گردان بلال عملیات بدر حماسه سازی شهید فرج الله پیکرستان

گردان بلال عملیات بدر حماسه سازی شهید فرج الله پیکرستان در شکست خط اول عراق

 944 فرمانده شهید فرج الله پیکرستان

حماسه عبور گروهان قائم گردان بلال بعنوان نوک حمله گردان از آبراه نینوا هور العظیم و تصرف سیل بند خط اول عراق در کوتاه ترین زمان توسط رزمندگان گردان بلال در عمق 20 کیلومتری خاک عراق.

اعزام به منطقه

چند روز قبل از عملیات بدر به سمت منطقه اعزام شدیم شب در اهواز استراحت کوتاهی کردیم ظاهرا قرار بود شب در اهواز بمانیم که اخبار موشکباران دزفول را شنیدیم بچه ها بسیار ناراحت شدند چون خبری از خانواده هایشان نداشتند همان شب بسمت منطقه حرکت کردیم و از سه راهی طلائیه وارد منطقه، نزدیک هور شدیم . یک دشت وسیع بود آنجا اردو زدیم و چادر ها را برپا کردیم

کوله آر پی جی

علیرضا که قبلا کمک تیربارچی بود بعدا تک تیر انداز شد . همانجا تصمیم گرفتند که تمام نیرو های تک تیر انداز هم مهمات اضافی با خود حمل کنند، لذا یک کوله آر پی جی به علیرضا دادند که کمربند نداشت علیرضا سه بار جهت تعویض آن مراجعه کرد ولی این آخرین کوله موجود بود.

فرمانده لشکر و مراسم خدا حافظی

گروهان قائم بعنوان گروهان خط شکن انتخاب شد و قرار شد که قبل از واحد های دیگر گردان بلال به منطقه مرزی اعزام شود ، فرمانده لشکر و دیگر فرماند هان گردان نیز آمدند و تک تک بچه های گروهان قائم با فرمانده لشکر، سردار رئوفی روبوسی و خدا حافظی کردند و همچنین با فرماندهان گردان حاج عبدالحسین خضریان و سید جمشید صفویان مراسم خدا حافظی برگزار شد.

از این مراسم، تبلیغات لشکر عکس تهیه کردند ولی بنده تا هم اکنون نمونه آنرا ندیده ام.

نینوا و هفتاد و دو تن

قبل از مراسم خدا حافظی یک توجیه عملیاتی برای گروهان قائم انجام شد و عنوان شد که گروهان قائم خط شکن است و از محور آبراه نینوا بسمت دشمن حمله میکند وتعداد گروهان قائم 72 نفر است ،این اوصاف روحیه زیادی به بچه ها داد که ناگهان یک نیرو از مرخصی برگشت و به گروهان اضافه شد که بچه ها به او معترض بودند که چرا کمیت را به 73 نفر رساندی ؟

پاسگاه روی آب جلو تر از کمین های ایران

گروهان قائم چند روز قبل از عملیات بسمت جزیره مجنون شمالی حرکت کرد. سه راهی که رسیدیم دژبانی بود ،که یک پیرمرد بسیجی نیز در میان آنها بود و به هیچ ماشینی اجازه عبور بدون گل مالی با گل نرم و کامل را نمی داد ، اول ماشین ها یمان را گل مالی کردیم و بعد حرکت کردیم

در ادامه راه به جاده سیدالشهداء رسیدیم که در داخل هور، زده بودند دو سمت جاده آب صافی بود کمی جلوتر نیزار ها داخل هور دیده می شدند از این جاده تا جزیره مجنون شمالی رفتیم.

در جزیره که پیاده شدیم یک استراحت کوتاهی کردیم سپس از پد هشت آن که در شمال جزیره بود سوار قایق های موتوری شدیم و ما را به یک منطقه وسط هور روی چند پل شناور خودرویی به شکل تی بردند، که این منطقه از کمین ایرانی ها هم جلوتر بود.

یک چادر در روی یکی از پل ها نصب شده بود و بچه ها شب ها در کیسه خواب می خوابیدند و چند نفر هم نگهبانی می دادند، شب ها خیلی سرد می شد ولی کیسه خواب بخوبی جواب می داد

سازه های شناور آبی

چند روز آنجا توقف کردیم و جهت توالت، یک سازه شناور بود که یک راهرو وسط داشت و هر سمت آن سه توالت کوچک کامل نصب شده بود ما تجربه داشتیم که هر وقت می خواستیم به توالت برویم بایستی جفت می شدیم و بصورت متعادل همزمان وارد توالت ها می شدیم و سپس اگر کسی کارش زودتر تمام می شد بایستی صبر می کرد تا کار طرف مقابل هم تمام شود و با هماهنگی و همزمان از توالت خارج شوند روز آخر که گروهان فتح و دیگر واحد های گردان بلال به ما اضافه شدند بعلت ناشی بودن، شش نفری وارد توالت می شدند و گاهی سه نفر یک طرف تخلیه می شد و در نتیجه سازه بسمت یک طرف سنگینی میکرد و بچه هایی که جهت رفع حاجت نشسته بودند تا کمر زیر آب فرو می رفتند .

