مطلبی که در ذیل آمده است نتیجه ی مصاحبه با برادر عزیزمان حاج محمدحسین جوهر در مورد حادثه ی موشکی در مسجد جامع(۳۰/۷/۱۳۶۲) است که توجه شما را به مطالعه ی آن جلب می کنم:
زمانی که اطراف مسجد جامع و در خیابان امام خمینی(ره) و روبروی پیر نظر را موشک زد من به اتفاق سایر بسیجیان مسجد، در شوادون استراحت می کردیم. صدا و موج انفجارآنقدر شدید بود که نمی توانم آن را وصف کنم. با عجله از پله های شوادون به طرف بالا دویدم. از قبل یک یخچال در راهروی پله ها قرار داشت و من در آن حین، فراموش کرده بودم. ناگهان دستم به یخچال برخورد کرد. من خیال کردم که این درب شوادون است که مسدود شده و ما همه گرفتار شده ایم. به خاطر همین به درب یخچال می کوبیدم و با صدای بلند کمک کمک می گفتم و برادر ماشاءالله پور لواف را صدا می کردم و می گفتم: ماشاالله، ماشاالله، راه بسته شده، بداد ما برس، ترا به خدا ما را نجات بدهید. وقتی دیدم خبری نیست دوباره با سرعت به پایین برگشتم. تا از طریق تونل هایی که به شوادون همسایه ها وصل شده، خودمان را نجات دهیم.
چون که تازه برق رفته بود هنوز صفحه ی تلویزیون که در شوادون بود، کمی به سفیدی می زد. من خیال کردم آن سفیدی همان تونل است. به خاطر همین، یک شیرجه به سمت آن رفتم و به بچه ها گفتم: دنبال من بیایید. ناگهان سرم محکم به تلویزیون برخورد کرده و فریادم درآمد و روی زمین ولو شدم. صدای شلیک خنده های بچه ها بلند شد که: چه کار می کنی آنجا که تونل نیست. خلاصه آن شب حسابی اسباب خنده ی بچه ها را فراهم کرده بودم.
نگارنده: ناصر آیرمی
برگرفته از کتاب جغرافیای حماسی ذزفول
اثر غلامحسین سخاوت و ناصر آیرمی