سردار اروند

hamid salehnejad

اروند رود خروشان و وحشی بود بایستی آخرین نماز مغرب و عشا خوانده می شد منطقه ای که در آن واقع شده بودیم در چند متری اروندرود و در میان چولانها بود وقتی بچه های غواص نیت کردند و نماز را شروع کردند با خواندن هر کلمه از اذکار اشک ها سرازیر می شد بعد از نماز دعا خواندن بچه ها با گریه های مدام و پی در پی همراه بود.

که از خداوند طلب یاری و بخشش می کردند تا اینکه مش حمید(حمید صالح نژاد)فرمانده گردان گفت: بچه ها آماده رفتن باشید نوبت به خدا حافظی و حلالیت از همدیگر بود لحظات بسختی می گذشت و بچه ها همدیگر را در آغوش می گرفتند انکار گریه تمامی نداشت معلوم نبود تا چند لحظه ای دیگر چند نفر از بچه ها شهید می شدند یکی از بچه ها با خود یک شیشه عسل به کنار اروند رود آورده بود و در دهان هر کدام ازبچه ها یک قاشق عسل می گذاشت من هم به رسم شبهای عملیات بایستی خدا حافظی می کردم اول با مجید طیب طاهر خدا حافظی کردم.

خیلی به هم سفارش کردیم آخرین سفارشمان این بود هرکدام از ما زنده ماند روزانه با ذکر صلوات دیگری را یاد کند آخرین نفری که با او خدا حافظی کردم مش حمید بود وقتی او را در آغوش گرفتم بغضم ترکید و سرم را روی شانه هایش گذاشتم و گریه می کردم و طلب بخشش و حلالیت از ایشان می خواستم. مش حمید در حالی که تبسمی شیرین و ملیح بر لبها داشت آرام روی شانه هایم زد و گفت: سید من با شما هستم. یعنی می خواست بگوید، اگر خطری است منهم آنرا بجان و دل خریدم تا نیروهایم تنها نباشند. بایستی به آب وارد می شدیم غواصها به ستون وارد آب شدند و گروهان ما به سه ستون مجزا و هر دسته یک ستون تبدیل شد.

و نیروهای هر دسته بوسیله یک طناب بهم وصل می شدند و کار این طناب این بود تا نیروها از هم جدا نشوند مقداری که در آب بطرف خط عراق حرکت کردیم نم نم باران شروع شد و بعد از مدتی باد شروع به وزیدن کرد و وزیدن باد همان و برخوردن موج ها بهم همان، دیری نگذشت که طوفان شروع شد و ما گرفتار موج های دو و سه متری شدیم بچه ها همین طور دور خود می پیچیدن و با این پیچش طنابها به دور بچه ها می پیچید که هم بچه ها در طناب ها گرفتار می شدند و هم انحراف در مسیر ما پیدا می شد بچه ها داشتند خفه می شدند و صدایشان داشت بلند می شد. همین حین طناب به دور گردن شهید ایزد پور پیچید و داشت خفه می شد و همین باعث سرو صدای او می شد وقتی شهید ایزد پور این وضعیت را دید بخاطر اینکه صدایش در نیاید و عملیات لو نرود به یکی از برادران گفت: خنجر خود را در بیاور و مرا بکش! ولی بچه ها تلاش کردند و طناب را از دور گردنش در آوردند. بلاخره با هر تلاشی بود به ساحل عراق نزدیک شدیم و به اولین مانع های هشت پر (میلگردهایی که بصورت ضربدر گذاشته بودند) رسیدیم وقتی از بچه ها سراغ تخریب چی را گرفتم گفتند: با ما نیست یعنی ما نتوانستیم موانع را از سر راه برداریم و درنگ جایز نبود و هرطور شد مسافت هفتاد متری و یا بیشتر را رد کردیم.

 به خط عراق رسیدیم و با تکبیر الله اکبر خط شکسته شد و وارد خط اول عراق شدیم بدلیل غافلگیری عراقی ها هنوز در خواب بودند و با صدا ی که از درگیری ما با نگهبانان عراقی بوجود آمده بود کم از خواب بیدار می شدند و بچه ها سنگر به سنگر پاکسازی می کردند و به جلو می رفتند با و جود اینکه چند نفر از غواص ها شهید شده بود و چند نفر هم زخمی داده بودیم درنگ جایز نبود بایستی با مابقی غواص ها در سمت راستمان الحاق می کردیم زخمی ها را در یک سنگر گذاشتیم و به سمت راست حرکت کردیم این حالت تا صبح ادامه داشت از پاکسازی سنگر به سنگر و به جلو رفتن خیلی خسته شده بودیم سرمای هوا و خواب آلودگی بر ما فشار می آورد بلاخره از لابلای نخل ها افرادی دیده شدند وقتی خوب دقت کردم دیدم نیروههای خودمان هستند از اینکه توانستیم الحاق را انجام دهیم خیلی خوشحال بودیم ولی صحنه ای دیدم که قلبم را بدرد آورد

 287362_587

وقتی به نزدیکی بچه ها رسیدم از بچه ها سراغ مش حمید و مجید را گرفتم یکی از بچه ها با انگشت دست، مکانی را بمن نشان داد وقتی نگاهم به آنجا خیره شد پیکرمطهرشهید مش حمید و مجید را دیدم که انکارآرام خوابیده بودند. آهسته به طرفشان رفتم بغض گلویم را فشار می داد فاتحه ای برای آنان خواندم و با آنها عهدی دوباره بستم ازآنروز تا امروز دو جمله از دو شهید بزرگوار را فراموش نکرده ام شهید طیب طاهر می گفت: اگردرراه شهدا کوتاهی کنید فردای قیامت جلوی شما را می گیریم و شمارا بازخواست می کنیم و شهید حمید صالح نژادمی گفت: سید دعا کن شهید شوم و شهادت امروز آسانتر از ماندن فرداست و رسالت زینبی سخت تر از شهادت حسینی است انشاالله راهروان لایق و صدیقی برای شهدا باشیم.

خدایا چنان کن سر انجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار

سید عزیزاله پژوهیده

www.sardarearvand.blogfa.com

درباره رایحه

پیشنهاد ما به شما

ماجرای داعشی‌هایی که محسن حججی به هلاکت رساند

روایت فرمانده و همرزم شهید حججی: ماجرای داعشی‌هایی که محسن حججی به هلاکت رساند به …

4 دیدگاه

  1. سلام
    خدا رحمت کند شهید صالح نژاد را امان از سوز سید در خصوص فرمانده اش ایکاش در یادواره شهید در سال 90 می بودید تا می دید سید در فراق حمید چگونه بی تابی می کند

    • علیک السلام عزیز جان رزمنده
      حقیر سوز دل سیدمان را می دانم چون خودم هم به نوعی مبتلا به آنم. باور کنید فراق یار بسیار سخت و سهمگین است. بارها گفته ام: این که رزمندگانی چون سید و امثال ایشان، در آن کوران عملیات های سهمگین جان سالم به در بردند حکمتی است که خدا می داند. چیزی که ما می فهمیم شاید انجام رسالت زینبی است. ان شاءالله

  2. باسلام و درود و تشکر وافر از زحمات حضرتعالی

    خاطره ای بس تأثیر گذار بود. انگار کلام شهید همچون خود شهید زنده است.

  3. اللهم ارزقنا………