خبرگزاری تسنیم: داستان مرصاد درس عبرتی است برای منافقینی که گمان میکنند با سلاح نفاق و پشتیبانی بیگانه میتوانند خدشهای بر پیکره ایران اسلامی وارد سازند.
به گزارش خبرگزاری تسنیم از کرمانشاه، شش روز پس از قبول قطعنامه 598 شورای امنیت توسط ایران و در شرایطی که نیروهای عراقی با زیر پا گذاشتن توافقات این قطعنامه، مجددا به خرمشهر حمله کرده و تا آستانه تصرف آن پیش رفته بودند، تحلیل نادرست سران نفاق از اوضاع داخلی ایران اسلامی منجر به طرحریزی عملیاتی موسوم به “فروغ جاویدان” به سرکردگی مسعود رجوی با هدف سقوط 48 ساعته ایران اسلامی شد.
مسعود رجوی در شب آغاز عملیات گفت براساس تقسیمات انجام شده، 48 ساعته به تهران خواهیم رسید! کاری که ما میخواهیم انجام دهیم در حد توان و اشل یک ابرقدرت است؛ وی به نیروهای خود اطمینان داد که عراق از لحاظ هوایی بطور کامل آنها را تامین خواهد کرد و نگرانی از این جهت وجود ندارد.
منافقین با جمعآوری دیگر ضد انقلابیون سرخورده، از کشورهای مختلف اروپایی، نیرویی به استعداد تقریبی 15 هزار نفر فراهم کردند و با بهرهگیری از جنگافزارهای اهدایی صدام و دیگر اربابان خود، حمله خود را از غرب کشور به خاک جمهوری اسلامی ایران آغاز کردند و نیروی هوایی عراق با حمایت مقدماتی، آنها را برای ورود به عمق خاک ایران و در نهایت فتح تهران، ترغیب میکند.
در پی این حمله نیروهای مهاجم در ساعت 14:30 دقیقه سوم مرداد 1367 شهر سرپلذهاب و در ساعت 18 شهر کرندغرب و شهر اسلامآباد غرب را در ساعت 20 در غرب استان کرمانشاه تصرف کردند. منافقین به محض رسیدن به مدخل شهر اسلامآباد غرب، اقدام به قطع برق و ارتباط مخابراتی و هم چنین تیراندازی و آشفته نمودن اوضاع میکنند. تعدادی از نیروهای سپاه و مردم با آنان درگیر میشوند که به علت عدم انسجام نیروها و آمیختگی منافقین با مردم، اوضاع از کنترل نیروهای نظامی خارج و شهر به تصرف آنها در میآید.
گروهک نفاق با همراهی ارتش بعثی با استفاده از تعداد بسیاری تانک و خودرو نیروهای پیاده به طرف کرمانشاه عزیمت میکنند و حرکت سریع دشمن کوردل تا گردنه چهارزبر یا همان تنگه مرصاد در 30 کیلومتری شهر کرمانشاه ادامه مییابد که رادیو منافقین با ارسال پیام به مردم باختران، از آنها میخواهد که زمینه را برای ورود ارتش به اصطلاح آزادیبخش مهیا سازند و آماده جذب در گردانها و لشکرها باشند.
براساس کتاب “مجاهدین خلق در آیینه تاریخ” که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی چاپ شده است، حمایت توپخانه عراق تا بعد از شهر سرپلذهاب از پیشروی مجاهدین یکی از دلایلی بود که منافقین بدون مقاومت توانستند تا آنجا پیش بیایند. البته طبق خاطرات آیتالله هاشمی رفسنجانی، حکومت اسلامی آگاهانه برای ارتش آزادی بخش مسعود رجوی تله گذاشته بود و به بیان خود وی “ما در را باز کردیم تا همه را درون کیسه کنیم و درش را ببندیم”.
