به مناسبت حلول سال نو و ایام فاطمیه(س) و به رسم ادب و احترام به همراه جمعی از دوستان و همرزمان اولین شهید دانشجوی شهرم، شهید عظیم اسدی مشکال به دیدار مادر شهید توفیق یافتیم.
چندی پیش مصاحبه ای با این مادر دلیر و شجاع انجام گرفت که سایت رایحه در دو قسمت آن را منتشر و به اطلاع امت حزب الله رسانید.
بانویی نمونه و الگویی برای زنان و مردان در نفی ستمگری، حاجیه خانم روبخیر ازک، الگوی گرایش به توحید و یکتا پرستی و شکستن بت بزرگ رژیم ظلم شاهنشاهی.
بعد از سلام و احوالپرسی و پذیرایی با آغوشی باز، دو خاطره برایمان تعریف نمود که مرا بر آن داشت تا آنها را نوشته و در رایحه منتشر نماییم.
خاطره نخست:
روزی زن همسایه ی ما آمد و گفت: تو مادر اولین شهید دزفولی هستی از پسرت بگو، از چگونگی شهادت و مراسم تشییع و تدفین و ترحیم او.
شروع کردم و دو ساعتی از تولد تا شهادت شهید را تعریف کردم، بسیار دقیق و مستند. زن همسایه گفت: چرا آنها را نمی نویسی؟ گفتم: سواد ندارم. آرزو دارم قبل از مرگم آنها را بگویم و بنویسند و چاپ کنند. زن همسایه قول داد روزی قلم و دفتر آورده و تمام گفته های مرا بنویسد. ولی هیچ گاه آن اتفاق نیفتاد. تا اینکه دیدم روزی آقای سخاوت و آیرمی به درب منزل ما آمدند و در حالی که ضبط و دوربین به همراه داشتند گفتند: شما مادر اولین شهید دزفول هستید خودت را معرفی کرده و از تولد تا شهادت شهید عظیم برایمان تعریف کن. من هم دو ساعت صحبت کردم. آنها رفتند و چند روز بعد دیدم از سراسر کشور دوستان و فامیل و خواهران و برادران شهید با من تماس می گیرند و مرا مورد لطف و عنایت قرار می دهند که چقدر عالی و دقیق از شهید و دوستان و مردم و امام و انقلاب و فاطمه ی زهرا(س) دفاع کرده اید و خاطرات من نه تنها در کشور بلکه در سراسر جهان پخش شد. زن همسایه گفت: تو که اینقدر دعاهایت زود مستجاب می شود ای کاش چیز بزرگتری از خدا می خواستی؟
به او گفتم: خدا در روی زمین ملائک و فرشتگانی دارد که آنها به اراده ی خداوند ماموریت پیدا می کنند تا امورات ما را حل و فصل نموده باعث شادی قلوب ما گردند.
خاطره دوم:
روز نهم فروردین سال 1357 سالروز شهادت شهید عظیم پسرم می باشد و 36 سال است که که هر شب جمعه بدون وقفه به زیارت شهید می روم و عید اموات که رسم دیرینه ی ما ایرانی ها و الخصوص مردم دزفول، آخرین شب جمعه سال را بر خود لازم می دانند که بر سر اموات حاضر شده، فاتحه ای را به آنها هدیه نمایند.
شب قبل از عید اموات، شهید در عالم رویا به من گفت: مادر فردا که به دیدنم آمدی با خودت میوه و شیرینی بیاور. به او گفتم: مادر من مخالف آوردن شیرینی روی مزار هستم معمولا کلوچه و حلوا و خرما می آورم. شهید عظیم اصرار کرد و گفت: مادر جان، من مهمان دارم که از شهر دیگری می آیند می خواهم آبروداری کنی.
