می دانی که کل بار جنگ روی دوش من است؟

IMG-20140707-WA0011

شهید فرج اله پیکرسنان

آبانماه سال شصت هم یگان شدیم. قبلا هم به جبهه آمده بود ولی توفیق همرزمی اش را نداشتم.

در دسته سوم گروهان قائم از گردان بلال دزفول آ.ر پی جی زن بود، جوانی رزم دیده، باتجربه، متفکر با قدی رشید، صبور، کم حرف، عمیق با پختگی مردانه ای که برای سپردن مسؤلیت فرماندهی به او نیازمند بودیم.

ولی به هیچوجه زیر بار قبول مسئولیت فرماندهی نمی رفت. چند جلسه با او صحبت کردم ولی نتیجه نداد. آخرالامر باتیغ تکلیف شرعی معاونت یک دسته (دسنه سوم محمدرضا صالح نژاد ) را بپذیرد.

او لیاقت فرماندهی گردان را هم داشت ولی زیر بار نمی رفت. یکی از روزها به تاثیر مثبتش در جایگاه مسئولیت جدیدش اشاره کردم و نظر خودش راجویا شدم،

فرج اله آهی کشید و گفت: فلانی، دیروز که یک نیروی تکور عادی بودم، همراه با سایر نیروها سینه خیز میرفتم، نهایتش آرنج هایم ساییده می شد ولی امروز که خودم بچه ها را سینه خیز می برم، آرنج های روحم ساییده میشود. برای آنکه راضی شود خاطره ای برایش گفتم که تاحدودی باعث آرامشش شد.

برای عملیات فتح المبین یکی از نیروهایی که با رزمندگان اعزام شده بود، حسین ناجی بود، موسس ذخیره سپاه و عضو شورای فرماندهی سپاه دزفول، یکی از نیروهای ذخیره غلامعلی قنادان معاون گروهانش بود. وقتی قنادان چشمش به ناجی افتاد عذر خواهی نمود و اعلام کرد من با وجود آقای ناجی نمیتوانم گروهان را سینه خیز ببرم.

حسین ناجی به قنادان گفت: شما نگران نباش. من بخاطر سینه خیز رفتنم ثواب می کنم و شما بخاطر سینه خیز بردنت مآجورید.‌ مهم این است که هدف و مقصد خدا باشد…

حق داشت گلایه نماید؛ پیش از پذیرفتن مسولیت، دایم سرش تو نهج البلاغه و قرآن بود و هر روز بر داشته هایش اضافه می کرد.

یک روز از عبدالمحمد خیرعلی مشاک بی سیم چی پر جنب و جوش گروهان؛ درباره پاسبخشی مشترک شب گذشته اش با فرج اله سوال کردم

گفت: فرج اله مال زمین نیست؛ بسیار ملا و با سواد است و راهی به آسمان دارد ولی اصلا هم پستی خوبی نیست!!

گفتم: چطور مگه؟

گفت: من خوابم می اومد و دوست داشتم با طرح یه موضوع هیجانی خواب از سرم بپره! دو سه دقیقه ای با حرارت حرف می زدم؛ به نظرم می اومدکه نوبت فرج اله ست. ولی او فقط یک و نهایتا دو کلمه بیشتر حرف نمی زد: آره . . . . نه. اینطوره . . . . اینطور نیست . . . . موافقم . . . .موافق نیستم.

دیگه از کوره در رفتم گفتم بابا تو هم یه توضیحی ؛مجادله ای ؛ مباحثه ای !!

گفت: عزیزم، اگه خوابت میاد برو بخواب؛ سر پست که جای مشاجره و مباحثه نیست.

فرج اله که نام کوچکش از لقب و فامیل شناسنامه ایش معروفتر بود، پیکرستان لقب داشت. پدر گرانقدر ایشان مرحوم غلام پیکرستان خیلی زود به دیار باقی شتافت و او تحت تربیت مادر فداکار و مومنه اش و عموی گرامیش تربیت و رشد یافت.

فرج اله همزمان با آغاز انقلاب یعنی اوایل سال 1342 متولد شد و از اولین روزهای تهاجم دشمن بعثی یعنی از هفده سالگی راهی جبهه ها گردید.

دانشجوی تربیت معلم بود و در ارایه مباحث اعتقادی و اخلاقی، استاد تمام.

معمولا به عنوان مربی برای بچه های گردان کلاس تشکیل می داد. محرمهایی که جبهه نبودیم برایش در تکایای منطقه خودمان ترتیب سخنرانی و منبر می دادیم.

شخصیت او معجونی از هنرهای متفاوت بود، با همه وقار و سنگینی، شوخ طبع و شیرین سخن و مزاح های او شیرین و فرح آفرین و عاری از هرگونه تمسخر، اهانت و گناه بود.

بسیار زیرک، شجاع و مسئولیت پذیر بوده و لذا سخت ترین ماموریت گروهان به او سپرده می شد.

در عملیات بدر نوک پیکان گروهان خط شکن قائم بود.

وقتی خط مقدم دشمن شکسته شد و پد ساحلی عراق توسط ما فتح گردید، فرماندهی گردان نقشه ای را به ما نشان داد که بیانگر وجود دو جاده عمود بر خط فتح شده داشت. فرمانده گروهان فتح شهید و معاونش نیز مجروح بود لذا گروهان قائ%D

درباره رایحه

پیشنهاد ما به شما

چون رنج نبی نزد خدا گشت قبول /// وان کوثر جاودان عطا شد به رسول

قال الصّادقِ ُعلیه السلام : لِفاطِمهُ بِسعَهُ اَسماءٍ عِندالله  چون رنج نبی نزد خدا گشت …