در مدت این چند روز یک مسیر پیاده روی از مبدا این پاسگاه تا جزیره مجنون شمالی با استفاده از پل های شناور نفر رو توسط مهندسی اجرا شد. سازه های شناور دیگر ،جهت آتشبار های سبک مثل مینی کاتیوشا و غیره نیز دیده می شد. حمام شناور نداشتیم و من برای حمام یکبار در داخل هور شیرجه زدم

بازگشت به جزیره مجنون شمالی

دو روز مانده به عملیات گروهان ما را به خط کردند و گفتند که به اردوگاه برمیگردیم فقط به کسی نگویید تا حالا کجا بودیم، بدو رو از طریق پلهای نفر رو تا جزیره منجون شمالی دویدیم ، دویدن روی پل با آن همه تجهیزات و تکان های پل و عرض کم آن کار بسیار سختی بود.

چند ساعت طول کشید تا به جزیره مجنون شمالی رسیدیم و بلافاصله وارد قایق هایی شدیم که منتظر ما بودند تا ما را به پاسگاه برگردانند.

آمدن گروهان های فتح و مالک و …

همان روز گروهان های فتح و مالک به ما اضافه شدند

کیسه خواب ها را از گروهان قائم گرفتند و قراربودکه همان شب گروهان ما حرکت کند، بچه های جدید تجربه توالت شناور را نداشتند و برایشان مشکلاتی پیش می آمد.

شب بیاد ماندنی

بچه های گروهان قائم منتظر حرکت بودند و کیسه خواب های خود را به دیگران داده بودند ولی انتظار تا صبح بطول انجامید هوا خیلی سرد بود و سطح پل شناور ورق آهنی عاج دار داشت که حتی یک لحظه نمی شد روی پل بنشینیم و با آن همه جمعیت تا صبح بیدار ماندیم.

صبح دسته های غواصان و گروهان قائم حرکت کردند و پاسگاه برای گروهان فتح باقی ماند و آن عکس ماند گار پاسگاه و گروهان فتح ، شاید هم عکس های خدا حافظی دیگری.

حرکت بسمت خط اول عراق

از قضا گروهان قائم نوک ستون گردان بود و دسته فرمانده شهید پریان اولین دسته ستون گردان بود واز سه قایق مجهز به موتور تشکیل شده بود. قایق چهارم تا ششم مربوط به دسته فرمانده شهید فرج ا… پیکرستان بودکه البته خود ایشان در قایق چهارم ستون قرار داشت و دسته بعدی مربوط به فرمانده شهید محمدرضا صالح نژاد بود.

در ضمن جانشین فرمانده گروهان( شهید محمود دوستانی) در قایق اول همراه شهید پریان بود.

ما 12 کلیومتر را در شب و با موتور خاموش پارو زدیم تا به نزدیکی خط دشمن رسیدیم در جلوی قایق ها دو تیم 15 نفره غواصان بودند که یکی از تیم ها مسئولیت خاموش کردن سنگر کمین دشمن را داشت و تیم دیگر مسئولیت باز کردن محور عبوری از میان موانع انفجاری و سیم خاردار دشمن و تسخیر نقطه پیاده شدن نیرو ها را داشت. البته این دو تیم تا آن نزدیکی ها را با بلم طی کرده بودند و سپس تیم خاموش کننده سنگر کمین ،زیر کمین دشمن به کمین نشستند تا تیم باز کننده محور فرصتی پیدا کنند تا محور عبوری را قبل از در گیری باز کنند و بقیه گردان نیز با بلم در ستون قرار داشتند.

خط شکنی و ترسیدن سکاندار قایق

به یاری خدا محور توسط تیم غواصان باز شد ولی ما هنوز حرکت نکرده بودیم که گردان خط شکن جناح چپ ما ،که از لشکر علی بن ابیطالب (ع) بود در گیر شد و تیر بارها و منور های خط دشمن آغاز به شلیک کرد خوشبختانه غواصانی که به کمین نشسته بودند ، کمین دشمن را که چند صد متر جلوتر از خط عراق بود را قبل از هر اقدامی خاموش کرد ند. موتور ها را روشن کردیم و بسمت علامت چراغ قوه غواصی که ورودی محور را نشان می داد حرکت کردیم. در شب عملیات به گروهان نوک ستون، قایق های موتوری داده بودند که زودتر خود را به خط دشمن برسانند. بعلت شلیک شدید تیربار های دشمن سکاندار قایق ما سرش را پایین انداخته بود و داشت مسیر را اشتباه می رفت . علیرضا که نزدیک سکاندار بود میخواست سکاندار را هل داده و سکان را خود در دست بگیرد چرا که سکاندار به تذکر برادران مبنی بر اینکه سرت را بالا بگیر و مسیر اشتباه است توجه نمی کرد ولی پیکرستان با پرتاب پارو به سمت سکاندار پیش دستی کرد و سکاندار به خود آمد و در مسیر درست قرار گرفت ما اگر چه در ستون، چهارمین قایق بودیم ولی دومین قایقی بودیم که در خاک دشمن پیاده شدیم.

