آنقدر سرعتش بالا بود که بشدت به ایفای عراقی که قبلا” مورد اثابت قرارگرفته و در حال سوختن بود برخورد کرد و با ناباوری از روی آن گذشته آنرا زیر خود له کرد و تصمیم به فرار داشت که شلیک دقیق یکی از آرپی جی زن ها کار تانک را ساخت و در جا منفجر شد، فریاد الله اکبر رزمندگان فضا را پر کرد هنوز نگاهمان به آن صحنه بود که دوباره تانک دیگر عراقی از بین نیزارها خود را به جاده کشانده به طرف ما که جلو بودیم آمد، چه منظره ای بود شلیک سلاح های سنگین و سبک رزمندگان، خدمه تانک عراقی را کلافه کرد بطوریکه با سرعت از جلوی ما رد شده و بشدت به تانک و ایفای در حال سوختن برخورد کرد و به محض اینکه تصمیم گرفت از کنار آنها عبور کند این بار موشک تاو برادران ارتش برجک تانک را نشانه گرفته به هوا پرتاب کرد و آتش انفجار آن آسمان را پر کرد و ما سر از پا نشناخته الله اکبر می گفتیم و از شادی در پوست خود نمی گنجیدیم.
برای پیدا کردن گردان خودمان به سمت راست منطقه حرکت کردیم، دیگر از محاصره خلاص شده بودیم تا اینکه دوست هم محله ای خودم حسن انیسی(در عملیاتهای بعدی به شهادت رسید) را دیدم بلافاصله همدیگر را در آغوش گرفته و خوش و بش کردیم معلوم بود که در عملیات دیشب فعالیت های زیادی کرده و بسیار خسته به نظر می رسید و صورتش از سوختن ادوات دشمن کاملا دوده ای و سیاه شده بود. سراغ گردان را از او گرفتم و او گفت: احتمالا به جلو رفته اند و به اتفاق هم حدود دو کیلومتر به جلو رفتیم که ناگهان شلیک کالیبر تانک، ما را زمین گیر کرد و چون خیلی به او نزدیک شده بودیم به عقب برگشته و پشت سنگر نفرات عراقی پناه گرفتیم لحظاتی نگذشته بود که انفجار گلوله مستقیم تانک، سنگر جلویمان را منهدم کرد و بجز گونی های مقابل ما اثری از آن باقی نماند بلافاصله مواضع خودمان را تغییر داده به عقب تر بر گشتیم از دور صدای ضعیف ناله ای به گوشم رسید یادم هست برادر عبیری هنوز با من بود ولی در آن گیر و دار انیسی راگم کردم. کنجکاوانه به دنبال آن صدا راه افتادیم به هر سنگری سرک می کشیدیم ولی اثری از آن نبود، صدا نزدیک شد و کسی با ناله های ضعیف الله اکبر و لااله الا الله، ما را به خود می خواند جلوتر رفته و پیکر نیمه جان رزمند ه ای را که به حالت بسیار حزن آوری روی کانال ِال شکل روبروی سنگر افتاده بود دیدیم، سرش در کف کانال و پاهایش در بالای آن واژگون افتاده بود از مشاهده آن وضع بسیار ناراحت شدیم و با مشقت زیاد آنرا بالا آورده و روی زمین خوابانیدیم سرش ترکش خورده و محاسن و صورتش تمام گل و خون بود با دستم گل و خون را تمیز کردم، پیراهنش آغشته به خون بود آنرا پاره کرده که چشمم به جراحت شانه راستش افتاد چه زخم عمیقی بود اگر بگویم حدود سی سانتیمتر دریده شده بود حرفی به گزاف نگفته ام، استخوان و ماهیچه های شانه اش را می دیدم زخم آنقدر وحشتناک بود که سایر برادران جرأت نمی کردند حتی نگاه کنند و من مانده بودم چگونه با باند و گازهایی که داشتم زخم او را بپوشانم آنقدر خونریزی داشت که قسمت زانوی شلوارم تا ران پا کاملا خونین شده بود. از او پرسیدم چی شده؟ و او گفت: می خواستم با آرپی جی، تانک را بزنم که او زودتر گلوله مستقیم زد و من مجروح شدم. صدایش بقدری ضعیف شده بود که من احساس کردم کمترین رمق و توانی برایش باقی نمانده است. رزمنده هایی که حضور داشتند پتویی آورده و او را به همراه شهیدی که درهمان نزدیکی افتاده بود سوار بر لنکروزی کرده به پشت جبهه روانه کردیم. ادامه دارد…
نگارنده: ناصر آیرمی
سلام بزرگوار…..
خسته نباشید….
16 آذر ماه و روز دانشجو تهنیت….
در این نظر سنجی به من کمک کنید….
منتظر نظرتون هستم…..
علیک السلام به روی چشم