نیروی مردمی داوطلب که برای حفاظت از دستاوردهای انقلاب اسلامی، شناسایی، گزینش آموزش و سازماندهی شده باشد اولین بار ودر اولین ماه های پس از پیروزی انقلاب، در دزفول شکل گرفت ولی اسم آن نیروی ذخیره سپاه بود.
کار جذب سازماندهی و مدیریت این نیروها با حسین ناجی بود. خیلی هم سخت می گرفت .
حسین ناجی از پرورش یافتگان مکتب قرآن و از فعالین جلسات قرآن پیش از انقلاب و از جوانان پر شوری بود که در به ثمر رساندن انقلاب اسلامی در منطقه نقش بسزایی داشت. او از مؤسسین و مسؤل پرسنلی و عضو شورای فرماندهی سپاه دزفول بود.
مسؤلیت حساس او باعث می شد تا از اعزام او به جبهه ها جلوگیری نمایند. ولی دیگر تاب و توان و تحمل ماندن در شهر را نداشت. بنابراین با نیروهای ستاد ذخیره سپاه، خودش هم اعزام شد.
از طرف فرماندهی سپاه به سراغش آمدند و به او گوشزد کردند که سپاه به او نیاز دارد و فرماندهی با رفتن شما به جبهه موافق نیست، در نتیجه این کار شما معصیت است.
با خونسردی پاسخ داد: من به جبهه آمده ام چون امام که فرمانده ی اصلی همه ی ما است فرمان حضور جوانان در جبهه ها را صادر کرده است. با وجود این خواهش من این است که شما هم موافقت کنید و به رفتنم رضایت دهید. اما اگر رضایت ندهید دو اتفاق ممکن است بیفتد.
اول اینکه من در این عملیات شرکت کرده و سالم بر می گردم، وقتی برگشتم آمادگی دارم تا تنبیه شوم.
دوم که احتمال آن هم کم نیست، اینکه در این عملیات شهید بشوم.
همانطور که خدا وعده داده، شهید با ریختن اولین قطره خونش گناهانش بخشیده می شود، ما که یک عمر معصیت کرده ایم، این یکی هم روی بقیه. ان شاالله با اولین قطره خونم که به زمین بریزد همه ی گناهان و از جمله، این عدم رضایت فرمانده سپاه هم بخشیده خواهد شد.
وقتی که حربه عدم رضایت کارساز نشد چهره او را غرق بوسه کردند و موافقت با اعزام ایشان اعلام شد .
چند ماه قبل از شروع جنگ برای آنکه جذب نیروهای ذخیره سپاه بشوم، سراغ حسین ناجی رفتم. مرا نپذیرفت و بهانه آورد که سنم کم است.
التماس کردم و خواهش نمودم که بهان جویی نکنند و برای شاهد از برخی دوستان همکلاسی ام نام بردم که همسن و سال من هستند و جذب ذخیره سپاه شده اند. ولی اصرارم بی تاثیر بود .
وقتی مجددا برای پیگیری عضویت نیروهای ذخیره سپاه مراجعه کردم، دیدم که پایش شکسته و آن را گچ گرفته است. با پای گچ گرفته شبانه روز در سپاه خدمت می کرد.
قبل از آنکه در جبهه با او آشنایی نزدیکتری پیدا کنم در یک مراسم دعای کمیل توفیق همجواری اش نصیبم شد .
کسی که در سمت راست من در دعای کمیلی که در منزل حاج غلامعلی سخاوت برگزار شده بود، نشسته بود و از اولین فراز دعا همانند مادر جوان از دست داده ای ضجه می زد و فرش سجده گاهش را از اشک خیس نموده بود. کسی نبود جز حسین ناجی.
وقتی از گریه های خالصانه ناجی در دعای کمیل برای دوست قدیمی اش، حاج مجید هفت تنانیان گفتم، دو خاطره نقل کرد که شنیدن آنها را خالی از لطف نمی دانم.
ضجه های جانسوز در شهید آباد
یک شب حسین وارد ستاد ذخیره نیروهای سپاه شد و از من درخواست کرد که با هم بیرون رفته و گشتی بزنیم، بدون آنکه مقصد را بپرسم و تنها به عشق با او بودن حرکت کردم، رانندگی با من بود. بی هدف وارد خیابان شدم، پرسیدم کجا برویم؟ گفت: برویم شهیدآباد.
آن موقع روبروی شهیدآباد هنوز کوره های آهک پزی فعال بودند. گنبد کوره آهک پزی مثل یک گلوله آتش روشن بود، ما هم طوری روبروی مزار نشسته بودیم که در افق، چشم اندازمان شعله های آتش را می دیدیم.
