نهضت اسلامی امام روح الله
پایه های این انقلاب با اسلام آوردن ایرانیان و سپس تعالی بخشی به آن توسط علمای بزرگ و فقهای اسلامی از جمله شیخ اعظم انصاری (ره) در دزفول وبین مردم غیور این خطه از سرزمین اسلامی استوار گشته و پایه های اعتقادی، اخلاقی، شرعی و عرفانی آن در اندیشه ها و قلوب و عواطف مردم مستحکم گردید. به طوری که این انقلاب به یک گروه یا قشر و لایه اجتماعی متعلّق نبوده، بلکه همه یکپارچه و متحد و همدل به سوی آن روی آوردند و همه چیز خود را نثار آن کردند.
“روحانیت دزفول” با ارادت اسلامی و با شجاعت تمام ؛شاه را درکشتار طلاب قم و دستگیری حضرت امام درجریان مرحله اول انقلاب روح اله ؛محکوم و اعتصاب اعتراضی خود را با تعطیلی نمازهای جماعت مساجد جهت آگاه سازی مردم و سپس با تبعید امام به صورت های دیگر از جمله تحصّن در حرم حضرت عبدالعظیم (س) و نیز آگاهی بخشی قرآنی در مساجد ادامه دادند.
بعدها شاگردان آیت الله آقا شیخ محمدعلی معزی و آیت الله آقا شیخ منصور سبط شیخ انصاری و آیت الله حاج آقا سید اسدالله نبوی و سپس آیت الله حاج آقا شیخ علی و حاج آقا شیخ احمد سبط شیخ انصاری به مبارزه و آگاهی بخشی به مردم و بطور مبنایی و جهت دادن آنان در مسیر دین ناب و موضع گیری های خود ادامه دادند تا به دوران آیت الله حاج آقا سید مجدالدین قاضی دزفولی (ره) رسید که با همراهی آیت الله حاج آقا شیخ محمدعلی بیگدلی و نیز حاج آقا شیخ میرزا بیگدلی رهبری مبارزه را در شهرستان دزفول به عهده گرفتند و حضرت آیت الله قاضی منزل خود را مرکز نهضت و ستاد انقلاب اسلامی قرار دادند و با نثار همه امکانات مالی و خانه و زندگی و توانمندی های خود به انقلاب، این انقلاب را در شهرستان دزفول رونقی دیگر دادند.
البته دانشمندانی همچون حجه الاسلام حاج ملا عباس مخبر دزفولی و حجه الاسلام حاج آقا سید مصطفی فارغ و نیز حجه الاسلام حاج آقا سیدمحمد کاظم دانش و حاج آقا محمدجواد مدرسیان و شیخ خلیل روشنی و سپس حجج الاسلام حاج آقا عزیز و حاج آقا محمد صالحی انصاری و بسیاری دیگر از آقایان از جمله کسانی بودند که در زمان اختناق ستمشاهی زمینه را برای یک قیام عظیم مردمی علیه جنایات و مفاسد شاه آماده کرده و با تربیت نسلی مؤمن به این امر کمک شایان توجهی نمودند که نقش شیخ شهید سبحانی عزیز، البته نقشی برجسته، انقلابی و هدایتگر در مسیرشکل دهی نهضت امام خمینی درشهرستان دزفول بوده است.
مرحله اول نهضت امام روح الله
این نهضت بعد از یک دوره آماده سازی یاران خاص امام و بعد از آن آماده سازی عامه مردم آغاز می شود که در برهه ای کار آماده سازی نظری و اعتقادی و سیاسی و اخلاقی و در برهه ای با این آمادگی پا در مرحله عمل می گذارند. از جمله این مرحله ی عملی در مهر سال ۱۳۴۱ که دولت اسدالله علم لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی را به مجلس می برد امام با احساس تکلیف در برابر هدم اسلام و شکستن استقلال کشور علما و مردم را نسبت به توطئه های شاه برای نابودی اسلام هشدار دادند و از آن ها خواستند واکنش نسبت به این اقدامات دولت شاه نشان دهند که از دزفول حضرت آیت الله نبوی (ره) به این دعوت امام لبیک گفتند و با برخورد عملی سایر علما منجر به عقب نشینی دولت شاه از لایحه مزبور گردید.
