او با پیروزی انقلاب اسلامی وظیفه شرعی خود می دانست که به نهاد مقدس سپاه وارد شود و مسئولیت های متعددی را پذیرا شد و در هر پستی به نحو احسن انجام وظیفه می نمود با شروع جنگ رضا جزء اولین افرادی بود که آمادگی خود را برای حضور در میدان های رزم اعلام می نمود مقاومت و پایداری در سختیها از او مردی ساخته بود که در مقابل تند باد حوادث ایستادگی کند و در مقابل هجوم دشمنان بعثی در کنار رزمندگان اسلام چون کوه استوار بماند.
روزی که موشکهای عراقی شهر دزفول را مورد اصابت قرار دادند و تعدادی از مردم به شهادت رسیدند و خانه های فراوانی تخریب شده بود تقریبا در همین اوضاع و احوال رضا را دیدم که داشت شهیدآباد را ترک می گفت: با تعجب پرسیدم رضا چه شده؟ چرا اینقدر خاکی هستی؟ خیلی عادی گفت: خواهرم و دو تا از بچه هایش شهید شده اند و ما آنها را دفن کردیم واین تنها روزی بود که ندیدم رضا بخندد، قبل از آن او را دیده بودم که وقتی ترکش خمپاره نوک بینی اش را برده بود با خنده می گفت: خدایا خودم خوشگل بودم که زدی هم جلو چنبرم را بهم ریختی؟ یا وقتی در جبهه عنکوش بخاط نزدیکی نیروهای خودی به دشمن برای جابجایی مهمات جبهه از الاغی استفاده می کرد در بین خنده های بچه ها می گفت: احسنت به این الاغ زرنگ خودت نمی دانی که چه خدمت بزرگی به رزمندگان می کنی در بین رزمندگان و فرماندهان به عنوان فردی جدی، خوش ذوق، خوش فکر، شیرین گفتار، صابر و شکیبا و آینده نگر شناخته شده بود به طوری که لقب بمب روحیه یا بهلول دانا را به او داده بودند. از رفتارهای پسندیده او می توان به تلاش شبانه روزی، همت خالصانه میانه روی در مخارج زندگی، محبت به دیگران، نداشتن کینه، رعایت اصول نظامی و امنیتی در رفتار و گرفتارش اشاره کرد.
هیچوقت نماز و روزه اش ترک نمی شد هیچ وقت از کسی به بدی یاد نمی کرد و آن را از زشت ترین گناهان می دانست و در عین قناعت بسیار امیدوار به رحمت و لطف الهی بود.
در سال 1362 ازدواج کرد و صاحب یک فرزند پسر شد و نسبت به خانواده خویش بسیار دلسوز و مهربان بود روزیکه می خواست به جبهه برگردد مجتبی پسرش با حرکات کودکانه خود پدر را متوقف کرد، رضا با لبخندی بر لب به تنها پسرش می گوید از تو بالاتر هم نمی توانند مانع رفتنم به جبهه شوند عکس پسرش را در جیب خود می گذارد و هر از چندگاهی در جبهه به آن نگاه می کند و به دوستانش نشان می دهد از صمیم قلب به مجتبی عشق می ورزید، شب عملیات عکس پسرش را به یکی از دوستان تحویل می دهد و می گوید می ترسم در جهادم سستی ایجاد کند.
نسبت به بیت المال بسیار حساس بود می گفت: مردم نماز شب ما را نمی بینند ولی عبور از چراغ قرمزها را می بینند و روی آن قضاوت می کنند. رضا براستی از قومی دیگر و عاشقی بود که در طلب معشوق شتابان بود و به خوبی می دانست که وصال دوست را خواهد یافت.
رضا همانند درختی می ماند که ادب و حسن رفتار در وجود او به بار نشسته بود. او که قامت و جثه ای کوچک داشت ولی دلی به وسعت دریاها، چندین بار در عملیات های مختلف تا مرز شهادت پیش رفت اما آرزویش تحقق نیافت و با رشادت و دلاوری های خود توانست فرماندهی محور و مسئولیت جانشین گردان ادوات لشکر 7 ولیعصر(عج) را اداره کند و با شرکت در عملیات های مختلف در کنار گردان های سرافراز و خط شکن لشکر 7 حضرت ولی عصر(عج) به شکارچی تانک های بعثی ها تبدیل شود.
