وقتی که ” اردشیر” تسلیم نشد!

مینی بوس با سر و صدای فراوان هر روز با تعدادی مسافر جاده اندیمشک – دزفول را طی می کرد ، این خودروی رنگ و رو رفته حاصل یک عمر تلاش و زحمت پدر “اردشیر” بود که از طریق آن امرار معاش خانواده را تأمین می کرد . او هر روز صبح با نگاهی به آسمان بخشنده و ابر سخاوت حضرت دوست تا پاسی از شب ، با صورتی گشاده مسافران این دو شهر همسایه را جابجا می نمود و برخی اوقات نیز “اردشیر” در کنار پدر مددکار او در این مسیر بود.

آن روز رژیم پهلوی از فرار شاه در بُهتی غریب و شوکی عظیم به سر می برد و عوامل دست نشانده با گشودن رگبار بر سینه جوانان “چهارشنبه سیاه” شهر را رقم زده و نیروهای نظامی با احاطه بر شهر و نیز با زور اسلحه سعی در قدرت نمایی داشتند، آنان هنوز از راهپیمایی گسترده مردم خشمگین و از فرو افتادن مجسمه شاه در میدان راه آهن اندیمشک پریشان بودند.

56557031575893890437

در امتداد مسیر جاده اندیمشک – دزفول برخی نیروهای نظامی مستقر و با تهدید و ارعاب مسافرین را مورد بغض خود قرار می دادند در همین حال بود که مینی بوس پدر “اردشیر” مورد بازرسی قرار گرفت و نیروهای رژیم ستمشاهی از او خواستند که با نصب عکس شاه در شیشه جلوی مینی بوس و گفتن “جاوید شاه” به مسیر خود ادامه دهند، پدر “اردشیر” با صورتی ارغوانی به چهره جوانش نگاهی کرد و “اردشیر” با دلی به وسعت دریا درخواست نظامیان را نپذیرفت و خشم آنان را دو چندان کرد، خشمی که به شلیک گلوله مبدل و سینه پرحرارت “اردشیر” را نشانه گرفت و این جوان خوش سیمای شهر را در آغوش “پدر” آسمانی کرد و این گونه بود که “سید اردشیر موسوی” تسلیم نشد و بهای آن را با وصال به محبوب پرداخت و یکی از هشت شهید شهرم در دوران انقلاب لقب گرفت.

منبع: وبلاگ روشنای صبح

درباره رایحه

پیشنهاد ما به شما

«ما تا آخرین قطره خون خود ایستاده ایم»

خیلی شلوغ بود و پر انرژی و همیشه لبخند به لب. در گیر و دار …