شهید عظیم اسدی مشکال طلایه دارخط سرخ شهادت(2)

1111.

به دنبال انتشار بخش اول مصاحبه حقیر به همراه حاج غلامحسین سخاوت با مادر شهید عظیم اسدی مشکال در تاریخ هشتم بهمن ماه، هم اینک قسمت پایانی مصاحبه را تقدیم حضورتان می نماییم.

رایحه: از مجلس ترحیم شهید بگویید؟

روز 15فروردین57 مجلس ترحیم شهید در مسجد جامع در حالی برگزار شد که تانک ها و نفربرها مسجد را محاصره کرده بودند.

عصر سه شنبه 15/1 /57 ساعت 5 بعدازظهر اتوبوس ها مملو از آدم درب مسجد پیاده می شدند، همه دانشجو، از اهواز، پسر و دختر با چادر و باحجاب ….

مسجد جا نداشت و آقای مخبر علیه رژیم شاه، ظلم و ستم سخنرانی کرده و می گفت: دیگر کار شاه تمام است…

بعد از آن مراسم، آقای مخبر را ممنوع المنبر کردند، نیم ساعت مانده به آخر مجلس، جوانی از دانشجویان دانشگاه اهواز مقاله ای تند علیه رژیم شاه و ظلم و ستم حاکم بر جامعه قرائت کرد و جوانان با تکبیر و صحیح است تایید می کردند…. سپس از مردم خواست برای سلامتی آیت الله خمینی(ره) رهبر نهضت اسلامی صلوات بفرستند، در این حال گارد شاه و پاسبان ها جرات نداشتند جلوی آقای مخبر و دانشجو یان را بگیرند…

پس از مراسم پدر عظیم را دستگیر کردند که باید آن دانشجو را لو دهید؛ او گفته بود من سواد ندارم و نمی دانم اینها از کجا آمده بودند، حسن برادرم دنبال پدر عظیم به شهربانی رفت تا ضامن شده و او را آزاد نماید، او را هم مورد ضرب وشتم قراد داده، در آخر آنها را آزاد و گفته بودند: حق عزاداری ندارید، حق ندارید روی مزار شهید بروید، آنجا زیر نظر است….

خواهرم که بر سر مزار رفته بود ساواک او را دنبال کرده بود و او هم به غسالخانه فرار و درب را قفل می کند تا شب که غسال او را می شناسد و به منزل خواهر دیگرم در اطراف رودبند می رساند.

فرهنگیان دزفول به ما خیلی کمک کردند، و در مراسم، شربت، آب و یخ را تامین و حتی هزینه های مراسم را تقبل کردند، همه ی کارهای مربوط به شهید را مردم و فرهنگیان سطح شهر انجام دادند.

مراسم چهلم شهید موجب تظاهرات خیابانی مردم شده، تشکل ها قوت گرفته و سبب زمینه سازی شرایطی مناسب برای ادامه حرکت های انقلابی به دستور امام امت (ره)فراهم آمد.

در مراسم چهلم، اتوبوس در پی اتوبوس دانشجو از سراسر خوزستان به دزفول آمده و می گفتند: عظیم رهبر ما بوده ما را هم بکشید، سخنرانی تندی علیه رژیم شاه در مسجد جامع کردند و مردم دوباره با ارتش شاه و گاردی ها درگیر شدند و از بلندگو شعار می دادند:”ارتش برادر ماست، خمینی رهبر ماست” و “ارتش تو بی گناهی، اسیر دست شاهی”

دوباره پدر عظیم را دستگیر کردند تا سخنران را لو بدهد.

رایحه: از پدر شهید  بگویید.

حاج رحیم بعد از شهادت پسرم روحیه اش خراب شده بود، داغ پسر بزرگ کمرش را خم کرده بود، بنائی را رها کرده و در شهرک کونک به کشاورزی مشغول شد، مرد کار و تلاش بود، دوست نداشت بیکار بماند و یا از دستمزد دیگران امرار معاش کند، بنیاد شهید وانت باری به ما داده بود گفت: بروید از تهران بیاورید، حسن پسرم و پدرش رفتند تهران ماشین را بیاورند که در بین راه تصادف کردند و حسن فوت کرد و پدرش مجروح و این دومین داغی بود که بعد از عظیم بر دلم نشست…. پدرعظیم تا سال 76 با کامیون کار می کرد و پس از تحمل داغ دو پسرش او هم به رحمت خدا پیوست…

الان دو پسر دارم و دو دختر که همه متاهل هستند، خواهرانش بعد از شهادت عظیم به خاطر سفارش شهید که از جو دانشگاه ها و فساد آن روزها خوف داشت دانشگاه را رها کردند …

رایحه: از شهید رضا ازک بگویید.