پیاده شدن روی سیل بند خط اول عراق و نفوذ در مواضع دشمن

قایق تا نصفه روی خشکی رفت وما سریع از قایق پیاده شدیم. فرمانده محمود دوستانی به پیکرستان گفت که بر خلاف تمرین ها شما بسمت جناح چپ حرکت کنید ، پیکرستان همراه بیسیم چی خود و علیرضا با استفاده از جاده ای که در پشت سنگر های عراقی بود بسمت چپ حرکت کردند در کمال ناباوری پیکرستان با هیچ کدام از سنگر های عراقی که در حال تیر اندازی بسمت آب بودند درگیر نشد. او بهمراه بیسم چی خود (محمد) و علیرضا که در آن زمان هر دو آنها 16 ساله بودند از پشت عراقی ها یکی دو کیلومتر را طی کرد تا به یک تیر بار بسیار سنگین که در حال شلیک بسمت آب بود و ممکن بود از بچه های گردان تلفات بگیرد رسید ، وقتی به نزدیکی تیربار رسیدند با کمال تعجب دیدند که از خط جلو تر است و یک فاصله آبی دارد پیکرستان به علیرضا گفت که برگردد و یک آرپی جی زن همراه خود بیاورد علیرضا نوجوان 16 ساله تمام مسیر پیموده شده تا محل پیاده شدن نیرو های خودی را برگشت این در حالی بود که اولا هنوز کل مسیر دست عراقی ها بود و در ثانی تا آن لحظه تعداد قابل توجه ای از نیروهای خودی در پشت خاکریزی که بسمت عراق یک شکم داشت موضع گرفته بودند، علیرضا از خاکریز بالا آمد ودید که همه اسلحه ها ی بچه های خودی بسمت او هستند ولی هیچ کس شلیک نکرد.

علیرضا از این حالت برادران خود جا خورد و متوجه شد که عبور از این خاکریز آن هم از سمت عراقی ها چه کار خطرناکی بوده است ولی دنبال دستور پیکرستان بود در این حال بود که سعید را دید ، سعید هم آر پی جی زن بود هم از قایق و دسته خود پیکرستان بود علیرضا به او گفت که پیکرستان به آرپی جی زن نیاز دارد و او هم سریع همراه علیرضا آمد

درگیری علیرضا و سعید با دشمن

در نیمه راه بودند که سعید دل آرام متوجه شده بود از پشت سر عراقی ها حرکت می کنند و خط هنوز نشکسته است به همین دلیل از علیرضا پرسید کجا می رویم ؟ علیرضا با آهستگی جواب داد هیس ، ولی سئوال دوباره او باعث شد که یک عراقی بلند قد که در چند متری آنها بود متوجه ایرانی بودن آنها شود و ناگهان داخل سنگر رفت و یک تیربار گرینف را بسمت آنها گرفت ، علیرضا که اول در ایرانی ) غواص( بودن او شک داشت بهمراه سعید با یک عکس العمل سریع دراز کش شده و پشت شیب انتهای جاده موضع گرفتند ، عراقی هم داخل درب سنگر خود موضع گرفته و شلیک را ادامه داد علیرضا با کلانشیکف به تبادل آتش با عراقی پرداخت و از سعید خواست تا از فرصت استفاده کند و یک نارنجک بداخل سنگر عراقی بیاندازد، سعید در جواب گفت که ضامن نارنجک کشیده نمی شود علیرضا ضامن یکی از نارنجک های خود را تا نصفه کشید و دست او داد و سعید آنرا پرتاب کرد ولی نارنجک به هدف نخورد، تبادل آتش ادامه داشت

اصابت گلوله به کلاه علیرضا و آتش گرفتن او

تا اینکه علیرضا احساس کرد یکی با چوب محکم ، به سرش زد او چند لحظه گیج شد و حدود یکی ، دو دقیقه شلیک نکرد ولی دوباره به شلیک خود ادامه داد بعد از چند لحظه دیگر عراقی شلیک نمی کرد ولی علیرضا احساس یک صدایی بالای سر خود شد وقتی که توجه کرد دید که یک شعله آتش عظیمی بالای سرش تشکیل شده است بی اراده از جایش بلند شد و شروع به در آوردن کوله حاوی سه موشک آر پی جی خودکرد.

(لازم به ذکر است که در دقایق آخر حرکت بعلت آبی و خاکی بودن عملیات و فاصله طولانی محل درگیری تا منابع لجستیکی ، تمام رزمندگان موظف به حمل مهمات اضافی شده بودند یک کوله پشتی که تسمه کمری نداشت و حاوی سه موشک آر پی جی بود که خرج های پرتاب آنها بطوری بسته می شد که بالای کلاه ی فرد قرار می گرفت و البته زیر کوله حمالر و ماکس شیمیایی و بعد جلیقه نجات آبی قرار داشت و تمام بند ها با هم در آمیخته بود که کار جدا سازی کوله را غیر ممکن می کرد).

ولی تلاشش جواب نمیداد او به یاد آورد داستان رزمنده هایی که کوله آر پی جی شان آتش گرفته بود و به شهادت رسیده بودند کسی کمک علیرضا نبود و چاقویی هم نبود تا کوله پر از آتش را از خود جدا کند سعید با دیدن صحنه آتش گرفتن علیرضا تمام موشک های کوله خود را خارج کرد و کمی آن طرف تر موضع گرفت علیرضا کمی دیگر تلاش کرد و در این زمان کوله از او جدا شد کوله را به زمین انداخت و بطرف سعید رفت و در کنار او موضع گرفت، در این هنگام فرمانده پیکرستان که از دور شاهد در گیری بود حدس زده بود که این در گیری بین علیرضا و عراقی هاست، سنگر به سنگر، سنگر های عراقی ها را با انداختن نارنجک منهدم می کرد و بسمت علیرضا و سعید می آمد در یک لحظه علیرضا ، پیکرستان و دالیله را دید که در کنار آنها دراز کشیده اند علیرضا ماجرای در گیری را گفت و دالیله یک نارنجک بداخل سنگر اجتماعی دشمن که در آن نزدیکی بود پرتاب کرد سپس یک نارنجک دیگر نیز درون سنگر عراقی انداخت تا احتیاطا مشکلی پیش نیاید ،