فردا صبح به سفارش شهیدم رفتم و چند کیلو میوه تازه و شیرینی گرفتم، وقتی روز پنج شنبه عصر، روی مزار رسیدم ازدحام جمعیت آنقدر زیاد بود که عبور و مرور به سختی و به کندی صورت می گرفت. هنوز بساط پذیرایی را رور مزار نگذاشته بودم که به ناگاه بارانی سخت و سیل آسا باریدن گرفت و همه ی کاسه کوزه ها را بهم ریخت و تا ساق پایمان آب بالا آمد و آب در شهید آباد براه افتاد و مردم بناچار زیر شاپ شهدا پناه گرفتند. لحظاتی بعد باران رحمت الهی فرو کش کرد و دوباره بساط پذیرایی را روی مزار پهن کردم. یک وقتی دیدم تعداد35 نفر دانشجوی جوان آمدند و خودشان را معرفی کردند که ما تعداد بیشتری بودیم که خاطرات شما را در سایت رایحه مطالعه کردیم و همگی قصد داشتیم به زیارت شما و شهیدتان بیاییم که این باران شدید برنامه ریزی ما را کمی بهم زد. ولی بهر تقدیر این تعداد از اندیمشک خدمت شما رسیدیم. به آنها گفتم: من از دیروز منتظر شما بودم. گفتند: ولی ما به کسی چیزی نگفته ایم شما از کجا خبردار شدید؟ گفتم: شهیدم شب قبل به خوابم آمد و به من سفارش کرد میوه و شیرینی بخرم و برای مهمان هایش آماده نمایم و از آنها پذیرایی کنم. همه به گریه افتادند و حدود یک ساعت با من صحبت کردند و مرا مورد لطف و مرحمت قرار دادند و میوه ها و شیرینی ها را تبرکا با خود بردند.
ایمان دو بال دارد یکی صبر و دیگری شکر. من باید خداوند را به واسطه ی این که مرا به این مقام و منزلت رسانیده شکر کنم. دنیا چه تلخ و چه شیرین می گذرد مهم این است که انسان با ایمان از دنیا برود مثل شهدا که آنها همیشه زنده و جاوید تاریخند.
راوی: مادر شهید عظیم اسدی مشکال
نگارنده: غلامحسین سخاوت
خداوند تبارک وتعا ل درقران می فرما یند شهدا زنده جاوید وحی وحاضر ند و انان امام زادهگان عشقند درود بر اولین شهید شهرمان وبر پدر ومادرصبورشان ازشما متشکرم
پیشنهاد میکنم یک میدان یا خیابان جدید در دزفول بنام این شهید نامگذاری شود چرا که سه هزار شهید دنباله رو عظیم اسدی مشکال شدنند سلام بر پدر ومادر وهمر زمان شهید وبرادر ان رزمنده وجا نباز حاجی سخاوت وایرمی که کاری زینبی س مکنند
شهدا در دنیا و در قیامت همچون ستارگان می درخشند و آفرین بر مادرانی که این فرزندان را در دامن های پاک خود پروراندند و بر مصیبت از دست دادن آنها صبر کردند و این نمونه کوچکی از اجر صبر آنها است . شما برادر عزیزم خود شاهد صبر و مشقت مادرت و مادران شهدا بودهو هستی . اما به قول مادر شهید اسدی مشکال چه تلخ و چه شیرین می گذرد . وای بر ما که از قافله شهدا جا مانده ایم.
سلام
وقتی با این مادر فهیم و مومنه دیدار کردیم متوجه شدیم که ما بچه های انقلاب چقدر در حق این خانواده ها کوتاهی کرده ایم. این همه سال کمتر کسی بوده که پای درد و دل این مادر شهید بزرگوار نشسته باشد.
شهدا شرمند ه ایم شهدا شر منده ایم والسالا م
سلام حاجی خوش آمدید.
بالاخره نظرات شما را زیارت کردیم. به ما وصل شوید بی صبرانه منتظر خاطرات دفاع مقدس شما هستم. بگذار نسل امروز بدانند شهدا و ایثارگران چه کرده اند. یاعلی