آن شب آنقدر حسین ناجی با شهدا درد و دل کرد و گریه نمود که من حتم داشتم سالم از شهیدآباد برنمی گردیم.
تاثیر همنشینی با ناجی در آن لحظه چنان بود که با چشم خودم جهنم و جهنمیان را که بسوی آتش کشیده می شدند دیدم.
ضجه های جانسوز در خیابان
برای خرید لباس نظامی مناسب با هم به تهران رفتیم. اذان ظهر گفته شد و ما همچنان در خیابان بودیم. رادیویی که صدای اذان آن از بلندگو پخش می شد بعد از اتمام اذان بلندگو اقدام به پخش مناجات هایی که یکی از دعاهای خمسه عشره امام سجاد(ع) است، نمود. حسین با شنیدن مناجات، آنچنان گریه سر می داد که من برای آنکه آبرو ریزی نشود، ایشان را به زاویه ای بین دو کیوسک هل دادم، تا کسی متوجه گریه و بی تابی او نشود.
هر چه التماس می کردم که بابا، حسین! اینجا تهرانه، توی خیابون مردم به ما می خندند، این گریه ها رو بزار برای توی مسجد، فایده ای نداشت. گریه ی او تا دقایقی پس از قطع صدای بلندگو ادامه داشت.
توصیه به مجید
حاج مجید هفت تنانیان روایت می کند، وقتی حسین ناجی تصمیم گرفت تا به جبهه اعزام شود، یکی از کسانی که خیلی به او خواهش و التماس می کرد تا مانع حضور او در جبهه شود، من بودم.
عبد صالح حسین ناجی
وصیت های حسین به مجید
گفتم: حسین! بخدا سپاه به شما خیلی نیاز دارد. کسی نمی تواند جای خالی شما را پر کند…
حسین گفت: آقا مجید، اینها همه حرفه.
بعد هم منو محکم در آغوش گرفت و گفت: من حتما به جبهه می روم و به شهادت می رسم.
بغضم ترکید گفتم: حسین! حالا که جدا تصمبم خودت را گرفته ای پس یک درخواست ازت دارم.
از تو می خوام همونطوری که الآن منو تو آغوش خودت گرفته ای روز قیامت هم دستمو بگیری و رهام نکنی. او گفت: اگر اجازه داشتم حتما.
بعد ادامه داد: آقا مجید من دستم از دنیا کوتاه می شود و پرونده عملم بسته می شود، دو وصیت دارم.
۱- هوای آقا سبزقبا(ع) را داشته باشید، این امام زاده عظیم الشان حق بزرگی بر گردن مردم دزفول دارد. در تکریم آن بکوشید و بدانید در شفاعت مردم و دعا برای اجابت درخواست های مردم اعتبار ویژه ای نزد خدا دارد.
۲- پس از این دستم از دنیا کوتاه است، وقتی نماز و قرآن خواندید مرا هم یاد کنید.
تیپ 7 ولی عصر عج
حسین ناجی عضو شورای فرماندهی سپاه و مسؤل نیروهای ذخیره سپاه دزفول به عنوان یک نیروی ساده در کنار نیروهای اعزامی از ستاد نیروهای ذخیره به جبهه آمده بود. ولی تاثیر گذاری ویژه خودش را داشت.
در عملیات فتح المبین تیپ ما با نام تیپ ۷ مقاومت دزفول نامگذاری شده بود.
اعتراض و استدلال حسین ناجی و تعداد دیگری از بچه های دزفول باعث تغییر نام تیپ گردید.
حسین به فرماندهان گفته بود از لطفی که در حق مردم دزفول داشته اند سپاسگذاریم ولی این نام جنبه های ناسیونالیستی را تقویت می کند، شان و جایگاه مردم دزفول نزد خدا محفوظ است و کسی نمی تواند آنرا انکار کند ولی ما به عشق حضرت ولی عصر(عج) مقاومت کرده ایم و افتخارمان سربازی امام زمان(عج) است لذا اگر تیپ ما را به نام مبارک حضرت ولی عصر(عج) نامگذاری کنند، بیشتر خوشحال خواهیم شد.
سینه خیز برای خدا
حسین ناجی مسؤلیت تک تیرانداز در یکی از دسته های گروهان مالک را پذیرفت. فرمانده گروهان، سید جمشید صفویان؛ معاون گروهان شهید غلامعلی قنادان، فرمانده دسته اش شهید محمود دانشیار بود.
معمولا کلاس های تاکتیک بصورت گروهانی اجرا می شد.
شهید غلامعلی قنادان آمد پیش حسین ناجی و عذر خواست و گفت تا شما هستید، من نمی توانم با نیروها کار کنم.
علت را پرسبد؛ گفت: چون مجبورم حین تاکتیک بچه ها را سینه خیز ببرم ولی تا شما هستید، من نمی توانم.