اما بار دیگر خود شاه با طرح انقلاب سفید، قصد دین زدایی و آمریکایی سازی ایران را داشت که با برخوردهای هوشمندانه و داهیانه امام مواجه شد و رفراندوم مزورانه او با تحریم علما روبرو گردید و منجر به برخورد شاه با علما و شخص امام خمینی (ره) و تبعید ایشان شد، که از دزفول حضرت آیت الله نبوی (ره) در یک حرکت دسته جمعی برای آزادی امام خمینی و سایر دستگیر شدگان نقش داشتند.
در این نهضت و قیام مشخص شد که جامعه در چه چیزهایی باید آمادگی هایی بیشتر پیدا کند و در کدام لایه های اجتماعی و چه نهادهایی باید سرمایه گذاری بیشتری صورت گیرد تا کار بهتر پیش رود و تکالیف به نحو مؤثری انجام شود.
شکل دهی نهضت امام روح الله در دزفول
شهرستان دزفول همچون سایر شهرستان ها این مرحله را با کار در همین بخش هایی که باید آمادگی های بیشتری صورت گیرد یعنی:
۱– بخش فرهنگ تخصصی ۲- بخش فرهنگ عمومی
با جدیتی هر چه تمام تر و با هدایت طلبه هایی از حوزه ی آیت الله معزی (ره) آغاز کرده که ایشان علاوه بر درس حوزوی خود، همت و انگیزه ی قوی و انقلابی برای کار در بین جوانان و تربیت نخبگان دانشجو و دانش آموز و سپس عامه مردم به طور عملی داشت و به لحاظ دانستن الفبایی از رموز مبارزه و کار تشکیلاتی، کار انسجام بخشی و تشکیلات دهی را در بین جوانان و مردم آغاز کرد.
ایشان در سطوح پایین تر از جمله دانش آموزان نیز انجمنی در سال ۴۷ تأسیس نمود به نام انجمن اسلامی دانش آموزان، که با این کار هدفش ترویج این انجمن ها و جلسات قرائت قرآن در کلیه مساجد شهر و روستا و نیز برگزاری مراسم مذهبی و دعوت از روحانیون و سخنوران سطح بالای کشوری برای روشنگری عموم در ابعاد شناخت از اسلام و دانستن تکالیف خود در برابر مفاسد رژیم پهلوی بود.
در ارتباط با رویه فوق از جمله کسانی که با شهید سبحانی در انجمن دانشوران به فعالیت های انقلابی و مخلصانه و هوشیارانه به کار با جوانان و نخبگان می پرداختند. شهید “عزیز صفری” از افراد غیر روحانی و شهید “سید محمدکاظم دانش” از بین روحانیون بودند.
کار شهید عزیز صفری بیشتر جذب افراد و سر شاخه ها و راه اندازی جلسات قرآن و سخنرانی و توجیه جوانان و نخبگان بود و کار شهید دانش ارتباطات و همکاری در راه اندازی سخنرانی و کار با جوانان و نخبگان دانشجو و طلبه و روحانی و مساجد بود. شهید دانش غیر از نویسندگی و سخنوری، داستان پردازی بسیار قوی بودند به طوری که حتی در نمایشنامه نویسی داستان های صدر اسلام هم تبحر داشتند و معتقد بودند باید ظرفیت های جدید با ساز و کارهایی نو و متنوع در روش های معرفی اسلام و کار فرهنگی پیدا کرد تا ظرفیت جذب جوانان به مساجد و جلسات قرآن افزایش یابد، بنابراین پیشنهادات جوانان را نیز می گرفت و بهینه سازی می کرد به طوری که وقتی یکی از دوستان – آقای غلامرضا خلف رضایی که جزء مبارزین بود – پیشنهاد نمایشنامه را به ایشان دادند، شهید دانش به نوشتن نمایشنامه ای مذهبی از زندگی سعید ابن جبیر و مبارزاتش با حجاج بن یوسف ثقفی تهیه نمودند و خود در تمام مراحل اجرایی آن – از تمرینات پشت صحنه تا روی صحنه – نظارت تام داشتند و همراهی و حمایت و راهنمایی نمودند و در مسجد نجفیه اجرایی شد و بسیار مورد استقبال جوانان و مردم شهر واقع گردید.