رضا برادرم، دنبال انتقال عظیم بود؛ در جنگ و گریز با گارد شاه مورخ 57/10/8 گلوله به سرش خورد و جنازه را به سردخانه بیمارستان بردند، عظیم 22 ساله بود و رضا نیز 22 ساله!

داغ 2پسر و یک برادر و شوهر را دیده ام و امروزه با چندین بیماری دست و پنجه نرم می کنم، خانه ی قدیم خودمان را در خیابان 45متری را فروختیم و خانه ای دیگر خریدیم، وقتی کسی آیه ی یاس می خواند به او می گویم زندگی ما را ببینید و عبرت بگیرید و خون شهدا را پایمال نکنید؛ ما جوان داده ایم و حرف نمی زنیم، شهدا جاده را برای شما صاف کردند، قدر انقلاب را بدانید….

وقتی بعضی مردم را می بینم که علیه شهدا و خانواده ی شهدا حرف می زنند، و از درد دل ما خبر ندارند؛ آرزو دارم از دنیا بروم و به شهدا ملحق شوم تا زخم زبان افراد نادان را نشنوم….

رایحه: عظیم چگونه به شهادت رسید؟

عظیم با غلامعلی رجائی، غلامعلی اعظمی، رحیم عطوان و …قصد داشتند بانک ها را آتش بزنند که دستگیر شدند، در9 فروردین57 درهوای سرد، آنها را با شیلنگ آب خیس کرده و با کابل مورد شکنجه قرار می دهند، وقتی حرف نمی زنند، عظیم را با اتوی داغ شکنجه کرده و همچون حمزه سیدالشهداء سینه اش را شکافته اند …

این مصیبتها در راه خدا اندک است ما به آن خشنودیم و صبرمی کنیم و آن را نزد خدا به حساب می آوریم، با خواندن نماز امام زمان (عج)خودم را تسکین می دهم.

ولی زخم زبان بعضی افراد از گرانی و ناامنی، از زخم شمشیر بدتر و شدیدتر است، اما به یاری خداوند تبارک و تعالی هرگز روحیه ی خود را نباخته ام…

دنیا زودگذر است اما بدا به حال آدم هایی که اهل دنیا و شکم پرست هستند…..

رایحه: وقتی در کوچه و خیابان راه می روی مردم چه عکس العملی نسبت به شما دارند؟

بعضی بسیار با ادب و احترام برخورد می کنند و بعضی زخم زبان می زنند همچون دوران اسارت حضرت زینب سلام الله علیه و امام سجاد(ع)که آنها را خارجی می گفتند ما را مقصر گرانیها می دانند و می گویند: شما را دولت تامین می کند!!

کجا؟

ایمان دو بال دارد یکی صبر و دیگری شکر، دنیا چه خوب و چه بد، چه تلخ و چه شیرین می گذرد…

ولی مهم این است که انسان با ایمان از دنیا برود…

برای خود و فرزندانم مزار خریده ام و دوست دارم در کنار پدر شهید دفن شوم….

زینب کبری در زیر تازیانه ی روزگار آبدیده شد تا پیام رسان کربلا باشد.

هزاران غم، یکی پس از دیگری میهمان قلب کوچک دختر زهرا شد، شهادت برادر و پسرانش …

او ناظر این صحنه هاست، با وجود فشار غم ها بر قلبش، زینب در نیمه شب با قدی خمیده به نماز شب می ایستد، خدا را شکر می کند که افتخار شهادت را نصیبشان کرده …

رسوائی از آن فاسق هاست!