ملت سلحشور و مسلمان ایران، پس از اطلاع از تجاوز منافقین به میهن اسلامی به خروش آمده و به جبهه جنگ اعزام میشوند و سرانجام عملیات مرصاد در پنجم مرداد ماه 1367 به منظور مقابله با منافقین در منطقه اسلامآباد غرب و کرند غرب در استان کرمانشاه، آغاز میشود که رزمندگان اسلام در 34 کیلومتری شهر کرمانشاه راه را بر ستونهای منافقین میبندند و واحدهای زرهی رزمندگان، تعداد زیادی از ادوات سنگین زرهی منافقین را هدف قرار داده و به آتش میکشد.
نیروهای خودی در فاصله 200 متری نیروهای منافقین در ارتفاعات چهارزبر (تنگه مرصاد) ضمن تشکیل خط پدافندی با آنان درگیر شده و بعد از ظهر 4 مرداد با محاصره شهر اسلامآباد غرب, به منظور انسداد عقبه و راه فرار، سه راه اسلامآباد غرب به دالاهو را قطع و آنها را محاصره میکنند.
رزمندگان اسلام در روز پنجم مرداد ماه عملیات مرصاد را با رمز یا علیابنابیطالب(ع) آغاز میکنند و در چندین ساعت صدها تن از منافقین را به هلاکت میرسانند و مابقی را به فرار وا می دارند.
در این عملیات، رزمندگان اسلام از قسمت سه راهی اهواز (پشت پمپ بنزین ورودی اسلامآباد غرب) دشمن را دور زده و تلفات زیادی به منافقین وارد میکنند.
جاده باختران به اسلامآباد غرب در همان لحظات اولیه، انباشته از ادوات منهدم شده میشود و عکسالعمل سریع رزمندگان، منافقین را به فراری مفتضحانه وادار میسازد. در این عملیات بیش از 2500 تن از منافقین به هلاکت رسیده و بیش از چهارصد دستگاه خودرو، نفربر و تانک آنان منهدم میشود و مرصاد به کمینگاه الهی و جهنمی برای بازیگردانان فروع جاویدان تبدیل میشود.
عملیات مرصاد از زبان شهید صیاد شیرازی
“چند روز قبل از عملیات مرصاد، عراقیها از پذیرش قطعنامه 598 سوء استفاده کردند. فکر کردند جنگ تمام شد و ما هیچ آمادگی نداریم، آمدند از 14 محور در غرب کشور، هجوم آوردند. … از آن بالا گرفته تنگه با وسیی، تنگه هوران، تنگه ترشابه، بعد هم پاسگاه هدایت، پاسگاه خسروی، تنگاب نو، تنگاب کهنه، نفتشهر، سومار، سرنی تا مهران حدود 14 محور، دشمن آمد داخل، رزمندگان ما را دور زد.
من در خانه بودم؛ یک دفعه ساعت 8:30 دقیقه شب از ستاد کل … به من زنگ زد و گفت: فلانی! دشمن از سرپلذهاب، گردنه پاتاق با سرعت به جلو میآید. … من گفتم: کدام دشمن… گفت: نمیدانیم، همین طور آمده الان به کرند هم رسیده و کرند را هم گرفتند.
گفتم: حالا از ما چه میخواهید؟ گفتند: شما بیائید بروید منطقه، گفتم: اول یک حکمی بنویسد که من رفتم آنجا، نگویند تو چه کارهای؟ او گفت: هر حکمی میخواهی، بگو ما مینویسیم… گفتم: فقط به هواپیما بگویید که ساعت 10:30 دقیقه آماده بشود تا ما با هواپیما برویم به کرمانشاه.