انهدام سنگر ها و بازگشت به محل پیاده شدن

پیکرستان به علیرضا گفت که برو و اسلحه و موشک ها را که در نزدیک کوله پر از آتش است بیاور، علیرضا این کار را کرد سپس بسمت محل پیاده شدن حرکت کردند. با رسیدن به هر سنگر عراقی اهم از اجتماعی و یا موضعی ، پیکرستان یک نارنجک از طریق پنجره آن بداخل پرتاب می کرد این کار چنان استادانه و در تاریکی شب انجام می شد که تعجب علیرضا را بر انگیخت چرا که اندازه پنجره سنگر ها بسیار کوچک بود و فاصله حدود ده متر بود! در هر مرحله که نارنجک ها تمام می شدند پیکرستان از علیرضا می خواست که وارد سنگر های عراقی شده و نارنجک و مهمات بیاورد خودش هم پشت پنجره کمین می کرد و با چراغ قوه داخل سنگر را روشن می کرد و علیرضا هم از درب با احتیاط و آماده آتش، وارد سنگر شده و مهمات را خارج می کرد سپس انداختن نارنجک ادامه پیدا می کرد (پیکرستان،محمد،علیرضا و سعید) در چند مرحله با عراقی هایی برخورد می کردند که به یکباره از پیششان عبور کرده و بسمت عراق فرار می کردند و آنها نیز یک رگبار بسمتشان می گرفتند تا اینکه به نیروهای خودی که بسمت آنها حرکت کرده بودند رسیدند، مهارت فرمانده پیکرستان و عملکرد آن شب ایشان به گونه ای بود که هیچ کس از گروه سه نفره همراه ایشان به خود اجازه پرتاب نارنجک را نمی داد پیکرستان همان فرمانده ای بود که در موقع آموزش در پلاژ دزفول بسیار مظلوم و آرام بود و وقتی فرمانده گروهان، حاج علیرضا زمانی فرمانده های دسته را در آزمون هایی قرار می داد و ایجاد رقابت می کرد این شهید پیکرستان بود که خودی نشان نمی داد، البته شهید پیکرستان زیاد از خصوصیات حضرت علی( ع) می گفت در آن شب آن گروه دیدند که پیکرستان آن خصوصیات حضرت امام علی (ع) را بیهوده نقل نمی کرد بلکه واقعا در وجود خود داشت گردان بلال اولین گردانی بود که در عملیات بدر، خط خود را شکست و تثبیت کرد در مقایسه با کل گردان های خط شکن کل عملیات، البته برخی از یگان هایی که سمت راست گردان بلال لشکر 7 بودند (جناح شمالی) موفق به شکستن مواضع خود نشده بودند (منطقه البیضه).

بعد از کمی استراحت برای تصرف خط دوم عراق فرمانده گردان حاج عبدالحسین خضریان دنبال پیکرستان فرستاد. پیکرستان هم همان گروه را خواست.

علیرضا و سعید و چند نفر دیگر که بین آنها یک تیربار چی بود جهت مواظبت از جاده ای که پشت سر دشمن می رفت، و در محل تلاقی آن جاده وجاده خط اول عراق بود ، حرکت کردند و موضع گرفتند ، بعلت اینکه سنگر های عراقی معکوس، مطلوب آنها بودند شروع به احداث یک سنگر با مواد سنگر عراقی ها کردند ولی زیر آتش خمپاره ای شدیدی بودند بگونه ای که هر بار که یک گونی را از سنگر دشمن بر می داشتند با وجود اینکه سنگر دشمن به اندازه یکقدم از آنها فاصله داشت هنوز آنرا برای سنگرشان استفاده نکرده بودند یک خمپاره یا در آب و یا در نزدیکی شان به زمین می خورد و برای جابجایی هر گونی دو بار بایستی دراز کش می شدند.

گردان بلال عملیات بدر ” ایثار سعید و شهید فرج الله پیکرستان “ 6741  از راست: شهید محمدرضا مجلل، فرمانده علیرضا زمانی،فرمانده شهید فرج الله پیکرستان

اینجا پد نینوا محل نفوذ گردان بلال به نزدیکی جاده بصره – العماره است.

ما درست در جنوب پد خندق و جنوب محل درگیری فرمانده برونسی جهت شکستن خط دوم عراق تک می کنیم.

پشت سر ما بیست کیلومتر آب هور العظیم و جزیره مجنون شمالی قرار دارد. که ما مثل سایه روی سیل بند خط اول عراق یورش بردیم

در جلوی ما دشمن با تمام امکانات و ما دور از پشتیبانی توپخانه ای و …..

و هم اینک اولین یگانی هستیم که سیل بند خط اول عراق را تصرف کرده ایم و در تدارک حمله به خط دوم عراق هستیم.

انتخاب تیم پیش تاز

در همین موقع پیکی از جانب پیکرستان آمد و علیرضا و سعید را خواست علیرضا و سعید همراه پیک به سمت محل پیکرستان رفتند اتفاقا محل پیکرستان همان محلی بود که بچه های گردان در لحظات اولیه ورود به خط دشمن در آنجا موضع گرفته بودند با کمال تعجب آنجا خبری از آتش خمپاره و هیچ آتش دیگری نبود و فرمانده خضریان همراه بیسم چی هایش در حال کنترل گردان بود علیرضا و سعید در آنجا به پیکرستان و دالیله اضافه شدند و همراه یک نفر ازاطلاعات و عملیات لشکر 7 که لهجه اصفهانی داشت بسمت خط دوم عراق حرکت کردند توجه نیروی اطلاعاتی به کلاه علیرضا که از پیشانی جای ورود گلوله داشت و از پشت میخ آن محل خروج کاملا بزرگی داشت جلب شد. به علیرضا گفت که سر شما مثل اینکه زخمی شده بهتره شما با ما نیایی ولی علیرضا گفت که با وجود عبور گلوله تیربار از کلاه ام هیچ زخمی در سرم ندارم.

