وقتی بچه ها برای عملیات بیت المقدس به پادگان کرخه اعزام شدند من بخاطر یک سری کارهای ستاد ذخیره مجبور شدم چند روز دیرتر به آنها ملحق شوم. روزی که به پادگان رفتم سراغ بچه های گردان بلال را گرفتم. گفتند در انتهای غربی پادگان چادر زده اند. نزدیکی های ظهر بود که پیش بچه های گردان رسیدم، اولین کسی که به استقبالم آمد شهید عبدالحسین نوروزی بود. با همان چهره ی همیشه خندان مرا بغل کرد و گفت: منتظرت بودم! بعد به چادرشان رفتیم یک اسلحه کلانش و تجهیزات و حمایل آورد گفت: اینها وسایل شماست همه را برایت آماده کرده ام! حتی اسلحه ره هم تمییز کرده بود.
چند روز بعد ما را به منطقه دارخوین بردند. حسن یکی از بچه هایی بودکه تازه به گردان بلال آمده بود ، روزی به من گفت: مصطفی دوست دارم با عبدالحسین رفیق بشوم! احساس می کنم او در این عملیات شهید می شود و می خواهم با او رفیق شوم تا فردای قیامت مرا شفاعت کند!…
گذشت تا اینکه مرحله اول عملیات بیت المقدس تمام شد و ما پشت جاده اهواز خرمشهر پدافند کردیم، هر سه نفرمان هم سالم و هیچ اتفاقی نیفتاده بود. یکی دو روز بعد بر اثر بمباران هوایی دشمن حسن زخمی و به عقب منتقل شد. در مرحله دوم عملیات ( 61/2/16) عبدالحسین به شهادت رسید و جنازه اش هرگز برنگشت. وقتی بعد از پایان عملیات به دزفول رفتیم نامه ای از حسن که در بیمارستانی در اراک بستری بود بدستم رسید ضمن آن هم نامه ای برای عبدالحسین نوشته بود!
مانده بودم چه جوابش را بدهم، غم خودم کم بود بایستی جواب حسن را هم می دادم با اصرار زیاد او که چند بار هم تلفن زد مجبور شدم خبر شهادت عبدالحسین را به او بدهم و حسن امیدوار به شفاعت عبدالحسین بماند…
منبع: وبلاگ رهسپار قدیمی
نامت را عبدالحسین گذاشتند تا عبد وغلام آقایمان حسین باشی وچه خوب وبرازنده توبود این نام ، روزی که در ایام جوانی تصمیمی بزرگ گرفتی وقدم در راهی گذاشتی که مولایت برگزید ، مولایمان حسین جان داد در راه معبود ومحبوبش وآن هنگام که سر بی بدنش را راهی شام کردند این عشق را فریاد می زد . ولی مانده ام هنگامی که پرواز کردی به سوی معبود ومعشوقت، نه سر ،که کلاه سوخته ات این عشق را فریاد می زد ؟
شاید شباهت نام وراهت به مولایمان حسین این بود که تو را نیز علی وفاطمه ای در آغوش پروراندند که این فاطمه نیر مظهر صبوری و استقامت است همچون صاحب نامش . بدان که نام ویادت همیشه در دلمان زنده است چه این کلاه سوخته می آمد وچه تا ابد در دست یک دوست وراز باقی می ماند.