هواپیما آماده کردند، رفتیم کرمانشاه… دیدیم اصلا یک محشری است. مردم ریختند بیرون شهر از شدت وحشت. پیاده شدیم، ماشین گرفتیم، رفتیم تا رسیدیم تا ساعت 1:30 دقیقه شب ما دنبال این بودیم، این دشمنی که دارد میآید، کیست؟”
مردم اولین کسانی بودند که جلوی منافقین را گرفتند
شهید صیاد شیرازی بیان میکند: “ساعت 1:30 دقیقه شب یک پاسداری سراسیمه و ناراحت آمد، گفت: من اسلام آباد بودم، دیدم منافقین آمدند، ریختند توی شهر (تازه فهمیدم منافقین هستند ریختند توی شهر) شهر را گرفتند آمدند پادگان ارتش را (که آن موقع ارتش آنجا نبود، ارتش همه توی جبههها بودند فقط باقی مانده آنها بودند) گرفتند. فرمانده، سرهنگی بود. حرفشان را گوش نمیکرد. همان جا اعدامش کردند و میخواستند بیایند به طرف کرمانشاه، توی مردم گیر کردند، چون مردم بین اسلامآباد تا کرمانشاه با تراکتور، ماشین و هر چی داشتند، ریختند توی جاده، پس اولین کسی که جلوی آنها را گرفته بود خود مردم بودند.
من به آقای شمخانی که آن وقت معاون عملیاتی در ستاد کل بود گفتم: فلانی! ما که الان کسی را نداریم، با کدام نیرو دفاع کنیم، نیروهایمان هم توی جبهه ماندهاند. اینجا کسی را نداریم، هوانیروز همین نزدیک است، زنگ بزن به فرمانده آنها، خلبانها ساعت 5 صبح آماده شوند، من میروم توجیهشان میکنم. (از زمین که کسی را نداریم) با خلبانان حمله میکنیم.
صبح، ما رفته بودیم، همه خلبانها توی پناهگاه آماده بودند، توجیهشان کردیم که اوضاع خراب است، دوتا هلیکوپتر جنگی کبری، یک 214 آماده بشوند و با من بیایند، اول ببینم کار را از کجا شروع کنیم؟ بعد، بقیه آماده باشند تا گفتیم، بیایند.”
ملائکه مقابل منافقین را سد کرده بودند
شهید صیاد شیرازی ادامه میدهد: “بعد از اینکه سوار هلیکوپتر شدیم و 25 کیلومتر که گذشتیم، رسیدیم به گردنه چهارزبر که الان، اسمش را گذاشتهاند «گردنه مرصاد». من یک دفعه دیدم، وضعیت غیرعادی است، با خاک ریز جاده را بستند یک عده پشتش دارند با تفنگ دفاع میکنند، ملائکه و فرشتگان بودند! از کجا آمده بودند؟ کی به آنها ماموریت داده بود؟! معلوم نبود.
هلیکوپتر داشت میرفت. یک دفعه نگاه کردم، مقابل آن طرف خاکریز، پشت سرهم تانک، خودرو و نفربر همین جور چسبیده و همه معلوم بود مربوط به منافقین است. به خلبانها گفتم: دور بزنید و گرنه ما را میزنند. به اینها گفتم: بروید توی دشت، رفتیم ، معلوم شد که حدود 3 تا 4 کیلومتر طول این ستون است. به خلبان گفتم: اینها را میبینید؟ اینها دشمنند بروید شروع کنید به زدن تا بقیه هم برسند. خلبانهای دو تا کبری رفتند به طرف ستون، دیدم هر دویشان برگشتند. من یک دفعه داد و بیدادم بلند شد، گفتم: چرا برگشتید؟ گفتند: بابا! ما رفتیم جلو، دیدیم اینها خودیاند.
خوب اینها ایرانی بودند، دیگه مشخص بود که ظاهرا مثل خودیها بودند و من هر چه سعی داشتم به آنها بفهمانم که بابا! اینها منافقند. گفتند: خودی را بزنیم! برای ما مسئله دارد، فردا دادگاه انقلاب، فلان. آخر عصبانی شدم، گفتم بنشین زمین، او هم نشست زمین.