در این دوره از مبارزات با همکاری شهید عزیز صفری و شهید دانش و سپس غلامرضا خلف رضایی و سایر دوستان همراه، کار دعوت از علما و مبارزان و سخنوران مشهور کشوری به خوبی انجام می گرفت و علمایی مانند آیت الله یزدی، شهید باهنر، آیت الله رضوانی، آیت الله مروی، آیت الله جعفر سبحانی و حجه الاسلام حیدری کاشانی، حجه الاسلام نوایی، حجه الاسلام آل اسحاق و حجه الاسلام گلسرخی حجه الاسلام احمدی شاهرخی و دیگر دانشمندان و فضلای حوزه و مبارزینی مانند: فخرالدین حجازی و کیاوش…. برای سخنرانی به دزفول آمدند.
همچنین شهید دانش جلسات مناظره ای بین خود و مارکسیست ها راه اندازی نمود که با نیامدن مارکسیست ها خود به نقد مارکسیسم در سطح بسیار خوبی در مسجد زرگران که محل این مناظره بود پرداخت و در آشنایی جوانان و نخبگان دانشگاهی و حوزوی بسیار روشنگر و معرفت بخش بود.
در فاصله سال های ۴۱ تا ۶۵، انجمن هایی که با الگوگیری از فعالیت های شهید سبحانی شکل گرفت بعد از تعطیلی انجمن های دانشوران و دانش آموزان، انجمنی به نام انجمن اسلامی جوانان شهرستان دزفول در سال ۴۴ توسط بعضی از متدینین مبارز شهر بود که قبلاً با شهید سبحانی و انجمن دانشوران ارتباط داشتند و در راه اندازی انجمن جدید از راهنمایی های همراهان ایشان در اداره ی جلسه و برنامه های آن استفاده می کردند. دوم انجمنی بود به نام انجمن محمدی که در سال ۴۶ تأسیس گردید. که در این جلسات و جلسات مساجد که دیگر همگانی شده و هر مسجدی یک تا چند جلسه در سطوح مختلف راه اندازی شده بود به تربیت نوجوانان و جوانان با نظارت میانسالان پرداخته می شد و کم کم نسلی به وجود می آمد که امام خمینی انتظار آن ها را می کشید و پیامبر به یارانش بشارت داده بود. همان ها که پیامبر به امام علی علیه السلام فرمود: آن ها کسانی هستند که به واسطه « روح الله » به یکدیگر محبت می ورزند در حالی که هیچ منفعت مالی و فامیلی ندارند، آن ها شیعه تو هستند و تو امامشان هستی یا علی. (بحارالانوار، جلد ۶۵ – ص ۱۳۹)
و حقاً جوانانی که در این دوران رشد و نمو کردند دارای همین خصوصیات شدند و یاران روح الله گردیند که انقلاب به وسیله شانه ها و سرها و قلوب و خون ایشان پیش رفت.
سال ۵۶ و آغاز مرحله دوم انقلاب امام روح الله
آغاز سال ۵۶ آغاز مرحله دوم انقلاب امام روح الله است. وقایعی به ظهور می پیوندد که فصل نوینی در تاریخ مبارزه و شکل گیری انقلاب نوید می دهد. بعضی گروه های چریکی و سیاسی سرکوب می شوند، دیکتاتوری هر چه بیشتر شدت می گیرد، دکتر شریعتی به گونه ای مشکوک در خارج کشور از دنیا می رود و شاه از آوردن پیکر وی به ایران برای تدفین ممانعت می نماید. متعاقباً فرزند امام، حاج سید مصطفی نیز به طور ناگهانی و به شکلی کاملاً مشکوک از دنیا می رود. رژیم با برگزاری مراسم بزرگداشت برای ایشان به شدت مخالفت می کند اما مردم را نمی تواند در این رابطه کنترل کند، مجالس ترحیم و اربعین تشکیل می شود، وجو رعب و پلیسی با صلوات های مکرر برای نام امام که در این مجالس باشکوه، به آسمان بلند می شود، شکسته می شود، چندان که شاه با بالا گرفتن ناآرامی ها و طرح نام امام خمینی خلع سلاح شده و ناگزیر به اعلام فضای باز سیاسی می شود و یا به قول بعضی ها شاه به دستور آمریکا و با فشار او مجبور به باز کردن فضای باز سیاسی می شود چون درآن زمان برای منافع آمریکا فضای باز بهتر است.
