زخم های حسن

759729_C7aABV9o

سیمایش سیمای یک بسیجی بی باک بود. خطوط شادی و خنده قرارگاهی همیشگی بر چهره اش بنا کرده بودند. حتی در سخت ترین لحظات جنگ و عملیات، مزاح و شوخی از لبانش دور نمی شد. همه او را مردی قوی با چهره ای خندان می شناختند. شوخی و مزاح را سلاحی برای الفت دادن هر چه بیشتر بین دوستان و آشنایان و خصوصاً نیروهایش می دانست به اصطلاح بچه های جبهه فرماندهی اش حرف نداشت. لاغر و بلند بالا بود و در حرف زدن، همیشه حاضر جواب می نمود.

هم چابک و سرحال بود و هم متفکر و محزون، این را از خطوط پیشانی بیست و چند ساله اش می توانستیم بیابیم اما هیچ کس جز در دعاهای توسل و کمیل حزن درونش را ندیده بود؛ هنگامی که زار زار می گریست و هیچ کس باور نمی کرد که این زجه ها از «حسن» است.

روزهای قبل از عملیات از جاودان ترین روزهای مرگ و زندگی است که در آن بسیاری از رازهای درون شکوفا می شود، قوی ترین پیوندهای بشری شکل می گیرد و زیباترین علایق هستی رخ می نمایاند.

غروب بود و جمعی از برادران که حسن نیز در میان شان بود دور روحانی تازه واردی که خود را برای عملیات فردا شب به گردان رسانده بود جمع شده بودند. صدای خنده هایشان که فضای چادر گروهی را پر کرده بود از دست آوردهای شوخی های حسن بود. از هر دری سخنی به میان می آمد این ویژگی شب های قبل از عملیات بود که گوئی این تمام زندگی بود که شاید برای آخرین بار مرور می شد. وقتی سخن از زخمی شدن در لحظات عملیات به میان آمد. روحانی پرسید: از شماها هم کسی تا به حال زخمی شده؟

حسن هیچ حرفی نزد و دیگران نیز سکوت کردند اما نگاه ها همه حسن را دنبال می کرد چرا که او زخمی ترین شان بود.

با اشاره یکی از برادران، روحانی گردان دریافت که باید از حسن پاسخ بخواهد. با اصرارهای فراوان روحانی و دیگر برادران حسن مجبور به پاسخ شد. به همین دلیل برای رفع تکلیف سری تکان داد و گفت: هی چند دفعه ای مجروح شده ام.

یکی از بچه ها گفت: حسن! تو را به خدا این دفعه را سرسری جواب نده.

او برای اینکه زخمی هایش را از آسیب ریا دور بدارد در حالی که به اعضای زخمی اش اشاره می کرد، تند و تند نام جبهه ها و عملیاتهایی را که در آنها مجروح شده بود، می برد.

اینجای دستم در فتح المبین، پای راستم در بیت المقدس، کمرم در خیبر، ابرویم در طریق القدس، زانوهایم در پاسگاه زید، سرم در کوشک و … در این تشریح و در آن خنده های حسن، روحانی گردان هاج و واج مانده بود.

نمی دانم روحانی به چه چیزی متعجب شده بود. اما تعجب من در این بود که چطور زخم ها و عملیات و جبهه ها را قاطی نمی کرد اما اگر ده بار هم از او تکرار مطالب را می خواستیم اشتباهی در آنها رخ نمی داد.

این خامی اندیشه من بود که آنچنان فکر می کردم چرا که او برای هر زخم، هزاران خاطره داشت.

از لحظه مجروح شدن تا امداد دوستان، تا سوار شدن بر دوش یاران، در قایق، در خودرو، در آمبولانس، هلی کوپتر، هواپیما، برانکارد، تخت بیمارستان، اتاق عمل و … .

آخرین زخمش را در تاریک و روشنی عملیات بدر در آنسوی آبهای مجنون، در شرق دجله دیدم، وقتی دستش با پارچه ای سفید بر گردنش حمایل بود.

به اصرار نیروهای تعاون و دوستانش جهت مداوای دست به عقب فرستاده شد اما در این فاصله و در شدت جنگ و نبرد هیچ کس پایانی ترین زخمش را ندید نه به عقب رسید و نه در جلو خبری از او بود. در هیچ کجای جبهه نیز نشانی از پیکر مجروحش یافت نشد.

حسن مفقود شد و شاید هم چون خوبترین خوبان چون ادریس پیامبر، چون جعفر طیار، چون عیسی بن مریم به آسمان رفت کسی چه می داند شاید هم روزی همچون هزاران زخمی شاد و دلاور بر دروازه های شهر ظاهر شود.

اگر روزی بر آستانه شهر مردی را دیدید که دستی زخمی بر گردن حمایل کرده و لبخندی همیشگی بر لب هایش، پیش می آید بی شک بدانید که او «حسن انبری» است.

نگارنده: عبدالرضا سالمی نژاد

برگرفته از کتاب سربازان سبزقبا

درباره رایحه

پیشنهاد ما به شما

خاطرات قرارگاه قدس

*✍️خاطرات قرارگاه قدس* ?????? *✍️۱-پس از شروع۸ دفاع مقدس سپاه پاسداران نیز برای حمله به …

2 دیدگاه

  1. با سلام و ادب و احترام خدمت حاج ناصر عزیز
    شهید حسن انبری فرماندهی شجاع ، شوخ طبع ، با متانت ، بی تکلف ، عاشق ، بی ریا ، دلسوز ، با وقار و دلیر بود.
    من شهید حسن انبری را از پدافندی کوشک بعد از عملیات رمضان می شناختم و آنجا رفتار و منشش مرا بخودش مجذوب کرد. هرکس با شهید حسن ارتباطی برقرار می کرد دوست نداشت از کنارش برود و همیشه می خواست با او باشد چون به عبارت امروزی ها شهید حسن انبری بمب روحیه بود.
    انشاءالله شهید حسن انبری با سیدالشهدا (ع) محشور گردد و ما را از شفاعتش محروم نگرداند. آمین یارب العالمین
    والعاقبه للمتقین – یاحسین(ع)