحمیلی که شروع شد، سپاه درصدد تشکیل بسیج مردم در کنار بسیج مستضعفین شد و این امر در اکثر مساجد دزفول انجام شد.

نزدیکترین مسجد به منزل ما که بسیج مردم در آن تشکیل شد، مسجد رودبند بود. شورای فرماندهی بسیج مسجد رودبند، شهیدان عزیز تقی زاده، هرمز خادمی و علیمحمد رفیع و برادران سردار مهدی لبابیان و رضا علیرضازاده بودند.

بعد از گذشت چند روز از جنگ که مدارس دزفول تعطیل شدند، بسیج را به مدرسه راهنمایی حمزه منتقل کردند. وسعت منطقه تحت پوشش بسیج رودبند زیاد بود (آن موقع هنوز بسیج مسجد امام حسین”ع” شمالی یا مدرسه کاشف تشکیل نشده بود) لذا تعدادی از بچه ها از جمله عبدالحسین و شهید سلطانحسین قاسم زاده، عبدالرضا، غلامعباس و علیرضا زارع، منصور گل گل، رسول آقاخانی، برادر جانباز مجید رودبندی زاده و عظیم و حمید رودبندی زاده، عظیم باخدا، حسین اسپرَم، شهیدان حمیدرضا شمیم و حسن انیس حسینی و تعدادی دیگه که اسامیشان خاطرم نیست، با هماهنگی مسئولین بسیج یک پست نگهبانی در خیابان کارون نبش خیابان معاد راه انداختیم. محل تجمع و استراحت نگهبانهای پست کارون، منزل پدری برادر عزیزمان حاج منصور گل گل بود. (خانواده اش اول جنگ چند ماهی به عنوان جنگ زده از شهر مهاجرت کرده بودند) اول شب دو نفر می رفتند اسلحه تحویل می گرفتند و می آمدند. (معمولا اسلحه ها برنو یا ام یک بود) لوحه نگهبانی را معمولا عبدالحسین قاسم زاده تنظیم می کرد.

تا آنجا که یادمه، یک شب نوبت من و دو برادرم و آقاخانی، مجید و حمید رودبندی، عبدالحسین و سلطانحسین قاسم زاده بود. دور هم نشسته بودیم اسلحه ها را آوردند، رسول آقاخانی اسلحه برنو را گرفت و گفت بچه ها یه چیزی یادتون بدهم. اگر تیرها را در اسلحه قرار دهید و قبل از اینکه گلنگدن بکشید انگشتتان را روی ماشه بزارید بعد گلنگدن بکشید تیر داخل جان لوله می رود، بعد انگشتتان را از روی ماشه بردارید و دوباره ماشه را بچکانید تیر شلیک نمی شود. با وجود مخالفت دوستان ولی او با شیطنتی که داشت چند بار اینکار را انجام داد و خدا را شکر هیچ اتفاقی نیفتاد.

چون خاموشی بود نگهبانی از ساعت ۹ شب شروع می شد. نگهبانها رفتند سر پست، نوبت پست من و یکی از بچه ها که یادم نیست کی بود، رسید، ما را بیدار کردند و رفتیم سر پست، شب سرد و ظلماتی بود، بعد از دو ساعت که نگهبانی دادیم، برگشتیم منزل که نگهبان بعدی را بیدار کنیم، داخل پذیرایی بالای سر بچه ها که خواب بودند، یاد کار رسول افتادم، شیطان وسوسه ام کرد، خواستم همان کار را انجام دهم، موقع گلنگدن کشیدن حواسم نبود یک لحظه انگشتم از روی ماشه برداشته شده بود و دوباره گذاشته بودم و متوجه نشدم، خدا را شکر اسلحه را بطرف سقف اطاق گرفتم و انگشتم را روی ماشه گذاشتم و چکاندم، یکدفعه صدای مهیب شلیک گلوله در فضای اطاق پیچید و همه بچه ها از خواب پریدند، چلچراغی سقف اطاق بود، تیر از وسط آن رد شده بود و به تیرآهن سقف اصابت کرد، پلیسه های گلوله و تیرآهن برگشتند و به استخوان ساق پای مجید رودبندی اصابت کردند، مجید به خود می پیچید و از درد فریاد می کشید و می گفت: پایم شکسته است، نگاه می کردیم چند سوراخ ریز بود و خون کمی می آمد، ولی پایش را نمی توانست حرکت دهد، یکی دیگه از بچه ها که اسمش یادم نیست، هم پلیسه ای به کنار بینی اش خورد و خراشی برداشت که الحمدالله جراحت خاصی نبود.

دم دمای صبح شد حمید رودبندی و یکی دیگه از بچه ها مجید را با موتور به بیمارستان افشار بردند و بچه ها به منازل خود رفتند، کسانی که اسلحه ها را تحویل گرفته بودند رفتند بسیج و اسلحه ها را تحویل دادند و گزارش را به مسئولین بسیج دادند.

من از ترس چند روز بسیج نرفتم، یکی از بچه ها را دیدم گفت: مجید پایش از دوجا شکسته، گفتم: از روی مجید و پدر و مادرش شرم دارم بیام بسیج (پدر مجید خودش عضو بسیج بود و با پدرم رفاقت داشت) گفت: اتفاقا پدر مجید گفته به علیرضا بگید بیاد بسیج توی فکر نباشه، اون هم مثل پسرم است. پدر مجید چنان بزرگوار بود که هیچ وقت این حادثه را به پدرم نگفت و به روی من هم نیاورد.

بعد از چند روز مجید با عصا آمد بسیج موقعی او را دیدم سلام کردم سرم را پایین انداختم و ابراز شرمندگی کردم، او با بزرگواری گفت: اتفاقی بوده و گذشته، توی فکر نباش.

 

تا آنجا که یادمه مجید رودبندی زاده در یکی از عملیاتهای دوران دفاع مقدس از ناحیه دست چپ مجروح شد، عصب دستش قطع و از کتف فلج گردید. الان هم با توجه به تمام سختیها استوار در خط امام(ره) و شهدا، پشتیبان ولایت فقیه است و صبورانه در گمنامی در دزفول زندگی می کند.

ارادتمند علیرضا زارع

درباره ی رایحه

همچنین ببینید

مردی که ترس و مرگ را به سخره گرفت(قسمت اول)

مردی که ترس و مرگ را به سخره گرفت شهید عبدالرحیم مشکال نوری  فرزند حسین  …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.