به مناسبت سالگرد اصابت موشک به منزل خانواده ی شهدای آریان پور، و به شهادت رسیدن 23 نفر از عزیزان این خانواده، مصاحبه ای با یکی از بازماندگان این حادثه ی دلخراش، خواهر میترا آریان پور صورت گرفته که توجه شما را به آن جلب می نماییم:
آن روز(61/9/28) عصر ساعت 6:30 خواهران و برادرانم به اتفاق بچههایشان و تعدادی از آشنایان از یک جشن عقدکنان همگی در منزل ما جمع شده بودند. همه لباس نو به تن داشتند و از اینکه همدیگر را دور هم میدیدند بسیار خوشحال بودند. زن برادرانم حاج محمود و حاج احمد هم در جمع ما بودند. مادرم بسیار اظهار خوشحالی میکرد. هنوز چند دقیقهای نگذشته بود که یادم آمد باید تکالیف مدرسه و روزنامه دیواری مدرسه را آماده کنم. بیدرنگ به اتاق پذیرایی رفتم و خودم را از جمع اهل خانه دور کردم که صدای انفجار مهیبی همه ی ما را میخکوب کرد و آن خوشحالی و شادی و سرور را به وحشت و ترس و دلهره تبدیل کرد. وقتی از بیرون خانه و پشت بام نگاه کردم متوجه شدم، موشکی در فاصله ی کمی از خانه ی ما اصابت کرده است. صدای آژیر آمبولانسها، آتش نشانی و خودروهای امدادی فضای شهر را پر کرد. برادرم با موتورسیکلت رفت و سریع آمد و گفت: موشک در خیابان شهید منتظری اطراف پل قدیم منفجر شده است. پدرم حاج ابراهیم که به مسجد جهت ادای نماز مغرب و عشاء رفته بود با نگرانی به جمع ما پیوست. برادرم محمود که به امداد مردم شتافته بود به جمع ما پیوست. مادرم میگفت: بیایید به شوادون برویم ممکن است دوباره موشک بزند. تعدادی از اهل فامیل خانه را ترک کردند. نمیدانم چرا در آن ایام در حالت کودکی و نوجوانی فکر میکردم، اگر دوباره موشک بزند هرکجا که اصابت بکند به منزل ما اصابت نخواهد کرد. در این فکر بودم که دوباره به سراغ روزنامه دیواری مدرسه رفتم و از فکر موشک بیرون رفتم و همه چیز را تمام شده میپنداشتم.
ناگهان صدای انفجار و ضربهای شدید در خود احساس کردم. وقتی به خود آمدم، خانه با همه ی آجرها و آهنها و در و پنجره و همه ی افراد خانواده در آتش و دود و گرد و خاک و خون غوطهور بودند و خانه تبدیل به ویرانهای شده بود. با دیدن آن منظره متوجه شدم، موشک بعدی به منزل ما اصابت کرده است. چشمهایم را بستم و بیهوش در درون آوارها مدفون شدم. وقتی به هوش آمدم خودم را در بیمارستان افشار دزفول دیدم. ده ها سؤال داشتم پدر و مادرم، خواهر و برادرانم، زن داداش هایم و بچههایشان سرنوشت آنها چه شده، کجا هستند، چه حالتی دارند؟ بعضی از اهل فامیل و دوستان میگفتند: نگران نباش آنها مثل شما مجروح شدهاند و در بیمارستان دزفول و پایگاه وحدتی بستری شده اند و یا به تهران اعزام شدهاند و حال آنها رضایت بخش است.
آنچه مرا عذاب می داد، بیخبری از وضعیت خانوادهام بود که از سرنوشت هیچ کدام اطلاع نداشتم. برادر بزرگم حاج احمد که آن روز در منزل و در جمع ما نبود، به ملاقات و عیادتم آمد. از او سراغ خانواده را گرفتم. او مرا اطمینان داد که همه سالم و زندهاند، ولی مجروح شدهاند؛ ولی دلم گواهی میداد که اتفاقی بزرگ افتاده است. مگر میشود موشک به منزل ما اصابت کند و خانه را ویران نماید و کسی شهید نشده باشد.
تقریباً در هفته ی اول کم کم خبر شهادت پدر و مادر و در هفتههای بعد خبر شهادت برادران و خواهرانم و فرزندان آنها را به من دادند و در اربعین شهادت خانوادهام متوجه شدم که به جز من و محمود برادرم همگی به درجه ی رفیع شهادت نائل آمدهاند. بغض سنگینی گلویم را میفشرد و اشکهایم چون سیل بر گونههایم جاری میگشت. چارهای نداشتم به جز صبر و پایداری و این درسی بود که از حضرت زینب کبری (س) آموخته بودم. دوری از خانواده برای نوجوانی مثل من بسیار سخت بود و اکنون که سال ها از آن حادثه میگذرد، هنوز دوری آنها برایم سخت و طاقت فرسا است. در اربعین شهدا به همراه برادرانم حاج احمد و حاج محمود و دیگر بستگان به قبرستان بهشت علی آمدم و با 23 مزار از اهل خانواده و فامیل روبرو شدم. از ماندن در دنیا احساس تنهایی میکردم؛ ولی کم کم خدا صبری عجیب به من داد. از آن واقعه و خانوادهام فقط خاطراتی برایم باقی مانده است.
راوی: میترا آریان پور دختر خانواده ی شهدای آریان پور
برگرفته از کتاب جغرافیای حماسی شهرستان دزفول اثر غلامحسین سخاوت و ناصر آیرمی