خاطره ام مربوط است به موشکباران محله ی سیدآقا میر مورخه ی 61/8/4، ساعت ده صبح دزفول مورد حمله ی موشکی قرار گرفت. هنوز هیچ کدام از امدادگران نیامده بودند. ساکی دیدم. آنرا برداشتم دست قطع شده ای کنارش افتاده بود و معلوم بود ساک دست رهگذری بوده و موج انفجار ساک را با دست قطع شده پرتاب کرده است.
خانه ها قدیمی و گلی و کوچه های تنگ و تاریک کار تخلیه را مشکل می کرد. اجساد شهدا روی زمین مانده بود. خانه های چندطبقه ی گلی، قدیمی و شلوغ بودند. مردم به همراه امدادگران سیل آسا به کمک آمدند. چون روز بود آسانتر کار تخلیه انجام می گرفت ولی لودرها نمی توانستند در کوچه ها وارد شوند.
بسیجیان ابتدا آمار خانواده ها را می گرفتند؛ آمار خانه های خالی و خانه هایی که مسکونی بودند. گروهی از بسیجیان با بیل و کلنگ می آمدند و گروهی با ماشین. بسیج یار و مددکار امدادگران بود. چادر صحرایی توزیع می کردند و شبانه حفاظت از منازل را به عهده می گرفتند، درب ها را بسیجیان قفل می کردند. موج انفجار قفل ها را خراب می کرد، صاحب خانه ها می آمدند می دیدند درب منزلشان قفل دستی زده اند؛ می آمدند سراغ بسیج، می گفتیم: ما زده ایم تا از دستبرد سارقین در امان باشند و سپس آنرا باز می کردیم.
بسیجیان گاهی تا یکماه به خانه نمی رفتند؛ در مسجد بودند و بدلیل نیاز به آنها، خود را وقف بسیج می کردند. بسیجیان کارگر و بنا و مکانیک و محصل بودند و یک روز هم گشت و بازرسی قطع نمی شد و گاهی که رادیو عراق تهدید می کرد و شهر خلوت می شد، بسیجیان بیشتر به گشت می رفتند گشت پیاده، موتوری و ماشینی و به محض موشکباران همه به محل موشکی می آمدند و تا صبح در آنجا بیدار می ماندند و کمک می کردند. در عملیات بدر که خیلی خطر جدی بود و مسجد پاسداران موشک خورد، شهید عبدالحسین صحتی و من در پارک آنطرف پل چادر زدیم و شبی بیست نفر گشت شبانه داشتیم و بسیج هیچ وقت تعطیل نشد.
سیدجمشید صفویان فرمانده ی گردان بلال وقتی در جبهه، می خواست به بچه های دزفول روحیه بدهد، در حین خستگی و آموزش های سخت آبی و خاکی و باتلاقی گفت: صبر کنید؛ بچه ها، می خواهم خبر مهمی به شما بدهم. همه گوش به فرمان می شدند. سید گفت: گردان بلال در این عملیات خط شکن است. همه ی بچه های دزفول تکبیر می گفتند و روحیه می گرفتند؛ آن قدر روحیه ی بچه ها بالا بود، و آماده ی شهادت می شدند. خطر را می دانستند ولی ترس نداشتند در ایامی عراق، دزفول را تهدید می کرد، آمار بسیجیان بیشتر می شدند. معمولاً در وضعیت عادی بسیج خلوت بود. من به کنایه به آنها می گفتم: باید موشک بزند که به بسیج بیایید. در خطرها مردم بیشتر انگیزه داشتند تا دوران سرد و بی تحرکی. دیدار از خانواده ی شهدا در شهرک ها و اردوگاهها و خانه ها هر هفته توسط بسیج انجام می گرفت. دعای ملکوتی کمیل شب های جمعه در مساجد خصوصاً مسجد جامع و دعای توسل تا پایان جنگ قطع نشد و موتور محرک ما ارتباط با دعا و شهدا بود.
زیارت مزار مطهر شهدا و برگزاری مراسمات سه روزه و هفته و چهلم و سالگرد شهدا، چه شهید جبهه ای و چه شهید موشکی بصورت فعال بر مزار شهدا هر پنج شنبه عصرها با حضور رزمندگان و بسیجیان مساجد و خانواده ی شهدا توسط بسیج فعالانه انجام می گرفت و یک ارتباط بسیار معنوی و قوی بین رزمندگان و شهدا و خانواده ها بوجود آمده بود. خانواده ی شهدا روزهای پنج شنبه آن قدر به یاد شهدا به ما صبحانه و نهار می دادند که تا یک هفته ما تغذیه می شدیم.
راوی: حاج عزیز بخیت قصاب فرمانده ی پایگاه مقاومت بسیج مسجد پاسداران
نگارنده: ناصر آیرمی
برگرفته از کتاب جغرافیای حماسی دزفول اثر غلامحسین سخاوت و ناصر آیرمی
سلام خاطره و مطالب بسیار جالب زیبا و روحیه بخش بود. دم شما گرم
الف دزفول
به دزفولی بودنم افتخار می کنم