خانه / بایگانی برچسب: فرا رسيدن بيست و پنجمين يادواره سرداران و 75 شهيد مسجد امام حسين شمالي(ع) دزفول دوشنبه 27 بهمن ساعت 8 شب

بایگانی برچسب: فرا رسيدن بيست و پنجمين يادواره سرداران و 75 شهيد مسجد امام حسين شمالي(ع) دزفول دوشنبه 27 بهمن ساعت 8 شب

مظلومانه ترین وصیت، برایم فقط یک بوق بزنید. همین.

خاطره ای از شهید محمود شهیان زاده (صدیقی زاده) از منطقه که برمی­ گشتیم، معمولاً هر بار منزل یکی از دوستان دور هم جمع می شدیم و همان جمع­ های دوستانه ای را که در جبهه­ های نبرد داشتیم، دوباره تشکیل می دادیم. آن شب هم مثل شب های قبل …

ادامه نوشته »

به یاد شهید سعید ظهور قربانی

اردوگاه حضرت علی اکبر را برپا کردیم و بسیار خسته بودیم. شب خیلی سختی بود. برپا کردن آنهمه چادر و امکانات اردویی توسط ده دوازده نفر واقعا سخت بود. شب در حال پست بودیم و هم پستی من به خوبی دریافت که در حال قدم زدن خوابم گرفته بود. دستم …

ادامه نوشته »

تابلویی عجیب در شهید آباد

تابلویی عجیب در شهید آباد تابلویی که بر مزار شهید سعید آخشی در گلزار شهدا در شهید آباد دزفول نصب شده است خواندنی است زیرا نوشته های آن شگفت انگیز هستند و بخشی از رابطه ی او با اهلبیت عصمت و طهارت (ع) را بازگو می کنند.   در این تابلو می …

ادامه نوشته »

مادر، راضی باش!

مادر، راضی باش!  محمد علی چندین بار به من گفت: مادر، نمی خواهی خمس بچه هایت  را  بدهی؟ راضی شو که من  خمس  بچه هایت باشم که در راه  قرآن و امام خمینی(ره) شهید شوم و از این شهادت خوشحال باش. هر وقت به جبهه می رفت نگرانش بودم تا اینکه در عملیات …

ادامه نوشته »

اینجا محل ورود شهداست

محسن گفت:  باید تقوا داشت یکبار که شهید محسن زرشناس را در خواب دیدم  در باغی بسیار زیبا با  مناظری دل انگیز و منازلی با شکوه بود. از او پرسیدم: محسن! این جا  کجاست؟ پاسخ داد: اینجا از دنیا نیست بلکه جدا از دنیاست اما تو نمی توانی داخل این ساختمانها شوی …

ادامه نوشته »

گهواره‌ای عاشورایی

گهواره‌ای عاشورایی چند روز قبل از تولد شهید ناصر زاده دباغ خواب دیدم که خداوند به من پسری عطا کرده ولی بلافاصله آن را از من گرفته و به آسمان بردند. ناراحت و غمگین شدم و گریه بسیار کردم. چند  دقیقه بعد. پسرم را در یک گهواره‌ای که با شالهای سیاه …

ادامه نوشته »

«ما تا آخرین قطره خون خود ایستاده ایم»

خیلی شلوغ بود و پر انرژی و همیشه لبخند به لب. در گیر و دار منطقه عملیاتی هم دست از شوخی و شیطنت بر نمی داشت. صبح ها کمی اوضاع منطقه آرام بود، اما مقر گردان از غروب تا نزدیک صبح گلوله باران می شد. دستور داده بودم بچه ها، …

ادامه نوشته »

برای شهید مهدی حمبلی زاده

زندگینامه شهید مهدی حمبلی زاده برادر شهید مهدی حمبلی زاده در سال ۱۳۴۵ در خانواده ای مذهبی و با ایمان پا به عرصه حیات نهاد، از همان کودکی دارای رشد فکری عجیبی بود و از همان طفولیت با اسلام و قرآن آشنا شد و عشق ائمه اطهار (ع) با ایمان …

ادامه نوشته »

شعری از شهید بهمن پوردیان + دست نوشته

شهید بهمن پوردیان از شهدای دفاع مقدس اعزامی از دزفول که پس از سالها پیکر پاکش به وطن باز گشت. شعر زیر سروده این شهید است که با خط خود آن را به رشته تحریر درآورده است. روزی از دنیا سفر خواهیم نمود درب این زندان بر خواهیم گشود یا …

ادامه نوشته »

گردان بلال عملیات بدر حماسه سازی شهید فرج الله پیکرستان

 گردان بلال عملیات بدر حماسه سازی شهید فرج الله پیکرستان در شکست خط اول عراق   فرمانده شهید فرج الله پیکرستان حماسه عبور گروهان قائم گردان بلال بعنوان نوک حمله گردان از آبراه نینوا هور العظیم و تصرف سیل بند خط اول عراق در کوتاه ترین زمان توسط رزمندگان گردان …

ادامه نوشته »

خبر شهادتش را از امام زمان(عج) گرفت.

خبر شهادتش را از امام زمان(عج) گرفت. در سال ۱۳۴۴ و در شهر دزفولی کودکی به دنیا آمد به نام سید هبت الله. با شروع جنگ تحمیلی ، خواهان حضور در جبهه شد، اما به دلیل سن کم، مادر راضی نمی شد که او به جبهه برود. لذا مادر با …

ادامه نوشته »

سید تکثیر شده است

  ایمان را با تو می شناختیم و ایثار را نیز، هر کس ترا دیده بود خلوص را بهتر می شناخت، دلت شباهت شگفتی به دریا داشت، قبل از آنکه لباس غواصی بر تن کنی هزاران صدف از گوهر خاک گرفتی. عجیب اینکه در خشکی نیز میتوانستی غواصی کنی، در …

ادامه نوشته »

بیاد شهید عبدالرحیم مشکال نوری

شبی با شهید عبدالرحیم مشکال نوری توفیقی حاصل شد تا در روضه ی برادر بزرگوارم حجت الاسلام محمد رضا زارع  شرکت کنم ظاهر امر این بود که چند سالی در شب آخر روضه برادر حاج آقا زارع برادر ایشان حاج علیرضا زارع که از رزمندگان و جانبازان هشت سال دفاع …

ادامه نوشته »

هزاران حسرت

هزاران حسرت   قبل از مرداد سال ۱۳۶۱ بود که از منزل پدری واقع در خیابان مقداد، در حال گذشتن از محل بودم که ناصر صانعی که هم­ محله ­ای ما بود را دیدم. اندامی لاغر و لباس خاکی رنگ بسیجی نیز بر تن داشت و با دوچرخه به طرف …

ادامه نوشته »

وقتی مرده شور هم می گرید!

شهید “سید مجتبی صائبی نیا ” در کربلای ۴ به فیض عظمای شهادت نائل آمد. در دی ماه سال ۱۳۶۵ . خبرش را به من دادند اما از جنازه مطهرش خبری نبود. در اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۶ یعنی حدود ۴ ماه پس از شهادش برای شناسایی جنازه به سرد خانه …

ادامه نوشته »