L2حرکت بسمت خط دوم

آخرین دستورات توسط فرمانده خضریان به پیکرستان ابلاغ شد ، این گروه شش نفر بودند ، که به فرماندهی پیکرستان از جاده ای که کمی از جاده مورد مراقبت علیرضا و سعید شمال تر بود و بسمت غرب و عقب دشمن می رفت شروع به حرکت بسمت خط دوم عراقی ها کردند.

در بین راه که بسمت شمال حرکت می کردند شاهد پیکر های برخی از شهدای پاکسازی سمت راست گروهان قائم و فتح روی زمین بودند .

البته در ابتدای این جاده دو کامیون ایفای عراقی بودند که در زمان حمله گروهان فتح گردان بلال مورد اصابت قرار گرفته بودند و در آتش می سوختند.

گروه از کناره جنوبی جاده بسمت خط دوم عراقی ها حرکت کردند جاده حدود نیم متر از سطح دشت همجوار خود مرتفع تر بود و با یک شیب سر بالایی به خط اول عراق وصل میشد.

جاده غربی شرقی بود و خاکریز خط دوم عراقی ها فقط در سمت شمال جاده بود و ضلع جنوبی جاده باز بود و حدود یک کیلوتر با پد خط اول فاصله داشت وقتی گروه به جناح خاکریز خط دوم عراق رسیدند بی سر و صدا همان جا درازکش شدند بعلت اینکه خاکریز خط دوم برای ادوات خمپاره انداز طراحی شده بود فقط بین گروه فرمانده پیکرستان و عراقی ها عرض یک جاده خاکی بود و مانع دیگری نبود علیرضا نفر آخر گروه شش نفره بود که درازکشیده بود.

اعزام نیرو کمکی

بعد از دقایقی یک گروهان از بچه های گردان بلال که از گروهان های مختلف آن انتخاب شده بودند جهت تقویت گروه اعزام شدند.

نفر اول این ستون شهید حسن متعمدی مسئول وقت اطلاعات عملیات گردان بلال دزفول بود علیرضا حرکت ستون را از ابتدای خط اول عراق بسمت خود بخوبی رصد میکرد و در تعجب بود که عراقی ها که در چند قدمی آنها بودند چرا این ستون را نمی بینند

علیرضا از دور متوجه شد که حسن متعمدی که با او در یک پایگاه بسیج فعالیت داشته اند جلودار ستون است ولی حسن وقتی به علیرضا رسید اسلحه خود را به صورت هجومی بطرف علیرضا گرفت و با حرکت اسلحه خود به جلو و عقب از او پرسید که تو کی هستی علیرضا با صدای آهسته و با ملاحظه نزدیکی عراقی ها چند بار خود را معرفی کرد و در نهایت حسن او را شناخت.

ستون کمی بصورت سینه خیز بسمت غرب و جلو رفت به گونه ای که علیرضا که نفر آخر گروه شش نفره بود از جناح عراقی ها هم رد شد و گروه در جناح جنوب عراقی ها و پشت سر عراقی ها قرار گرفت

آغاز درگیری و مجروحیت علیرضا

در این لحظه عراقی ها متوجه عقب ستون گروهان ما شدند و شروع به آتش روی وسط ستون و عقب ستون کردند بچه های وسط ستون نیز آتش را پاسخ می دادند اول ستون می توانست از پشت سر ، عراقی ها را در همان حالتی که دراز کش بودند و موضع گرفته بودند مورد آتش و پرتاب نارنجک قرار بدهد ولی یک قانون در گردان بود که فرمانده هان گردان فرمان می دادند که “زمین گیر نشوید” در آن زمان یکی از فرمانده ها همین فرمان را صادر کرد و این علیرضا بود که بعنوان نفر اول اقدام به بلند شدن از زمین و ضمن شلیک بطرف تیربارچی عراقی ها که وسط ستون را هدف شلیک قرار داده بود حرکت کرد البته فاصله علیرضا و تیربارچی عراقی فقط حدود شش متر بود و علیرضا از جناح جنوب غربی که کمی پشت عراقی ها بود بسمت تیربارچی حرکت هجومی همراه با شلیک را آغاز کرد تیربار چی که در محل شروع خاکریز و تلاقی آن با جاده موضع گرفته بود و از دید علیرضا فقط ارتفاع جاده برای تیربارچی عراقی مانع بود، با این اقدام علیرضا به یکباره تیربار خود را که تا آن زمان وسط ستون را مورد آتش قرار داده بود را بسمت راست چرخاند و علیرضا در آن لحظه متوجه شد که قطار تیرها در حال منحرف شدن بسمت او هستند و با نزدیک شدن این قطار تیر بسمت پا های او ، احساس کرد که پاهایش روی مین رفته اند و یکباره به زمین پرت شد و هر دو پای او مورد اصابت سه گلوله تیربار قرار گرفت البته پیکرستان در این اثنا اقدام به پرتاب چند نارنجک کرد البته همان لحظه آتش عراقی ها با روشن شدن آتش گروه پیش تاخته خاموش شد. در موضع کنار جاده علاوه بر تیربارچی عراقی تعدادی عراقی با اسلحه و چند خمپاره انداز فعال بودند بقیه عراقی ها پشت خاکریز با عقبه ستون درگیر بودند.

