ارتش عراق در سه محور اصلی پیشروی خود در خوزستان را در تاریخ 31/6/1359 آغاز کرد. 1ـ جبهه ی غرب دزفول و شوش 2ـ جبهه ی بستان و سوسنگرد و هویزه 3ـ جبهه ی خرمشهر و اهواز. ارتش بعث عراق پس از ناکامی در اشغال خوزستان، تصرف خرمشهر و آبادان را که تسلط کامل او را بر اروند رود محقق می ساخت به عنوان هدف اصلی برگزید.
لشکر سه زرهی محور عملیاتی خرمشهر و آبادان و تیپ 33 نیروی مخصوص را مامور اشغال خرمشهر کرد و در مقابل نیروهای مدافع بدون داشتن تجهیزات کافی با اراده ی استوار در محورهای ورودی شهر برای مقابله با هجوم دشمن آماده بودند.
از صبح روز 7/7/1359 با اجرای آتش سنگین روی محورهای پل نو و پلیس راه، حمله ی خود را از هر دو محور آغاز کرد. در محور پل نو، یک گردان عراقی مقابل 60 پاسدار قرار گرفت که منجر به عقب نشینی و فرار آنها گردید و در محور پلیس راه با مقاومت رزمندگان به عقب رانده شدند.
تاریخ 9/7/1359 با اجرای آتش سنگین توپخانه و بمباران شهر، حمله ی دیگری را از سمت شمال و غرب به طرف شهر آغاز کردند. در محور جاده ی شلمچه، عراقی ها تا کشتارگاه جلو آمدند و با عملیات شهادت طلبانه ی رزمندگان به عقب رانده شدند.
در همین تاریخ، محور بندر در حوالی درب سنتاپ ده ها عراقی از سمت جنوب غربی به محوطه ی بندر نفوذ کرده بودند که با کمین 24 نفر از رزمندگان سپاه، غافل گیر شدند و در نبردی نا برابر 60 تکاور عراقی به درک واصل شدند و دشمن با تحمل خسارات سنگین تا پاسگاه خیٌن عقب نشینی کرد.
صبح روز 24/7/1359 درگیری شدید آغاز شد و تا اواسط روز با از خودگذشتگی مدافعان از پیشروی عراقی ها جلوگیری شد. بعد از ظهر، پس از ورود یگانی از دشمن به خیابان 45 متری و استقرار تیربارهایی در چند نقطه و موضع گیری تک تیراندازها در ساختمان های مشرف بر این خیابان، محور مرکزی شهر و اصلی ترین راه پشتیبانی و تردد نیروهای درگیر در کوی طالقانی، کوی بندر و ورزشگاه بسته شد و با در اختیار داشتن تجهیزات کامل و پشتیبانی انبوه آتش و اجساد زیاد شهدا و مجروحین، عراقی ها در موضع برتر قرار گرفتند. در این روز یعنی 24 مهر ماه 1359 فرمانده ی گروه الله اکبر به نام شیخ محمد حسین شریف قنوتی در خیابان 45 متری خرمشهر و با شلیک تیر به لاستیک خوروش و تیر به آرنج و زانوها و گردن، او را اسیر می کنند. نام شیخ در سنگرهای رزمندگان پیچیده و کم کم به گوش عراقی ها رسیده بود. مزدوران بعثی با سرنیزه سرش را شکافتند و کاسه ی سرش را جدا کرده و بالای جنازه اش هلهله و رقص و پایکوبی می کردند که ما یک خمینی را اسیر و یک خمینی را به قتل رساندیم. عمامه ی شیخ را به گردنش بستند و او را از ساختمان دو طبقه ای در همان خیابان آویزان کردند. مدتی بعد رزمندگان با جنگ تن به تن پیکر شیخ را از دست عراقی ها پس گرفته و به پشت جبهه منتقل کردند. یک روز قبل این ماجرا، ما دو عراقی را اسیر کردیم شیخ به اسیران عراقی گفت: چرا تا الآن خرمشهر را نگرفته اید؟ جواب دادند: ما به صدام گفته ایم که ظرف نیم ساعت خرمشهر را اشغال می کنیم ولی عده ای دانش آموز و محصل با فرماندهی شیخ لجوجی به نام شریف و با ایمان کامل از خرمشهر دفاع می کنند.
24 مهر ماه 1359 خرمشهر خونین شهر لقب گرفت و توجه جهانیان و رادیو های بیگانه و روزنامه ها و مسوولین نظام به خرمشهر شهری که سپر حوادث و سپر بلای خوزستان و ایران بود جلب گردید.