به تدریج جو به سوی درگیری در خیابان ها پیش می رود چون این فضای باز را نمی تواند تحمل کند، امّادیگر هیمنه شاه برای مردم فرو می ریزد و مردم از درگیر شدن با مأموران، ترسی به دل راه نمی دهند، اعلامیه ها و بیانیه های امام و نشریه های مردمی در جامعه رد و بدل می شود، همه این وقایع نشان از شروع یک دوره جدید از مبارزه و مرحله ای دیگر از انقلاب دارد و کاملاً پیداست که این بار با دفعات قبل فرق اساسی دارد، جوانان بیشتر افراد جامعه را تشکیل می دهند و همگی انگیزه قوی مخالفت دارند، تا حدود زیادی آگاهی و بصیرت دارند و از مرگ نمی هراسند، حاضرند تبعات هر اقدام خود را بپذیرند، کم کم برای همه روشن می شود کسانی که قلب های آن ها «زبر الحدید» است، همین ها هستند و راه را پیدا کرده و روح الله را شناخته و به او عشق می ورزند و دوست می دارند سرباز او باشند نسلی از این افراد شکل گرفته است که همگی همانند هم اند. این ها نشانه ها و ویژگی های آن زمان است، زمانه تغییر کرده است. عالمی ساخته شده است که آدمی دیگر را به میدان آورده است.
و این به خوبی برای همه محسوس است و این همه محصول ۱۳ سال کار خدا باورانه و مخلصانه امام و همراهان اوست. از طرفی، طرف مقابل به شدت ترس دارد و باورش شده که دوره اش سر آمده، هر چند سعی دارد خود را با ابهت و اقتدار نشان دهد اما طبل توخالی است و دیگر رونقی و رمقی ندارد. این بود که در نیمه دوم سال ۵۶، غالب مساجد دزفول، همانند سایر شهرهای کشور، دیگر آشکارا نام امام خمینی را که ذکر آن ممنوع بود با کمال شجاعت می بردند و صلوات می فرستادند. هر زمان هم دسته هایی به این روند می پیوستند و به تدریج پیوستن مردم مبارز را همگانی و علنی نموده و فضای جدیدی را برای به راه افتادن یک جریان انقلابی مذهبی با اعتقادی ناب از اسلام که الگوی عملی آن امام است به وجود آورده بود و شهادت آیت الله سید مصطفی خمینی آن را جهت دارتر کرده و به سمت اسلام خمینی که همان اسلام حسینی (ع) است سوق می داد و تداعی ماه محرم می نمود و با شهادت ایشان مساجد سیاه پوش شده و نام امام و سید مصطفی و صلوات ورد زبان مردم شده بود و شور و غلغله و بصیرت و هوشمندی را در جامعه ایجاد کرده بود. اگر چه رژیم سعی در فروکش کردن آن در بعضی شهرها داشت، اما از شانس بد او کم کم محرم از راه می رسید و فضا را گرم تر می کرد.
محرم و زدن مراکز فساد رژیم در دزفول
محرم که رسید حرارت قلوب مؤمنین زبانه کشید تا ریشه ی ظلم زمانه را برکند. جوانان این دیار به تأسی از سنت گذشته دعوت از سخنرانان، که شهید سبحانی بر جای گذاشته بود، این بار از حاج آقا شیخ محمد آل اسحاق دعوت به سخنرانی نمودند، دو جلسه سخنرانی در هر روز برای وی در نظر گرفته شد. یک جلسه شب در مسجد امام سجاد (ع) و یکی در مدرسه ی علمیه آیت الله نبوی (ره) در بعدازظهر، ساواک که خطر را احساس کرده بود می خواست جلوی این برنامه را بگیرد. بنابراین به فشار روی مدرسه روی آورد و آن قدر فشار آورد تا بالاخره نتیجه داد و مدرسه در روز هفتم از سخنرانی ایشان ممانعت به عمل آورد که آقای آل اسحاق نیز برای وادار کردن مردم به عکس العمل علیه ساواک منبر مسجد را نیز تعطیل کرد و به قم رفت. وقتی خبر به مردم و به خصوص جوانان در مسجد امام سجاد (ع) رسید، همه احساس کردند یک نوع همکاری بین بعضی افراد و ساواک ایجاد شده، بنابراین با غضب هر چه تمام تر به راه افتادند و حرکت را آغاز کردند و در بین راه افراد دیگر نیز به آن ها می پیوستند و با شعار مرگ بر شاه به بعضی اماکنی که وابسته به شاه و ساواک بود حمله ور شدند، سپس نوبت به مجسمه رضاخان در میدان شهر رسید که بلافاصله لجن مال گردید. بعد از آن با شعار مرگ بر شاه به طرف سینمای شهر راه افتادند و آن را با سنگ خرد کردند و به سرعت متواری گردیدند و ساواک و شهربانی وقتی رسیدند نتوانستند سرنخی به دست آورند.