بارها او را می دیدی که در خلوت انس به نجوا نشسته و حلاوت وصال پروردگار را با اشک های پررمز و رازش مزه مزه می کند تو گویی او از زمان شهادت خود خبر داشت. رضا به خواندن نماز شب بسیار حساس بود و همیشه دیگران را به خواندن نماز شب سفارش می کرد و در پی فرصتی بود تا بتواند دلی را شاد کند تا از این راه خدا را از خود خشنود سازد خطوط شادی و خنده قرارگاهی همیشگی بر چهره اش بنا کرده بود. حتی در سخت ترین لحظات جنگ و عملیات مزاح و شوخی از لبانش دور نمی شد همه او را مردی با ایمان و قوی با چهره ای خندان می شناختند، شوخی و مزاح را سلاحی برای الفت دادن هر چه بیشتر بین رزمندگان می دانست و در هر شرایطی حاضر جواب بود یک کاشی کار پاره های کاشی های رنگارنگ را در اضلاع مختلف می چیند و یک نقش درست می کند کارصانع همین است به نظر من زندگینامه سردار شهید رضا پورعابد قطعات پراکنده پازل را که در پراکندگی بی معنا است اگر در کنار هم بگذاریم و بچینیم تصویری از یک قهرمان رزمنده هنرمند، را طوری معرفی می کنیم که جوان های این نسل آن را باور می کنند و ما از خودمان چیزی نساخته ایم همه واقعیت دارد که دفاع مقدس 8 ساله دانشگاهی بود که استعدادها را پرورش داد شهید حسین فهمیده نوجوان سیزده ساله را امام خمینی(ره) رهبر خود خواند و جنگ را یک نعمت الهی می دانست که بیست میلیون جوان آماده شهادت تربیت کرد و کشور را بیمه کرد. رسول اکرم (ص) فرمودند: کسی که مؤمنی را مسرور کند مرا مسرور کرده و کسی که مرا مسرور نماید خدا را مسرور کرده است.
سرانجام این انسان فرشته خو و الهی، بعد از سالیانی خدمت خالصانه و جهاد در راه اسلام و قرآن در مورخ 1363/12/24 در جزیره مجنون در عملیات بدر بر اثر انفجار گلوله مستقیم توپخانه مزدوران بعثی مزد امدادها و زحمات خود را که شهادت بود دریافت کرد و در کنار ارواح طیبه ی شهدا و هم رزمان شهیدش جا گرفت و یک فرزند پسر صالح به نام مجتبی به میراث و یادگار گذاشت. آنچه در این دیباچه ذکر شد اشاره به فرازی از زندگینامه شهید آن آشنای دیار دوست است اما نیم رخ دیگرشان حیات معنوی و ملکوتی شان است که بر نامحرمان پوشیده است.
انشاالله در روزهای آینده خاطرات شیرین و طنز سردار شهید رضا پورعابد معروف به بمب روحیه را جداگانه منتشر خواهیم کرد.
راوی: غلامحسین سخاوت
با سلام و ادب و احترام خدمت حاج ناصر عزیز
شهید رضا پورعابد ، عبد صالح خدا بود که می توانست هم بندگان خدا را راضی کند و هم رضای خداوند را بجا بیاورد. او فرمانده ای دلسوز ، دلیر ، شجاع ، مدیر و مدبر ، شوخ طبع ، افتاده ، بی غل و غش ، صادق در عمل و رفتار و کردار و … بود. همه بچه هایی که با او معاشرت داشتند شیفته اش می شدند چون صفات برجسته ای داشت که ایشان را از دیگران متمایز می کرد. بذله گویی های شهید رضا پورعابد طوری نبود که کسی را برنجاند ، بلکه همه از شوخ طبعی او مسرور و بشاش بودند.
انشاءالله خداوند شهید رضا پورعابد را با شهدای کربلا محشور گرداند و ما را از شفاعتش محروم نکند و فرزند برومندش آقا مجتبی را در پناه امام زمان(عج) ، زیر بیرق ولایت مطلقه فقیه حفظ کند و طول عمر با عزت ، همراه با سلامتی کامل عنایت فرماید. آمین یارب العالمین
والعاقبه للمتقین – یاحسین(ع)
علیک السلام
سلام و درود خداوند بر شهید پور عابد باد.
سلام حج ناصر
شاید باورش سخت باشد اما چند شب پیش قبل از اینکه این پست را ببینم شهید پورعابد را درخواب دیدم در یک مراسم بودیم در یک خانه . با اینکه من رابطه زیادی با ایشان نداشته ام .
علیک السلام
شهید داده ها کاملا می دانند که هیچ وقت شهیدشان از خانواده و دوستانشان جدا نبوده اند و هر از گاهی از هر طریقی که شده به ما یادآور می شوند که در فکر ما هستند و برایمان چیز عجیبی نیست. اما اینکه با شهید بزرگوار پور عابد، رابطه ای نداشته اید و خواب ایشان را می بینید این دیگر موضوع شگفتی است.