عراقی ها که متوجه آتش از جناح و پشت سر شدند به یک باره پا به فرار گذاشتند و علیرضا آخرین زخمی این درگیری محسوب می شد. احتمالا اواسط ستون نیز زخمی هایی داشت.

ماندن علیرضا بین خط خودی و دشمن

بچه های گردان براحتی پشت خاکریزی از عراقی ها که تازه فتح شده بود موضع گرفتندعلیرضا که سابقه امداد گری در پدافندی پاسگاه زید عراق سال62 را داشت با در آوردن کمربند نظامی خود اقدام به بستن آن دور ران پای راست خود کرد ولی جهت بستن پای چپ خود وسیله ای نداشت چرا که ساعاتی پیش در خط اول با اصابت یک خمپاره در نزدیکی او سعید و … یکی از بچه های گردان از ناحیه پا زخمی شده و علیرضا با چفیه خود پای او را بسته بود. در این لحظه شهید محمدی قاری قرآن که همیشه یک چفیه سفید دور گردن داشت از کنار علیرضا جهت رفتن پشت خاکریز عراقی ها در حال رد شدن بود که با دیدن علیرضا بسمت او آمد و ضمن احوال پرسی ، علیرضا از او خواست که با چفیه اش دور ران چپ اورا ببندد و کمر بند ران راست را نیز محکم کند او هم با یک چهره بسیار باز ضمن نوازش اقدامات فوق را انجام داد و سپس بسمت خاکریز عراقی ها رفت. در این لحظه بود که فرمانده گروهان قائم حاج علیرضا زمانی پیش علیرضا آمد و ضمن احوال پرسی، شکوهی که در آن زمان امداد گر بود و یک نفر دیگر را نیز دستور داد که در کنار علیرضا موضع بگیرند و مواظب او باشند. هوا کم کم روشن شد و گردان بلال علاوه بر خط اول ، خط دوم عراق را که از دو پاره خط پشت سر هم تشکیل شده بود و وسط آن خمپاره انداز های دشمن و سنگر های استراحت مربوطه بودند را تسخیر کرد، یکی از بچه های خودی که ریش و موی بوری داشت و البته در آن زمان او را می شناختم پشت خمپاره انداز ها رفت و ضمن چرخش آنها بسمت دشمن اقدام به شلیک بسمت خط سوم و عقبه عراقی ها کرد.علیرضا در این لحظه بی حال و چشمهایش کم سو شده بود و فقط می توانست با فشار دست ها روی زمین و حرکت بسمت عقب کمی جابجا شود. چرا که هم زانو و هم ساق راست و هم استخون ران پای چپش هدف گلوله تیربار قرار گرفته بود. در امتداد جاده ، خاکریز سومی بود که عراقی ها پشت آن موضع گرفته بودند که مشخص بود البته یک تیربارچی کچل عراقی نیز با آنها بود تقریبا فاصله خط سوم عراق تا خط دوم حدود 300 تا 500 متر بود. همانگونه که قبلا گفته شد خاکریزخط دوم یک خاکریز ناقص بود و فقط یک سمت جاده بود جلوی علیرضا تا خط سوم عراقی ها هیچ مانعی نبود و علیرضا سیبل عراقی ها شده بود چرا که اولا کمی جلوتر (غربتر) از خط دوم بود و در ثانی آنطرف جاده بدون خاکریز و محافظ بود لذا توجه عراقی ها که برخی از آنها درست در مقابل بودند و بر روی خاکریز سوم خط خود که کمی مرتفع تر از خاکریز دوم بود قرار داشتند علیرضا و دو نفر دیگر که شکوهی و دیگری بود زیر آتش شدید عراقی ها بودند علیرضا از دیگران خواست تا از همدیگر فاصله بگیرند. شکوهی گاهی گلوله ای بسمت عراقی ها شلیک می کرد بخصوص در سحرگاه که هوا هنوز خوب روشن نشده بود مسیر حرکت گلوله مشخص بود که از بالای سر عراقی ها رد می شود علیرضا احساس می کرد که اگر کمی سر حال تر بود می توانست عراقی ها را یکی یکی با تیر بزند شلیک کرد ولی احساس کرد که ضعف و تاری دید مانع شلیک دقیق است واز اینکه بدون پناه در مقابل عراقی ها مورد اصابت گلوله قرار نمی گیرد در تعجب بود. بعد از دقایقی فرمانده گروهان حاج علیرضا زمانی همراه بیسیم چی خود دوباره پیش علیرضا آمد و صحبتی با علیرضا کرد و سپس از بچه ها خواست که یواش یواش به پشت خاکریز برگردند خودش هم کمی جلوتر رفت واز پشت خاک هایی که مانند بار فرغون و با فاصله از هم بودند موضع گرفت تا منطقه و دشمن را مورد بررسی قرار دهد.

alireza1علیرضا در سن 16 سالگی

تلاش برای نجات علیرضا از زیر تیر رس مستقیم دشمن

ایثار های شهید پیکرستان و حسن معتمدی نیا و سعید و …..