این تظاهرات احتمالاً روز ۱۶ آذر ۵۶ در شب هفتم محرم اتفاق افتاده بود و اهمیت این تظاهرات در دزفول از این جهت است که حتی قبل از قیام ۱۹ دی قم اتفاق افتاده بود یعنی انقلاب در دزفول حدود یک ماه پیش از قم کلید خورد و حرکتی کاملاً خودجوش و بدون برنامه ریزی و سازمان دهی گروه یا تشکیلات خاص سیاسی بود.
هراس رژیم از وحدت و شعارهای مردم:
مردم ، در ماه محرم، شب ها به تظاهرات می پرداختند و با وجود حضور نظامیان و تانک ها در خیابان ها از ساعت ۱۲ شب تکبیر و شعارهای سیاسی در پشت بام ها و بلندگوهای مساجد و تکایا سر می دادند که موجب ترس و وحشت جلادان حکومت می شد. بعدها که تیمسار غفاریان و سرهنگ فلاح دستگیر شدند می گفتند وحشت شعارهای شبانه برای ما چند برابر بود: یکی وحشت صداهای تکبیر آن هم در ماه محرم که ترس را بر تمام وجود ما مستولی می ساخت، از سوی دیگر آتش زدن لاستیک و گذاشتن تیر آهن در وسط خیابان ها و جوش دادن آن ها و بستن راه عبور خودروها بر ما ترسی نازل می کرد که بی اختیار به تیراندازی کور می پرداختیم، وحدت هیأت های عزاداری ما را دیوانه می کرد، به خصوص شعارهای حسینی آن که شاه را مورد هدف قرار می داد و یزید خطاب می کرد، که آن وحدت و این شعارها از تهدید به جنگ مسلحانه برای ما بدتر بود. به خصوص آن جا که مردم، ارتش را هم به جبهه خود می خواندند و این دیگر بیچاره کننده بود. چرا که این دعوت از ارتش تأثیری عجیب در روحیه ارتش می گذاشت. راهپیمایی های تاسوعا و عاشورا و عزاداری های آن این اثر را صدها برابر می نمود به خصوص که تصور می شد دیگر ما تنها مانده ایم و مردم همگی در عاشورا غرق شده اند و به نهضت کشیده شده اند.
طرحی برای شکستن وحدت مردم
به این لحاظ رژیم طرح هایی برای تفرقه بین صفوف مردم تهیه دید و آن ها را به اجرا درآورد، که البته تیرش به سنگ خورد. از جمله این طرح ها، طرح حمله چماق داران به شهرها بود که در دزفول پیش از این که این طرح به اجرا درآید و بتوانند از بعضی افراد خائن از اطراف شهرها استفاده کنند و نام عشایر و روستایی روی آن ها بگذارند، خود عشایر و روستائیان اطراف شهرها با هوشیاری تمام در روز ۲۲ دی ماه برای نشان دادن انسجام و همراهی خود با مردم شهر در تظاهراتی باشکوه به شهر آمدند که از سوی مردم شهر نیز مورد استقبال بی نظیری قرار گرفتند، و نقشه رژیم را نقش بر آب کردند. امّا عوامل رژیم از جمله رئیس ستاد ارتش و استاندار نظامی خوزستان با همراهی فرماندهی تیپ ۲ زرهی دزفول و ساواک و شهربانی و عوامل خود فروخته ی خودشان و مشتی اراذل و اوباش به اجرای طرحی در روز ۲۷ دی ماه ۵۷ در چند شهر و از جمله اهواز و دزفول کردند که به چهارشنبه سیاه دزفول معروف شد و آن به این ترتیب بود که در بعدازظهر چهارشنبه ۲۷ دی ماه با تانک و نفربر و خودروهای زرهی تیپ ۲ به شهر یورش آوردند و با وحشیانه ترین عمل ها شهر و اهالی آن و اموال و منازل مردم را مورد هجوم قرار دادند، از روی تمام خودروهایی که در خیابان بود با تانک عبور کردند و اموال مردم را به آتش می کشیدند و با تیراندازی با کالیبر ۵۰ و ژث (ژ۳) و