بالانویس1:
شهید سید هبت الله فرج الهی را به گواهی دست نوشته های فراوانی که بر جای گذاشته است و در آن نوشتارها با خدای خویش و با دوستان شهید و نفس خویش به گفتگو نشسته است. دست نوشته هایی که خود جزوه هایی از کلاس انسان سازی و خودسازی است و به گواهی بسیاری از دوستانش ، خصوصاً عارف شهید سید رضا پورموسوی باید عارف شهید خواند.
بالانویس2:
چندماه پیش خیلی فکر و ذکرم درگیر شهید سیدرضا پورموسوی بود. یک روز توی دانشگاه داشتم روایتی از سیدرضا را برای یکی از دوستان نقل می کردم که همان روز به لطف شهید یک سی دی حاوی تمامی دست نوشته ها و عکس ها و حتی فیلم مصاحبه با سید رضا به دستم رسید.
در کنار پوشه مربوط به سید رضا ، پوشه ای حاوی تعداد زیادی دستنوشته و نیز عکس از« شهید سیدهبت الله فرج الهی» هم وجود داشت.
اولین تصویر از دستوشته ها را که باز کردم با این نوشته سید مواجه شدم :
و همین باعث شد ، مردد بمانم که این عدم اجازه دادن سید برای مطالعه ی دستوشته هایش ، مربوط به دوره حیاتش بوده است ، یا پس از شهادتش هم راضی به مطالعه آنها نیست. چون شنیده بودم حتی وصیت کرده است یکی از مجموعه دستنوشته هایش را پس از شهادتش بیندازند توی رودخانه .
پس فقط چند روایت از سید را نقل می کنم.
بالانویس3:
شنیده هایم حاکی از این است که «آهبت» نیز مانند «آرضا» ، سر و سری با مولایش داشته است.
سید ، شهادت را به خودش تبریک گفت
مناجات
مادر ، شبی از اتاق سید ، صدای گریه می شنود. سریع خود را می رساند به اتاق و در را آرام باز می کند. می بیند ، سیدهبت الله سر به سجده نهاده است و با سوز اشک می ریزد و ناله می کند. مادر آرام در را می بندد و سید را در مناجات خویش تنها می گذارد.
خبر از غیب
تعدادی از بچه های گردان بلال برای آموزش تخصصی غواصی به شمال کشور و سواحل زیباکنار رفته اند. در این میان «غلامرضا آلویی» از مربیان غواصی که از دوستان صمیمی سید هبت الله است، در حین آموزش به دلیل نقص کپسول اکسیژن در عمق 50 متری دریای خزر به شهادت می رسد. در همان لحظه، سید هبت الله که در دزفول و در منزل حضور دارد، بدون اینکه کسی او را از واقعه با خبرکرده باشد، در دفترش این گونه مینویسد: « امروز یکی از بچهها شهید شد.» و کنج خانه زانوی غم بغل می کند.
وقتی خواهر دلیل ناراحتی اش را می پرسد، سید جواب می دهد: «یکی از بچهها شهید شده» و وقتی خواهر می خواهد نام شهید را بداند، سید می گوید : «بعداً میفهمی.» و عصر همان روز خبر شهادت شهید غلامرضا آلویی را به سید می دهند.
فقط یک ترکش. . . اینجا. . .
خواهر، با نگاهی مهربان، آرام در گوش سید نجوا می کند: «دوست ندارم تیر بخوری و یا اینکه پیکرت بسوزد ». سید لبخند می زند و رو به خواهر می گوید : «به روی چشم خواهرجان. نه تیر می خورم و نه می سوزم.» سپس انگشتش را می گذارد روی نقطه ای از سرش و می گوید: « من فقط یک ترکش می خورم. اینجا و با همان ترکش شهید می شوم »
روز تشییع وقتی خواهر برای دیدن پیکر سید می آید ، می بیند همان نقطه ای را که برادر نشان داده بود، ترکش بوسیده است.
وعده ی صادق
شهید سیدجمشید صفویان در تاریخ 4/10/65 در عملیات کربلای 4 به شهادت می رسد و پیکر پاک و مطهر ایشان مفقود می شود. پدر شهید سید جمشید، پس از شهادت «سید هبت الله» به منزل سید می رود و اینچنین روایت می کند:
«شب قبل از اعزام ، آهبت آمد پیش من و گفت : پیکر سید جمشید پانزده روز بعد از شهادت من پیدا می شود.»
دقیقاً پانزده روز پس از شهادت «سیدهبت الله» پیکر فرمانده محبوب گردان بلال «سیدجمشید صفویان» روی دوش شهر به گلزار شهیدآباد می رود
تبریکی متفاوت
سید در تاریخ 6/12/65 به شهادت می رسد و چند روز قبل از شهادتش در دفترچه اش اینگونه می نگارد
«بسمه تعالی . سید هبت الله فرج الهی ، شهادتت مبارک»
و پس از شهادت ، کارسختی نبود که بفهمند سید قبل از شهادت ، خبر پروازش را از چه کسی گرفته است، مخصوصاً عارف شهید سیدرضا پورموسوی که خود در سال 67 به شهادت رسید ، از این راز بهتر از بقیه آگاه بود.
مزار مطهر شهید سید هبت الله فرج الهی در گلزار شهدای شهیدآباد دزفول زیارتگاه عاشقان است.
منبع: وبلاگ الف دزفول
http://alefdezful.blogfa.com/
با سلا و عرض ادب و احترام ؛ همانطور که مطلع هستید سید از دوستان نزدیک و همکلاسی من و شما بود. مقداری از آنچه در مورد سید هبت اله در دفتر سید رضا پور موسوی بود را مطالعه کرده ام . از جمله سفید و درخشنده بودن نامه عمل سیدهبت اله . هر گاه وقت کنم مجدد نوشته بالا را می خوانم بسیار اثر خوبی بر روح و روانم دارد .بر سعادت و سرنوشت و مقام والای آنها غبطه می خورم و هر روز از خداوند آرزوی شهادت وسعادت می کنم. و همیشه چهره سید را جلوی چشم خود دارم
علیک السلام به یار مهربان دبستانی، همان طور که فرمودید ما سه نفر و برادر شما حاج عبدالرضا هم کلاسی و هم درس و هم محله ای بودیم. چیزی که می خواهم بگویم اینکه، در جبهه فاو توفیق حاصل شد حقیر در اطلاعات عملیات لشکر با سید هم رزم شدیم و خاطرات خوبی در فاو با هم داریم و حتی خبر شهادت حسن برادرم را نیز ایشان به ما داد. یادش بخیر
خاطره قشنگی با سید از عملیات ولفجر مقدماتی در جنگل امقر دارم شاید فرصت کردم برایتان بفرستم
بی صبرانه منتظر هستم.