دبستان امید انقلاب، بمباران در تاریخ 66/12/20

111

منطقه شمال شرقی دزفول اطراف کلوپ ورزشی شهید رجایی در اولین روز از جنگ تحمیلی با توپخانه صدامیان متجاوز هدف قرار گرفت و جمع زیادی از مردم شهید و مجروح و خانه‌هایشان تخریب گردید و به زودی آنجا به محل سیبل صدام لقب گرفت. بعضی‌ها شایعه کردند از باغ‌های اطراف شهر آنجا را هدف قرار می‌دهند و در 2700 روز مقاومت و 8 سال آوارگی پیکر همیشه استوار دزفول زخم برداشت اما هیچ گاه حتی یک روز قامت خم نکرد و شهر نمونه ی ایران لقب گرفت.

در تاریخ 66/12/20 متجاوزین خسته و ناتوان و مأیوس از رویارویی و مقابله با رزمندگان اسلام در جبهه‌ها، عقبه ی جنگ و حامیان رزمندگان و شهرهای متصل به جبهه را مورد هدف بمباران و موشکباران خود قرار می‌دادند. آژیر قرمز به صدا درآمد و لحظاتی بعد هواپیماهای متجاوز بعثی در آسمان دزفول حاضر شدند و سه نقطه از همان منطقه اطراف کلوپ ورزشی را بمباران کردند.

با صدای انفجارها بنده که در جنوب شهر در منطقه کوی مقاومت، مقاومت 5 زندگی می‌کردم فوری به پشت‌بام رفتم. نگاه کردم، دیدم دقیقاً مدرسه پسرم یعنی دبستان ابتدایی امید انقلاب را بمباران کرده‌اند. با عجله با موتورسیکلت به محل حادثه رفتم. اولین بمب که هدفش ترانس بزرگ برق شهر بود در جلو خیابان اصابت کرده بود و یک حفره بزرگ ایجاد کرده و یک موتوری رهگذر به درون آن سقوط کرده بود.

دومین بمب دبستان امید انقلاب را هدف قرار داده بود. تکه‌های آهن و آجر و گل و خاک و شیشه و گرد و خاک و دود ناشی از انفجار همه ی منطقه را پوشانده بود. جیغ و داد و فریاد زنان و مردان و اولیای بچه‌ها به آسمان می‌رسید. تعداد زیادی از دانش آموزان مجروح شده بودند. مدرسه تخریب شده بود، لحظات به سرعت می‌گذشت. من دنبال پسرم بودم ولی مگر می‌شود کسی را دید یا شناخت. هرکس دنبال سرپناهی بود. آمبولانس‌ها آژیرکشان به کمک آمده بودند. ماشین‌های آتش نشانی راه را باز می‌کردند. مأمورین سازمان آب و برق دزفول، آب و برق منطقه را قطع می‌کردند. آنجا لحظاتی فهمیدم، پدر یعنی چه؟ و پدر و مادر شهدا چه دردی دارند؟

ذکر آیه «الا بذکرالله تطمئن القلوب» را زیر لب زمزمه می‌کردم. بناگاه از میان سیل جمعیت و بچه‌های نگران، فریادی به گوشم رسید. بابا. نگاه کردم دیدم پسرم علی است. خانم رضوان مبصر که خودش مجروح شده بود و سراتاپا خاکی، بچه‌ها را دور خودش جمع کرده بود تا آسیب نبینند و به خانواده‌هایشان بسپارد.

نفسی عمیق کشیدم و آرامشی بر قلبم حاکم شد. پسرم را آوردم و به خانواده‌ام که بیشتر از من نگران بود سپردم. فوری برگشتم به محل حادثه، جهت امدادرسانی به آسیب دیدگان.

بمب سومی درب منزل پدرم در خیابان 17 شهریور اصابت کرده بود. شیشه‌ها مثل چاقو به دیوار خانه ی  فرو رفته بودند. پدر و مادر، خواهر و برادرانم همگی در خانه بودند و به لطف خدا سالم، موتورسوار رهگذری که زن و دو فرزند دختر و پسرش بر ترک او سوار بودند مجروح شده، آنها را به بیمارستان منتقل کردند. متأسفانه دو بچه ی مظلوم که پریسا و احمد پور اسد نام داشتند و مثل گل زیبا و پاک و معصوم بودند و هرکس آنها را می‌دید گریه می‌کرد، شهید شده بودند.

خانه ی همسایه روبروی ما تخریب شده بود. مردم می‌گفتند: قبل از بمباران رفته‌اند اما دوستان و فامیل می‌گفتند آقای محمدحسن درآئی در منزل بوده. نیروهای امدادگر و جوانان پرشور شهر به کمک و یاری شتافتند و لحظاتی بعد جسم پاک و مطهر دبیر زحمت‌کش آموزش و پرورش، حسن درآئی را که به درجه رفیع شهادت نائل آمده بود از زیر خروارها آجر و سنگ و آهن بیرون کشیدند و طی مراسم باشکوهی در شهیدآباد دزفول در مزار شهدای دفاع مقدس به خاک سپردند.

نگارنده: غلامحسین سخاوت

برگرفته از کتاب جغرافیای حماسی دزفول اثر غلامحسین سخاوت و ناصر آیرمی

درباره رایحه

پیشنهاد ما به شما

خاطرات قرارگاه قدس

*✍️خاطرات قرارگاه قدس* ?????? *✍️۱-پس از شروع۸ دفاع مقدس سپاه پاسداران نیز برای حمله به …

یک دیدگاه

  1. درود خدا بر شهیدان حسن درای وشهیدان مظاوم احمد وپریسا پوراسد وپدر ومادرصبورشان وهمسر وفرزندان معام شهید درای .حاج اقا سخاوت وبرادرایرمی دست شما دردنکند کهان حما سه وبویز حضور معلمان مدرسه امید انقلاب رابسیا ر زیبا به تصور دراوردید