تاریخ 11/7/60 مصادف با سومین دوره ی انتخابات ریاست جمهوری بود. امام بارها اعلام کرده بودند که رأی دادن و پای صندوق رأی آمدن یک تکلیف شرعی است و نباید ملت از آن غافل شوند. زن و مرد مسلمان ایرانی در هر کجا که باشند اصلح را انتخاب و رأی بدهند، دشمن زبون و زخم خورده که توان مقابله با رزمندگان اسلام در جبهه را نداشت و از دلاور مردان رزمنده شکست خورده بود از هر موقعیتی علیه انقلاب اسلامی سوء استفاده می کرد و دست به یک سری تبلیغات روانی و سوء زد و اعلام نمود که فردا هر کس پای صندوق رأی حاضر بشود کشته می شود و ما شهر های مختلف ایران را بمباران می کنیم.
از جمله شهر های مورد هدف عراق دزفول بود. مردم انقلابی و مؤمن بدون توجه به تهدیدات رادیوهای بیگانه و دشمن داخلی و تهدیدات روانی و نظامی رژیم بعث عراق گوش به فرمان بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران امام خمینی(ره) پای صندوق رأی آمدند. در دزفول خانم مهین حریسی (تقدسی فر) متأهل دارای 2 فرزند، وضو گرفته و با چادر و مقنعه به سرصندوق رأی واقع در مسجد نجفیه یعنی حوزهی انتخابات مسجد محل زندگی (که چندین بار مورد هجوم موشکی و توپخانه بعثی ها قرار گرفته بود و یکبار فقط در یک حمله ی موشکی 35 نفر شهید و مجروح داده بود و در تیر رس و هدف توپخانه متجاوزین بعثی قرار داشت) وارد می شود. جمعیت در نوبت زن و مرد، به نامزد مورد نظرشان رأی می دهند. خانم تقدسی فر شناسنامه را به مسئولین انتخابات می سپارد و مهر شرکت در انتخابات می خورد و رأی مورد نظرش را در صندوق می اندازد. شادی و شور و شعف سراسر وجودش را می گیرد. او به تکلیف خود عمل کرده و به فرمان امامش لبیک گفته، اکنون آماده ی آزمونی دیگر بود . هیچ گونه هراسی نداشت. از مسجد خارج شد ناگاه گلوله ای که مسئول شهادت این شیرزن بود به دزفول شلیک شد و این بانوی رهرو راه زینب (س) را به بهشت برین پرواز می دهد و با اولیاء و معصومین محشور می گرداند.
وقتی به محل قربانگاه معشوق رسیدم جمعیت زیادی به دورش حلقه زده بودند. جسم پاک و مطهرش پاره پاره شده بود. یک طرف چادر مشکی، مقنعه و نان و پنیری که برای صبحانهی فرزندانش گرفته بود و طرف دیگر شناسنامه و انگشت جوهری و خونینی که سنگ فرش خیابان را رنگین کرده بود. سر جای خود میخکوب شدم. این صحنه هزاران پیام را در خود داشت. انگشت جوهری گویا می گفت: ببین، من به تکلیف خود عمل کردم. اگر برادرانم در جبهه ها خط شکن اند، ما زنان به فرمان اماممان لبیک می گوییم و بر رعب و وحشت استکبار جهانی و توپ و موشک های صدامیان غلبه می کنیم و خاکریز بلند دشمنان را می شکنیم.
آمبولانس سر رسید و جسم پاک و مطهر شهیده را با خود برد و من هنوز متعجب و حیران از ذلت و خواری و حقارت دشمنان که با کشتن زنان و مردان ما قصد دارند نور خدا را با دهان کثیف خود خاموش کنند و جلوی ارادهی الهی را در برافراشتن پرچم اسلام ناب محمدی(ص) در سراسر جهان بگیرند. زهی خیال باطل، چرا که:
چراغی را که ایزد بر فروزد
هر آن کس فوت کند ریشش بسوزد. روحش شاد.
راوی: غلامحسین سخاوت
برگرفته از کتاب جغرافیای حماسی شهر نمونه دزفول
اثر غلامحسین سخاوت و ناصر آیرمی