جنگ از حالت متعارف خارج شده بود، جنگ خون با شمشیر بود، حملات تانکها و توپها و خمپاره اندازها و تک تیراندازان متجاوز، لحظه ای قطع نمی شد و ما را هدف قرار می دادند. کل شـهـر تبدیل به یک دژ و سنگر شـده بود. شاید بتــوان گفـت: خـرمـشهــر کربـلا بود و هــر کس می ماند و مقاومت می کرد شاید اگر در کربلا بود، با حسین (ع) می ماند و ایستادگی می کرد.
دو مزدور عراقی اسیر شده بودند، آنها می گفتند: فرماندهان ما می گویند چه سرٌی در شهر خرمشهر است؟ چه طرحی ایرانیان دارند که می خواهند ما را به درون شهر بکشانند وآنجا ما را قتل عام کنند؟ و حال آنکه سرّ و طرح و الگوی مقاومت ما از امام حسین (ع) بود که آنها از درک آن عاجز بودند.
من که با پاسداران خرمشهری و آبادانی و شادگانی و اهوازی و دزفولی در یک صف واحد در حال دفاع از شهر بودیم و شهر هنوز سقوط نکرده بود، در پشت دیواری سنگر گرفته بودیم که یک پنجره ی پنجاه سانتی متری بالای سر ما بود.
از آنجا یک گلوله ی خمپاره 60 میلیمتری عبور کرده و جلوی ما افتاد و من از ناحیه فک و دندان، زبان، بازو، سینه و ریه به شدت مجروح شدم و چند نفر دیگر مجروح شدند.
خون صورتم مثل چشمه می جوشید و فوران می کرد. خودم را به عقب سنگر کشاندم، خون زیادی از من رفته بود، جلوی مسجدی رو به قبله افتادم و اذان و اقامه بر زبانم جاری کردم. گاوی که ترکش خورده بود و چند روز بود که مرده بود نزدیکم بود و پشه های روی آن بر بدن و صورت من هم می نشستند و بسیار آزارم می دادند، توان دفاع نداشتم، ماشین تدارکات به سراغمان آمد و مجروحین و مرا به بیمارستان آیت الله طالقانی خرمشهر منتقل کردند. سیل خبرنگاران و عکاسان درب بیمارستان تجمع کرده بودند و همزمان هواپیماهای متجاوز عراقی بیمارستان را بمباران کردند، ولی پرستاران و پزشکان محل را ترک نمی کردند و مجروحین را تنها نمی گذاشتند.
ده دندان و فک پایین من کامل افتاده بود، پزشکان طی 4 ساعت عمل جراحی، سینه و فک مرا بخیه کردند.
آنجا دیگر جایی جهت معالجه و درمان آن همه مجروح نداشت. سه روز بعد مرا با هوارگراف از راه دریا بدلیل بسته بودن جاده ها به ماهشهر بردند.
در بیمارستان صحرایی دو روز بستری بودم، غذایم سوپ بود و بس. نمازهایم را با تیمم می خواندم. روز بعد ما را به شوشتر بردند، پل شوشتر خراب شده بود، عبور و مرور بسیار سخت بود، از شوشتر هرطوری بود به دزفول آمدیم. سه روز در منزل استراحت کردم که تمام وجودم را خون فراگرفته و کلی خون از بدنم رفته بود. با پیگیری های برادران پاسدار ماشاءالله محقق و برادرم محمدعلی سخاوت با هواپیمای c130 از دزفول به تهران منتقل شدم.
در هواپیما زنی را دیدم که تمام بدنش بر اثر انفجار سوخته بود ولی برای رزمندگان دعا می کرد، او در بیمارستان سوانح سوختگی شهید مطهری تهران شهید شد.
روز چهارم آبان 1359 را باید پایان حماسه ی خونین شهر نامید. حماسه ای که 34 روز جلوه کرد و در تاریخ و در خاطر انسان های حق جو جاوید خواهد ماند. خرمشهر اشغال شد لیکن حماسه ها و ایثار و مقاومت و جانبازی هایی آفرید که افتخاری بزرگ را در تاریخ به ثبت رساند و اعتماد به نفس را برای اردوی خودی به ارمغان آوردکه دست مایه ی رزمندگان برای بیرون راندن دشمن از سرزمین ایران اسلامی شد.
نگارنده: غلامحسین سخاوت
با سلام خدمت شما شهید زنده و پاسدار جانباز اقای سخاوت
خاطره ی زیبا و تکان دهنده ای بود از فداکاری و جان گذشتگی شما جانبازان عزیز هر چه گفته شود کم است
شما افتخار ما هستید و مایه ی دلخوشی و امید . برای شما ارزوی سربازی در رکاب اقا امام زمان را دارم .التماس 2a
سلام و درود خداوند بر شما و همه جانبازان عزیز در هشت سال دفاع مقدس که یادگار جنگ و شهدای زنده هستید. مأجور ان شاءالله