دیدیم حدود 500 متری ستون زرهی نشستهایم و ما هم پیاده شدیم و من هم به خاطر اینکه درجههایم مشخص نشود، از این بادگیرها پوشیده بودم، عصبانی بودم، ناراحت که چه جوری به اینها بفهمانم که این دشمن است؟! گفتم: بابا! من با این درجهام مسئولم. آمدم که تو راحت بزنی، مسؤولیت با منه.
گفت: به خدا من میترسم، من اگر بزنم، اینها خودیاند، ما را میبرند دادگاه انقلاب. حالا کار خدا را ببینید! منافقین مثل اینکه متوجه بودند که ما داریم بحث میکنیم راجع به اینکه میخواهیم بزنیم آنها را. منافقین سرلوله توپ را به طرف ما نشانه گرفتند.
اینها مثل اینکه وارد هم نبودند، زدند. گلوله، 50 متری ما که به زمین خورد، من خوشحال شدم، چون دلیلی آمد که اینها خودی نیستند، گفتم: دیدی خودیها را؟ اینها بچه کرمانشاه بودند، با لهجه کرمانشاهی گفتند: به علی قسم الان حسابش را میرسیم، سوار هلیکوپتر شدند و رفتند…
اولین راکتی که زد، کار خدا بود، اولین راکت خورد به ماشین مهماتشان، خود ماشین منفجر شد، بعد از 24 ساعت با لطف خداوند، اینان چه عذابی دیدند… بعضی از آنها فراری میشدند توی این شیارهای ارتفاعات، که شیارها بسته بود، راه نداشت، هرچه انتظار میکشیدیم، نمیآمدند، میرفتیم دنبال آنها، میدیدیم مردهاند، اینها همه سیانور خوردند و خودشان را کشتند.
به هر حال خداوند متعال در آخر این روز جنگ یا عملیات «مرصاد» به آن آیه شریفه، عمل کرد، که خداوند در آیه شریفه میفرماید “با اینها بجنگید، من اینها را به دست شما عذاب میکنم و دلهای مؤمن را شفا میدهم و به شما پیروزی میدهیم” و نقطه آخر جنگ با پیروزی تمام شد و که کثیفترین و خبیثترین دشمنان ما “منافقین” در اینجا به درک واصل شدند و پیروزی نهایی ما یک پیروزی عظیمی بود.”
درختانی که ذکر یا علی میگویند
رمز عملیات مرصاد علی ابن ابیطالب(ع) بود. یک روز که یکی از عرفا در حال سفر به شهر اسلامآباد غرب بود، در نزدیکی تنگه مرصاد خواستار توقف خودرو میشود، این عارف از ماشین پیاده شده و چند دقیقهای را در آنجا به ذکر و عبادت میپردازد.
بعد که سوار خودرو میشود، راننده از او میپرسد که حکایت این کار شما چه بود و عارف سوال میپرسد اینجا کجاست؟ راننده خودرو پاسخ میگوید اینجا مرصاد است و شرح عملیات مرصاد را تعریف میکند.
این عالم ربانی اظهار میکند که تمام درختان این منطقه دائم در حال ذکر یا علی(ع) هستند.
پایان جریان نفاق در پی عملیات فروغ جاویدان
فضاسازی و توهم در ردههای گوناگون سازمان منافقین به قدری بود که حتی خود رجوی هم احتمال نمیداد در این عملیات با این فضاحت شکست بخورند اما همانطور که خود رجوی پیشبینی کرده بود این عملیات در حقیقت قمار موجودیت سازمان بود.
داستان مرصاد درس عبرتی است برای منافقینی که گمان میکنند با سلاح نفاق و پشتیبانی بیگانه میتوانند خدشهای بر پیکره ایران اسلامی وارد سازند، عبرتی برای منافقین دهه 60 و دهه 80 تا بدانند نظام مردمی ایران قویتر از آن است که بتوان آن را با سلاحهای مرگبار، جنگ نرم، رنگهای تزویر، دروغ و توهم از پا در آورد.
منبع: خبرگذاری تسنیم