حسین لبخندی زد و گفت، نگران من نباشید. تو برای آنکه سینه خیز می بری ثواب می کنی و من هم بخاطر سینه خیز رفتن، مهم این است که هدف از سینه خیز بردن و سینه خیز رفتن برای خدا باشد. تو کارت را بکن.
تصریح و اصلاح
طرح تشکیل و تاسیس نیروهای ذخیره سپاه متعلق به آزاده سرافراز حاج هادی کیانی است .خداوند عمر با عزت و سربازی در رکاب امام زمان عج را نصیبشان فرماید.
معراج مؤمن
نماز اوج عبودیت و بندگی است و هرچه ایمان و ارتباط بنده با پروردگار متعال بیشتر باشد نماز از روحانیت ویژه ای برخوردار خواهد بود. وقتی بنده واقعا خود را در محضر خداوند ببیند و احساس کند، اوج می گیرد، آنقدر که از ملائکه الله هم بالاتر می رود .
گردان بلال در مأموریت عملیات فتح المبین، این توفیق را داشت تا از نعمت حضور همراهانی بهره مند گردد که انفاس قدسی آنها باعث شد تا همه ی گردان معراج را در نماز تجربه کنند و در نتیجه پیروزی را در میدان، در آغوش گیرند.
در رأس این آشنایان آسمان، نام مبارک حسین ناجی همچون خورشیدی می درخشد.
از برکت وجود وحضور او و تعداد دیگری از نیروهای خودساخته بود که آنچنان معنویتی رقم خورد که در سالهای بعد پیوسته حسرت تکرار آنرا داشتیم.
سیمرغ و سیصد مرغ
محل استقرار نیروهای تی ۷ حضرت ولی عصر عج دزفول در عملیات فتح المبین، پادگان دوکوهه بود .
معمولا نمازهای صبح را بصورت گردانی و نمازهای ظهر و عصر و مغرب و عشا را بصورت عمومی در محوطه ی میدان صبحگاه دوکوهه برگزار می کردیم .
امام جماعت گردان بلال در نماز صبح تا پیش ازآنکه حجت الاسلام کرمی نژاد به گردان بیایند، حسین ناجی بود و چه توفیقی از این بالاتر .
حسین در نماز منقلب می شد و روح بزرگ او موجب انقلاب روحی گردان می شد. تقریبا کسی نبود که در نماز صبح بدنش به لرزه نیفتد، پرواز نکند و اشکش در نماز جاری نشود. آنقدر که اگر کسی از بیرون به آخرین سجده ی نماز می رسید، صدای گریه ی دستجمعی سیصد رزمنده ی گردان بلال را به وضوح می شنید .
گریان
گریه های ناشی از خوف و شوق ناجی آنچنان بود که بهانه ی گریه ی سایر رزمندگان اهل دعا می شد.
زیبایی مناجات و گریه های مداوم و درخواست های خاضعانه ی او برای توفیق شهادت آنچنان شورانگیز بود که کمتر کسی به اجابت آن ایمان نداشته باشد.
برآورده شدن آرزو
سحرگاه دوم فروردین ماه، گردان بلال از منطقه ی تپه چشمه وارد عمل شد و جمعیتی حدود یک گروهان در نقطه ای که جلو دارمان بلدچی و تخریبچی نبود، خط مقدم نیروهای عراقی را شکستیم.
حمید دیانتی بی سیم چی گروهان مالک که فرمانده اش را گم کرده بود، همراهیم را پذیرفت و با کسب تکلیف از گردان، پس از انهدام خط مقدم به سمت جاده دهلران حرکت کردیم.
در این جمعیت که حدود یک گروهان نیرو می شدند حسین ناجی هم حضور داشت.
نیروها را در طول جاده دهلران با فاصله چیده و از آنها خواستم تا برای خود جان پناه بسازند. حسین ناجی را در کنار حاج عبدالحسین کیانی دیدم و بسیار خوشحال شدم از اینکه تا کنون شهید نشده است.
خوشحالی ام دوام چندانی نیافت، همین که چند متر از ایشان دور شدم انفجار گلوله ای باعث شد تابرگردم. حسین از چند نقطه بصورت سطحی مجروح شده بود و حاج عبدالحسین مشغول بستن زخم هایش شد.
این زخم ها نتوانست حسین را به عقب برگرداند و در مرحله دوم و بازپس گیری سایت های چهار و پنج در کنار حاج عبدالحسین کیانی به شهادت رسید. تا جهاد چندین ساله اش بی اجر و پاداش نماند.
نامش بلندآوازه و راهش مستدام و پر رهرو باد.
نگارنده: علیرضا زمانی راد