رایحه: شکنجه گران و قاتلان عظیم را بعد از پیروزی انقلاب ملاقات کردید؟

رییس شهربانی، سرهنگ نوربخش و معاون او سرگرد تهرانی که دستور داده بودند عظیم را شکنجه کرده و بکشند، نوربخش اعدام شد و سرهنگ تهرانی حبس ابد گرفت ولی الان شاید آزاد شده باشد…

قاتل عظیم یعنی استوار پاسبان محمدتقی حاجی عیدی اهل دامغان بود، آن موقع من باردار بودم، مامور شکنجه گر به خیاط دزفولی می گوید: می خواهم به دامغان بروم، خیاط می گوید: پس از این همه سال دوستی، آدرس بده تا اگر گذرمان به دامغان افتاد به دیدارت بیاییم.

پس از پیروزی انقلاب، جوانان دزفولی و یاران عظیم طبق آدرسی که به خیاط داده بود رفته بودند و پاسبان حاج عیدی را دستگیر و به دزفول آوردند.

آقای حمید صفری درب منزل ما آمد و گفت: قاتل عظیم را دستگیر کرده ایم، بیا و او را ببین. من به همراه علی، فرزند کوچکم که آن موقع نوزاد بود و یک اتوی برقی زیر چادرم مخفی کردم و به کمیته رفتم، می خواستم خودم با اتو برقی او را بکشم، یک مرد هیکلی بود، التماس می کرد و می گفت: من تنها نبوده ام. دیگران را معرفی کرد، لگدی به او زدم و گفتم: تو هم مردی؟ پدر و خواهر و برادر نداری؟ ایرانی نبودی، دین نداری، مسلمان نبودی؟ نامرد، جرم پسرم چه بود؟ بگو. شیشه بانک را شکسته یا آتش زده، جرم او چقدر بود، چند ماه زندان یا هزینه و مخارج شیشه ها، نامردان 20 نفری در هوای سرد پسرم را زدید بعد که نیمه جان شد با اتو می خواستی از او حرف بکشید. چون مثل کوه استوار بود و با اتوی برقی او را به شهادت رساندید. اتو را به برق زدم تا مثل خودشان تقاص کنم، حمید صفری اتو را از من گرفت و گفت: ما با آن ها فرق داریم، این ها دین ندارند، نامردند، ما پیرو علی (ع) و دستورات اسلام هستیم، دیگر چیزی نفهمیدم و بیهوش شدم. همه صحنه های شکنجه عظیم جلو چشمانم ظاهر شد، وقتی به هوش آمدم دیدم در بیمارستان هستم، دیدم حمید صفری با پسرم علی بالای سرم هستند.

بار دیگر آیت الله آذری قمی به دزفول آمد تا دکتر و پزشک قانونی را محاکمه کند، چون نوشته بود عظیم سرش به بلوار خیابان خورده و فوت کرده، دکتر التماس می کرد، می گفت: مرا نکشید تلافی می کنم، مجبور بودم. به او گفتم: پسرم میوه نمی خورد، همیشه روزه بود، هیچ وقت نگفت گرسنه ام، لباس نو نمی پوشید، به ناموس مردم نگاه نمی کرد، زیباترین فرزندم بود، برای نجات مردم از ظلم به مبارزه با شاه به میدان آمد. باید این طور او را شکنجه می کردید؟ چرا ناروا نوشتی؟

پاسبان استوار محمدتقی حاجی عیدی را به جرم شکنجه منجر به شهادت عظیم اعدام کردند.

گاهی دوستانش روی مزار شهید می آیند، غلامعلی رجائی همرزم عظیم می گفت: سروان نوید، دکتر عباسی را بالای سر عظیم آورد، دکتر گفت: کارش تمام است و نمی شود برایش کاری کرد، و نامش به عنوان طلایه دار خط سرخ شهادت و اولین شهید دانشجوی دزفول در انقلاب ثبت گردید. ترس عجیبی رئیس و مأموران شهربانی را فراگرفت و دست از شدت عمل برداشتند و ما را بازجوئی کردند، منازل ما را تفتیش کردند، ما را ممنوع ملاقات کردند و از دزفول به زندان اهواز منتقل کردند و در دادگاه به 4 ماه زندانی محکوم کردند و بعد از 4 ماه حبس آزاد شدیم.

