چرا خدا مرا دوست ندارد؟

35509813522683184053پاسدار شهید غلامحسین تازه عصاره

بعد از پیروزی انقلاب از آنجایی که شهید غلامحسین تازه عصاره با چشمی روشن بین، حس کرده بود که چگونه این انقلاب با خون هزاران جوان مومن شهید، به پیروزی رسیده است و با درک این واقعیت که هر کس باید آنچه در توان دارد از دست آوردهای انقلاب حراست کند.

بعد از انقلاب وارد ستاد شهید ناجی (ذخیره سپاه) می گردد و در این نهاد جوشیده از متن انقلاب با بهترین جوانان فهمیده و ولایتی با اشتیاقی وصف نشدنی دین خود را نسبت به امام وشهدا ادا می نماید. این اشتیاق به قدری بود که بارها با اجازه ی والدین خود عازم جبهه شد چرا که می دانست موقعی که اسلام در خطر است باید شتافت.

او وقتی که برای اولین بار عازم جبهه بود. مادرش به او می گوید: تو باید صبر کنی تا چند سال بزرگتر بشوی  و سپس به جبهه بروی اما او با اراده ای خلل نا پذیر جواب می دهد: من سه سال از حضرت قاسم (ع) بزرگترم چگونه راضی شوم که دشمن، سرزمین اسلامی ما را اشغال کند و من برای دفاع از آنها مهیا نشوم.

آری برادر، غلامحسین دارای چنین اراده ای محکم بود که جسورانه روانه ی جبهه سوسنگرد شد و بعد از 35 روز خدمت افتخاری به دستور فرمانده خود عازم جبهه شوش شد و بعد از چند مدت به خانه بازگشت و به همراه دوستان خود به جبهه ی شجاع رفت، تو گویی که در این رفتنش بازگشتی نیست و گویی که از شهادت خویش با خبر بود. از این جهت قبل ار اینکه عازم جبهه شود از برادر خود می خواهد که او را به زیارت امام خمینی ره این قلب تپنده ی امت اسلامی ببرد.

خوشبختانه در این امر موفق می شود . و گویی که بعد از این دیدار بود که هدف خود را بهتر شناخت. پس از مراجعت از جماران با جاذبه های آکنده از محبت به امام امت روانه جبهه ی شجاع شد در آن جبهه هم مسئولیت خود را (بی سیم چی) به بهترین نحو انجام داد بطوری که شهید محمود پوررکنی، از همراهان او می گفت: صبح یکی از روزهای سال 1360 در جبهه شجاع بود که من زود از خواب بیدار شدم که غلامحسین را دیدم که با شتاب و عجله از ما کاغذ و قلم می خواهد. با تعجب پیشخود گفتم: مگر چه خبر است انشاالله که خیر است.

از او خواستم که خوابش را برای ما تعریف کند. او گفت: در عالم خواب سیدی نورانی را دیدم و از او خواستم به من بگوید چرا خدا مرا دوست ندارد و برای تقرب به خدا چکار باید کرد؟ آن بزرگوار چند سفارش به من کرد و گفت:

 1 – زیاد قرآن بخوانید.

 2 – کتاب مطالعه کنید.

3 – دورغ نگویید.

4 – با نفس اماره ی خود مبارزه کنید.

5 – دعاهای مفاتیح را زیاد بخوانید.

6 – برای خدا کار کنید نه برای خود نمایی.

بدین ترتیب بود که غلامحسین این شهید شاهد حجت خود را دیده و شناخته بود که حقیقت درست شناخته بود.(من طلبنی وجدنی) بله غلامحسین طالب خدایش بود و او را شناخته و به معشوق خود عشق می ورزید. و خدا هم او را پذیرفت ( ان الله اشترا من المومنین اموالهم و انفسهم و ….)

 بعد از مدتی نه چندان دور برای بار دوم غلامحسین باز هم سید نورانی را در عالم خواب می بیند و خبر شهادت و به خدا رسیدن را به او می دهد. و این بار غلامحسین خواب خویش را برای بچه ها تعریف می کند و وقتی فرمانده ی او (سردار کوسه چی ) این ماجرا را می فهمد از رفتن وی به خط مقدم (جبهه طلائیه) منع می کند.

 ولی غلامحسین همانطوری که آگاهی داشت می خواست به نوشته تقدیر الهی که در لوح محفوظ ثبت است جامه عمل بپوشد. ازاین جهت بود که اسرار داشت که در خط مقدم طلائیه حضور پیدا کند. بدین صورت بود که در یک درگیری نابرابر بین قوای اسلام و کافر صدام یکی از برادران بی سیم چی بر اثر ترکش خمپاره شهید می شود. و فرمانده ی منطقه نیاز به جایگزینی او را به نیروهای عقب اطلاع می دهد.

با رسیدن این خبر به  غلام حسین، بدون درنگ آمادگی خود را جهت انجام ماموریت اعلام می کند و با عزمی راسخ و محکم چون کوه و با آگاهی و شناخت نسبت به هدف خویش جوان مردانه به پیش می رود.

قبل از رفتن به دوست خود پوررکنی می گوید: محمود جان من رفتم  اگر بر نگشتم در آن دنیا منتظرت هستم، خدا حافظ تو هم شهید می شوی و در بهشت جاودانه مرا ملاقات خواهی کرد. و این جمله را پنج با تکرار کرد و به خط مقدم رفت.

و سرانجام در روز سه شنبه پنجم خرداد ماه 1360 بود که در هوای گرم و نزدیک اذان مغرب بدن نازنینش آماج ترکش گلوله های خمپاره (خمپاره120) صدامیان گردید. و روح بلندش به سوی خداوند اوج گرفت. یادش گرامی باد.

نگارنده: برادر شهید(علی)

درباره رایحه

پیشنهاد ما به شما

چون رنج نبی نزد خدا گشت قبول /// وان کوثر جاودان عطا شد به رسول

قال الصّادقِ ُعلیه السلام : لِفاطِمهُ بِسعَهُ اَسماءٍ عِندالله  چون رنج نبی نزد خدا گشت …