در این لحظه بود که پیکرستان پیش علیرضا آمد و روی زمین درازکش شدآتش روی سر علیرضا همیشه وجود داشت و علیرضا مرتب تیرهایی را می دید که در چند سانتی متری اش با بر خورد به کلوخی کمانه کرده و بسمتی دیگر می روند. با آمدن فرمانده پیکرستان حجم تیرها زیاد شد فرمانده پیکرستان به جلو روی زمین خوابید و از علیرضا خواست که بر پشت اودراز بکشد که علیرضا با هر زحمتی که بود این کار را کرد به یکباره آتش گلوله دشمن بقدری شد که احساس قرمز شدن زمین و باران گلوله را می شد دید. فاصله علیرضا تا پشت خاکریز خودی حدود ده متر بود ولی فرمانده پیکرستان احساس کرد با این حجم آتش که کل خط عراق روی ایشان و جاده بی وقفه می ریزد امکان جابجایی وجود ندارد از طرفی وزن علیرضا که یک نوجوان لاغر و بلند قد بود اجازه تحرک سریع را به پیکرستان نمی داد. بدون هیچ حرکتی و اصرار علیرضا که فعلا موقعیت جهت انتقال مناسب نیست شهید پیکرستان به موضع خود برگشت. تلاش برای انتقال علیرضا چند بار از سوی فرمانده پیکرستان و فرمانده حاج علیرضا زمانی وحسن متعمدی و سعید تکرار شد ولی همیشه با واکنش مشابه از طرف عراقی ها مواجه می شد. و به یک بازی تبدیل شده بود.

نزدیک ظهر شد برای آخرین بار فرمانده حاج علیرضا زمانی نزد علیرضا آمد علیرضا از او خواست که جهت انتقال او، بهتر است که دو نفر بیایند و هر کدام یک دست علیرضا را بگیرند و بدون بلند کردن علیرضا او را به پشت روی زمین بکشند و به پشت خاکریز ببرند،

این ایده از آنجا به ذهن علیرضا رسید که احساس می کرد که بلند کردن از زمین خود فرصت زیادی می خواهد و با آن حجم آتش حتما علیرضا و تیم انتقال دهنده در معرض خطر است.

فرمانده حاج علیرضا زمانی دوباره بسمت جنوب غربی، پشت خاک های فرغونی رفت و از آنجا با بیسیم با فرمانده گردان تماس گرفت و از او خواست که تمام خط عقب جهت انتقال یک مجروح که از دیشب زخمی شده است آتش تهیه بریزند و همچنین خط تحت فرماندهی او نیز آماده آتش تهیه شوند.

حسن متعمدی، سعید و پیکرستان جهت انتقال علیرضا آمدند و دو نفر از آنها دست علیرضا را گرفتند و کشیدن و حرکت آغاز شد ولی عراقی ها هم با وجود آتش دو خط ایرانی ها آتش زیاد اما غیر دقیقی را اعمال کردند بالاخره علیرضا به پشت خاکریز دوم عراق که توسط گردان تسخیر شده بود منتقل شد و توسط شکوهی مورد پانسمان قرار گرفت .

انتقال به عقب و مجروحیت سعید

دیگر بعدازظهر شده بود، یک تیم چهار نفره از گروهان فتح بصورت کمکی آمده بودند از فرمانده گروهان ما اجازه خواستند تا به عقب و خط اول عراق برگردند. فرمانده حاج علیرضا زمانی از آنها خواست که علیرضا را با خود به عقب ببرند برانکارد موجود نبود لذا دو اسلحه از جلیقه نجات رد کردند و آن چهار نفر دو اسلحه را که از زیر پای علیرضا رد شده بود گرفتند و سعید هم از پشت، زیر بغل علیرضا را گرفت و بسمت عقب حرکت کردند . خط دوم نیز آتش می ریخت تا گروه بتواند به راه خود ادامه دهد.

هنوز به نصفه راه نرسیده بودند که بعلت دور شدن از خاکریز خط دوم و مرتفع تر بودن خط سوم در تیررس مستقیم خط سوم عراقی ها قرار گرفتند ناگهان یک تیر گرینف به کمر سعید اصابت کرد و سعید از عقب پرت شد علیرضا که در بغل سعید بود به زمین افتاد و فقط پاهایش در دست آن چهار رزمنده گروهان فتح بود آنها نیز پاهای علیرضا را زمین گذاشتند و کمی نیز ترسیده بودند یکی از آنها به دیگران گفت که تا تیر نخورده ایم برگردیم عقب، آنها رفتند ، علیرضا با فشار دادن دست هایش روی زمین بسمت سعید رفت و هر چه سعید را صدا می زد از او جوابی نمی شنید به او گفت بابا من از دیشب تیر خورده ام و هنوز تکان می خورم تو را چه شده که ناگهان سعید جواب داد ، علیرضا محل اصابت گلوله را پرسید که سعید به کمر خود اشاره کرد علیرضا به او گفت که اگر دست یا پایت بود می توانستم آنرا پانسمان کنم ولی با این ضعف که دارم نمی توانم کمرت را ببندم تیر وارد کمر سعید شده بود و تا اندام های داخلی شکم را آسیب زده بود بعلت اینکه صدا تا خط دوم شنیده می شد و خط دوم عراق نزدیکتر بود ،علیرضا با صدای بلند وضعیت سعید را به خط دوم گزارش داد و بعلت عدم توانایی تقاضای امداد گر از خط دوم کرد شکوهی (که مدتی پیش معاون دبیرستان امام خمینی دزفول بود )جهت پانسمان سعید آمد و او را پاسمان کرد و بر گشت. علیرضا از سعید کمی فاصله گرفت و در پشت یکی از خاک های فرغونی که در منطقه بودند استراحت کرد نزدیکی غروب فرمانده شهید محمدرضا صالح نژاد و تنی چند از بچه های رزمنده را بالای سر خود دید که می خواستند او را عقب ببرند علیرضا از وضعیت انتقال سعید از آنها پرسید که فرمانده محمد رضا صالح نژاد به او گفت که بعد از تو او را منتقل خواهیم کرد. علیرضا به انتقال راضی شد و حرکت آغاز شد و قبل از رسیدن به ایفای های مشتعل یک برانکارد پیدا شد و علیرضا را بر روی آن گذاشتند و تا نزدیکی ایفا ها بردند علیرضا نگرانی عبور از پیش ایفا ها را به صالح نژاد و احتمال زخمی شدن برادران را گوشزد کرد چرا که جاده با شیبی که مانند سیبل برای عراقی ها شده به خط اول عراق وصل می شد، در آن نزدیکی کمی استراحت کرده و با سرعت آن تیکه راه را نیز طی کردند

