حرف اول :
حبیب ابن مظاهر از اصحاب رسول الله (ص) و از ساکنان کوفه، وقتی متوجه می شود که مولایش حسین (ع) عازم کوفه است، خوشحال و سرمست از اینکه این بار دیگر نوبت اوست! وصال یار نزدیک است ، انتظار بسر آمده و بزودی او بار دیگر در کنار رسول خدا (ص) سرفراز و با افتخار خواهد ایستاد و به حضرتش عرض می کند که:
” آقا جان من فرزندت حسین (ع) و پاره جگرت را در کربلا یاری کردم … آیا از من راضی شدی؟ ! …”
و حبیب روز عاشورا فرمانده یکی از جبهه های نبرد عاشورا و پرچمدار کربلا می شود …
و ما می گوییم: ” یابن مظاهر اگر تو نیم قرن بعد پرچمدار فرزند رسول خدا (ص) شدی، پیر مردان زیادی از هموطنان ما قرن ها بعد با همان پرچم همان حمایت را از دیگر فرزند رسول الله (ص) انجام دادند. “
طوبی لکم و حسن مآب
حرف دوم:
این قصه حبیب ابن مظاهر دیگری است که بعد از قرن ها پرچمدار و وارث او گردید !
مشهدی علی کمیلی فر پدر شهید رجب کمیلی فر، پیر فرزانه ای که در تاریخ 1361/8/18 در روزی که نیروهای اعزامی به جبهه در حال آماده شدن برای حرکت به جبهه ها بودند او با پرچم سرخ “” هل من ناصر ینصرونی “” دردست پیشاپیش آنان می دوید، اما روح بزرگش تاب نیاورد و خیلی زودتر از آنکه فکرش را می کردیم، سوار بر بال ملائک همنشین فرزند شهیدش در جوار قرب الهی گردید.
شکفتن گل سرخت به خون ، مبارک باد
از این چنین پدرى ، آن چنان سزد فرزند
به مهربانی ات اى خوب ! فصل پرواز است
ز بال بسته ى ما هم به لطف ، بگشا بند
منبع: وبلاگ رهسپار قدیمی
http://byzsd.blogfa.com