پدرم یک خصلتی داشت. او از مرده می ترسید و هیچ وقت حلوا و خرمای مرده ها را نمی خورد. آن روز که خیابان کشاورز را بمباران کرد. ما آنجا رفتیم و اوضاع را از نزدیک دیدیم و به خانه برگشتیم. تاریخ ۵۹/۷/۱۱ بود. در این حادثه تعدادی شهید و …
ادامه نوشته »پدرم یک خصلتی داشت. او از مرده می ترسید و هیچ وقت حلوا و خرمای مرده ها را نمی خورد. آن روز که خیابان کشاورز را بمباران کرد. ما آنجا رفتیم و اوضاع را از نزدیک دیدیم و به خانه برگشتیم. تاریخ ۵۹/۷/۱۱ بود. در این حادثه تعدادی شهید و …
ادامه نوشته »