saeedمجروح، سعید دل آرام

انتقال به جزیره مجنون شمالی همراه شهدا گردان بلال

یک قایق حامل شهدای گردان بلال از جمله فرمانده گروهان فتح عازم عقب بودند که به اصرار فرمانده صالح نژاد و اینکه ایشان زخمی دیشب هستند علیرضا را روی شهدا گذاشتند و به عقب آوردند. علیرضا در قایق چند بار چشم باز کرد و یکبار دید که با وجود اینکه مدت زیادی گذشته است ولی بین سیم خاردار ها و بشکه های انفجاری گیر کرده اند و خدمه قایق با فشار دادن پارو روی زمین سعی میکنند که از این بشکه ها فاصله بگیرند.

سعید را نیز به عقب منتقل کرده و با قایق دیگری آوردند. ولی ۲۴ سال است که سعید و علیرضا همدیگر را ملاقات نکرده اند

خلاصه روز های آخر عملیات بدر

خط سوم تا فردای آن روز تصرف شد.

بعلت اینکه گردان بلال شمالی ترین گردانی بود که مواضع خود را تصرف و تثبیت کرده بود. و مواضع شمالی تر یا خوب تثبیت نشده بودند و یا اینکه از اول دست دشمن بودند. فشار زیادی به گردان بلال آمد

گردان کربلا اهواز در شمال گردان بلال بود و تیپ ۱۸ جوادالائمه (ع) به فرماندهی شهید برونسی در شمال گردان کربلا در روز های اولیه عملیات بدر مواضع خود را تصرف کرده بودند ولی در روز چهارم به بعد این مواضع دست دشمن افتاده بود

گروهان قائم چند شب پشت خط دوم عراق پدافند کرد . و سپس با گروهان فتح حایگزین شد. در آن زمان فرمانده گروهان فتح شهید صحتی با شناسایی اطراف محور خود متوجه حضور نیروهای مشکوکی در شمال مواضع خود شد که آنرا را به فرمانده گردان خضریان گزارش داد. اول دشمن بودن آنها تکذیب شد ولی با بررسی دقیق توسط فرماندهی لشکر تائید شد

گروهان فتح نیز یکی دو شب روی خط اول عراق بود و سپس بسمت شمال یا دست راست خود رفت و در آنجا پدافند نمود

گردان عمار در شب پنجم بجای گروهان قائم رفت و گروهان قائم نیز بجای گروهان فتح اعزام شد

گردان های بلال و عمار جهت تصرف مناطق تصرف نشده در مرحله بعد بازسازی شده و اقدام به عملیات کردند.

به گروهان فتح در این مرحله استراحت دادند.

دسته شهید صالح نژاد گروهان قائم گردان بلال بسمت شمال و گردان عمار از عمق و خط سوم عراق بسمت شمال عملیاتی انجام دادند که بدلیل حجم زیاد تانک های دشمن و فرصتی که به دشمن داده شد تا آماده پاتک شود و اینکه ۲۰ کیلومتر پشت ایرانی ها آب بود و امکان پشتیبانی برای ایرانی ها ضعیف بود با شکست روبرو شد. بقیه گروهان قائم عقب دسته شهید صالح نژاد بودند و همانجا پدافند کردند و شهیدانی همچون محمدرضا صالح نژاد ، محمدی قاری قرآن و ……….شهدای عملیات بدر

فرمانده فرج الله پیکرستان در عملیات والفجر 8 (فاو ) دلیرانه جنگید و به شهادت رسید. باز هم شب عملیات والفجر ۸ و انهدام سنگر ها با نارنجک های شهید پیکرستان ادامه داشت تا به یک سنگر رسید که چند عراقی در داخل آن مقاومت می کردند. پیکرستان یک نارنجک بسمت سنگر پرتاب کرد و سپس سرش را بالا کرد تا نتیجه را ببیند که مورد اصابت گلوله در سرش قرار و شهید شد.

پیکرش در شهید آباد دزفول و در یک منطقه دور از سایر شهدا به خاک سپرده شد و به نقل از فرمانده حاج علیرضا زمانی ” پیکرستان هم در رزم و هم در شهادت مظلوم بود”

نگارنده: علیرضا(هر چه اصرار کردم راضی نشد نام خانوادگی اش را بنویسم)

منبع: وبلاگ گردان بلال

درباره رایحه

پیشنهاد ما به شما

خاطرات قرارگاه قدس

*✍️خاطرات قرارگاه قدس* ?????? *✍️۱-پس از شروع۸ دفاع مقدس سپاه پاسداران نیز برای حمله به …