رایحه: آیا در طول این سال ها شهید به خواب شما آمده است؟

یک بار شهید به خوابم آمد و گفت: مادر می خواهند پایم را ببرند، فردا برادرش حسن در جاده تهران تصادف کرد و فوت شد، حسن دومین پسرم بود. بار دیگر او را به خواب دیدم صورتش را نشانم داد، سرخ شده بود، از بس حرف بعضی از مردم من را اذیت می کرد و خودم را شکنجه روحی می دادم، مریض شدم. بارها به دکتر رفتم ولی هنوز بیماری هایم درمان نشده اند.

رایحه: مگر مردم چه می گفتند که شما ناراحت می شدید؟

زخم زبان ها از زخم شمشیر سخت تر است. من را با دست نشان همدیگرمی دهند و می گویند: این ها انقلاب کردند، شاه را بیرون کردند، مقصر گرانی ها این ها هستند، البته نه همه مردم، بعضی ها دنبال دین نیستند، دنبال دنیا و شکم هستند. شیران جنگیدند و شغال ها می خورند و نق می زنند.

رایحه: آیا از شهادت پسر و برادرت پشیمان نیستید؟

آن روز که چشمم به بدن سوخته و شکنجه شده عظیم افتاد، گفتم: یا فاطمه زهرا(س) خوشحالم از این که می توانم صدایت بزنم، این فرزند هدیه به شماست، رضا برادرم هم فدای راه عظیم شد. عظیم را موقع غسل عطر زدم تا با بوی خوش به خدمت حضرت زهرا(س) برسد. چرا پشیمان باشم، مانند مادر وهب که گفت: هر چیزی را در راه خدا دادم پس نمی گیرم و سر شهید را به طرف دشمن پرت کرد؛ ما با شهادت عظیم در دنیا و آخرت سربلند شدیم. خون عظیم، خون هزاران جوان را به خروش درآورد، پس خون پسرم و برادرم به هدر نرفته است، تا اسلام است تا ولایت فقیه هست، تا راه شهدا ادامه دارد خوشحالم و هر کس در راه شهدا و امام و ولایت آیت الله خامنه ای باشد مثل پسر خودم است. خدا خودش خون خواه شهید است، آیا امام حسین(ع) پیروز شد یا یزید؟ یزید گور به گور شد و مزار امام حسین(ع) و شهدا تا ابد زیارتگاه و الگوی عاشقان اسلام و انقلاب شد، حرف افراد نادان آدم را می شکند.

رایحه: چه پیامی برای مردم و جوانان دارید؟

خون شهیدان قدرت ستمشاهی را در هم شکست، خون عظیم، جوانان و زنان و مردان مبارز در آن روزگار را به خروش آورد، خون عظیم و رضا ازک و محمدعلی مومن های کوخ نشین، کاخ های ستمگران را در هم شکست. ملت ایران با نثار خون فرزندان خود راه شهادت و کربلای ایران را برای نسل های آینده باز کرد، عظیم معلم دانشگاه عشق و شهادت است. آن ها برای دنیا و مال و ثروت فدا نشدند، برای دین خدا و اسلام جان دادند. ما باید صبور باشیم.

1- اولین شهید روحانی: شیخ عبدالحسین سبحانی 3/7/1356 – اهواز

2- اولین دانشجوی شهید در درگیری مسلحانه عزیز صفری 19/10/56 در یزد

نگارنده: غلامحسین سخاوت

درباره رایحه

پیشنهاد ما به شما

«ما تا آخرین قطره خون خود ایستاده ایم»

خیلی شلوغ بود و پر انرژی و همیشه لبخند به لب. در گیر و دار …

4 دیدگاه

  1. سلام خدا بر مجاهدگمنام ودانشجوی شهید عظیم اسدی مشکال
    که تااخرین دم بر پیمان خودباخداایستادگی کرد وجان برسرپیمان نهاد

  2. سلام بر مجاهد شهید ودانشجوی مبارز عظیم اسدی مشکال
    طلایه دارخط سرخ شهادت در دارالمومنین دزفول
    که تا لحظه اخر برسرپیمان ایستاد وجان برسر پیمان نهاد

  3. واقعا ممنون ازشما که برای فراموش نشدن شهدا و اهداف بلند بالاشون تلاش می کنید وهمچنین ازعموی مهربانم که تااخرین نفس راه مقدسش رو ادامه میدم.اسدی مشکال.

    • سلام
      از شما سپاسگذاریم. خداوند شما و ما را در ادامه دادن راه مقدس شهدا یاری فرماید. الهی آمین