خلعت دامادی عبدالمحمد جوکار
اون شب عبدالمحمد اومد پیشم و گفت: دارم میرم اومدم که خداحافظی کنم. چند وقتی بود که روی فکرش کار می کردم تا اقدام به ازدواج کنه. پرسیدم مگه قرار نبود به خواستگاری بری؟ سرش رو پایین انداخت و گفت: چرا، اتفاقا یه کارهایی هم انجام دادم حتی یه شلوار رو دادم که خیاط بدوزه ولی مابقی کار بمونه اگه برگشتم. صورتش رو بوسیدم و گفتم انشاا… صحیح و سالم برمی گردی. عبدالمحمد رفت و چند روز بعد هم برگشت. اما بجای خلعت دامادی خلعت شهادت به تنش کرده بود که البته الحق برازنده قامتش بود.
رندان که به دنیا ز همه دست کشیدند
غیر از رخ محبوب دگر هیچ ندیدند
تا چشم از این جمله و این خانه بریدند
پپمانه ز دستان علی سیر چشیدند
پدر شهید عبدالمحمد این روزها تازه مهمان فرزند شهیدش است. به یادشان صلوات
منبع: سایت خادمین شهدا