در دوران جنگ یک وقتی همسفر شدیم با جانشین شهید باکری فرمانده لشکر سی و یکم عاشورا، از ایشان سئوال کردم: چه شد که از مناطق مختلف خوزستان، دزفول و شمال آن را جهت مقر لشکر انتخاب کردید؟ با توجه به اینکه از جبهه ها دورتر شده اید و تدارکات شما مشکل تر می شود. ایشان گفت: زمانی که ما می خواستیم مقر لشکر را پیدا بکنیم. از اهواز شروع به گشتن نمودیم و مناطق مختلف را زیر پا گذاشتیم. ولی مورد موافقت شهید باکری قرار نمی گرفت تا اینکه از اهواز به طرف شمال خوزستان راهی شدیم. و به شوش رسیدیم. ولی در شوش نیز جایی را پیدا نکردیم و به دزفول آمدیم.
در نهایت این مقر فعلی را پیدا کردیم و ایشان این محل را تایید کرد و گفت: اگر سپاه دزفول این مکان را به ما تحویل بدهد بسیار خوب خواهد شد. از شهید مهدی باکری سئوال کردم: چرا این محل را انتخاب کردید و چرا دزفول؟ ایشان گفت: من چیزی از این شهر می دانم که شما نمی دانید. من آن موقع نفهمیدم که منظور ایشان چه بود تا اینکه زمانی رسید که هواپیماهای عراق مقر لشکر را بمباران کردند و شرایط بسیار بدی در پادگان بوجود آمد. عده ای به شهادت رسیده و تعدادی مجروح و بسیاری نیز شوکه شده بودند. واقعا اوضاع از دست ما خارج شد. در همین بین، با کمال تعجب دیدیم. تعداد زیادی وانت بار و ماشین های شخصی و موتور سیکلت از شهر برای کمک رسانی به پادگان آمدند و تا ما بخواهیم خودمان را سامان بدهیم مردم دزفول تمام شهدا و مجروحین را به بیمارستان افشار منتقل کردند. بعد از اینکه اوضاع را آرام کردیم به همراه تعدادی از نیروها سریع خودمان را به بیمارستان رسانده تا اگر احتیاج به اهداء خون باشد بتوانیم کمک بکنیم.
در بیمارستان با صحنه ها ی بسیار عجیبی مواجه شدیم. صف تویلی از مردم دزفول، درب بیمارستان ایستاده و آماده ی اهداء خون بودند و انتظار می کشیدند تا هرچه سریعتر خون بدهند. به همین خاطر و با توجه به ازدحام جمعیت، نیروها را که از بمباران شوکه شده بودند به لشکر بازگرداندیم. سالن بیمارستان و حتی حیاط، مملو بود از مجروحین، و هر مجروحی که روی زمین قرار داشت مردان و زنانی در کنار و بالای سر آنها و مواظب آنها بودند و می دیدم سرم در دست داشته و بالای سر آنها ایستاده بودند. با چشم خود می دیدم که تعدادی از آنها سر مجروحین را بر دامن گذاشته و با کمال ملاطفت آن ها را نوازش می کردند. با دیدن این صحنه ها یاد صحبت شهید باکری افتادم که می گفت: من چیزی از این مردم دزفول می دانم که شما نمی دانید و بعدها می فهمید که دزفولی ها چه مردمانی هستند.
راوی: بهرام صالحی
نگارنده: ناصر آیرمی
برگرفته از کتاب جغرافیای حماسی شهر نمونه دزفول اثر غلامحسین سخاوت و ناصر آیرمی
با سلام و ادب و احترام خدمت حاج ناصر عزیز
شهید باکری مردم دزفول را خوب می شناخت ، اما امام خمینی (ره) مردم دزفول را بیشتر از دیگران می شناخت که در وصف آنها می فرماید : “مردم دزفول امتحان دادند و خوب از امتحان بیرون آمدند ، دزفول دین خود را به اسلام ادا کرده است.
یکی از دوستان می گفت : در تشیع جنازه شهدای یکی از حملات موشکی به دزفول ، در شهید آباد بودیم که آقای واعظ طبسی ( تولیت آستان قدس رضوی) در شهید آباد حضور داشت و خطاب به مردم گفت : قبل از این که به دزفول بیایم خدمت حضرت امام(ره) شرف یاب شدم. به امام (ره) گفتم آقا چند ساله که در جماران ساکنی و هیچ جایی نمی روید ، مگر ما چند امام معصوم در کشور داریم. از طرف مردم مشهد از شما دعوت می کنم که به زیارت امام رضا(ع) مشرف شوید و مردم مشهد را نیز از نزدیک مورد تفقد خود قرار دهید. امام (ره) مکثی کرد و در پاسخ به من گفت : “اگر قرار باشد به جایی سفر کنم به دیدار مردم شریف دزفول می روم.”
آری ؛ مردم شریف دزفول ، به خود به بالید که حضرت امام (ره) زیارت شما را بر زیارت امام معصوم اولاتر دانسته است.
انشاءالله خداوند حضرت امام (ره) و شهدای انقلاب و جنگ تحمیلی را با شهدای کربلا محشور گرداند و ما را از شفاعتشان محروم نکند. آمین یارب العالمین
والعاقبه للمتقین – یاحسین(ع)
علیک السلام
درود و رحمت خدای سبحان بر مردم فهیم دزفول باد.