عربده کشی، شهر را قرق کرده و هر عابری را مورد ضرب و شتم قرار می دادند و از او می خواستند که به نفع ش اه و علیه امام شعار دهد و اگر نمی داد با گرفتن زیر ضربات سنگین در حد مرگ او را می زدند و با شلیک گلوله او را از پا درمی آوردند یا مجروح می ساختند، و هیچ کس حق تردد در شهر را نداشت که بتوانند زخمی ها را به جای امنی برسانند. حتی اگر آمبولانسی می آمد با تیراندازی آنان مواجه شده و یا باید دور می شد و یا به کشته شدن و زخمی شدن تن می داد. تمام شب با تیراندازی و هلهله و شعار جاوید شاه و بوق های مکرر و صدای تانک ها و نفربرها و خودروهای نظامی شهر را مانند شهری جنگ زده درآوردند. آن ها طرحی بسیار وحشتناک برای شهر داشتند، خیال می کردند با ایجاد وحشت و از بین بردن اموال و دارایی مردم و توهین و تحقیر سران و بزرگان را بربایند و سربه نیست کنند و در چند شهر این طرح را پیاده کنند و سپس آن را در سراسر کشور به اجرا درآورده و به قول خودشان با تسلط بر اوضاع شاه را برگردانند…
نزول آرامش و یاری خدا
امّا حقیقتاً با یاری خدا و استیلای ترس بر آنان و تحرک انقلابیون و آرامش آنان و مواجهه مبارزین مردم با کودتاگران با دست خالی و فقط با چند بمب دست ساز چنان وحشتی در دل آن ها مستولی شد که آن ها نتوانستند نیات پلید خود را اجرایی کنند و با وحشت هر چه تمام تر به پادگان ها برگشتند و برعکس مردم و مبارزین با روحیه ای قوی در صبحگاه همان روز به مجسمه ی رضاخان که باقی مانده بود حمله کرده و آن را به زیر کشیده و به زباله دان انداختند و این معنی نصرت خداست که بر آن ها ترس را مستولی ساخت و بر مردم آرامش خود را نازل تادرادامه پیروزی را نصیب آنها فرمود.
پایان حاج عبدالحسین سخاوت
منبع: سایت مجددز
بسیار جای تاسف دارد که هنوز بعضی افراد در مرداب تفکر اشتباه خود دست و پا بزنند فقط بخاطر اینکه توان پذیرفتن حقایق و رویایی و پذیرش اشتباه خود را ندارند . داستان اقای ال اسحاق حقیقتش اینست
ایشان بر روی منبر در مدرسه آیت الله نبوی به چند تن از مراجع در گذشته از جمله آیت الله آقا سید کاظم یزدی نسبت جیره خوار انگلیس بودن میدهند و هنگامی که از منبر پایین می ایند ، مرحوم فقیه عالیقدر آیت الله سید محمد نبوی ( که خیلی جالب است که انقلابیون ان زمان هیچ تمایلی به بردن نامی از ایشان ندارند نه آن زمان و نه الان حتی ) واکنش نشان داده و به ایشان میگوید که ادله متقن برای تهمتش ارایه دهد و در غیر اینصورت باید روی منبر از تهمتش عذرخواهی نماید ، در غیر اینصورت اجازه منبر را در دزفول ندارد لذا عده ای را تحریک نموده و شبانه به بیت آیت الله العظمی سید اسداله نبوی حمله ور میشوند و بیت ایشان را در حالی که هیچیک از فرزندان ایشان در منزل حضور ندارند و فقط ایشان و همسر و عروسشان هستند، سنگباران نموده و ماشین لندرور متعلق به بیمارستان ایشان را دچار خسارت زیادی مینمایند اتفاقا اگر جای سوال باشد باید پرسید ، چرا با وجود حضور قریب به یک ساعته افراد تحریک شده ولی هیچ عکس العملی از سوی نیروهای امنیتی دیده نشده ؟ وقایع را کامل و دقیق بگوییم