امیر سرتیپ احمد مهرنیا را هم مردان جنگ می شناسند و هم اهالی ادبیات .هشت سال جنگ را خلبان نیروی هوایی ارتش ایران بوده و پس از آتش بس، به گردآوری خاطرات و اطلاعات خلبان های ارتش که در دوران جنگ فعال بوده اند ،اقدام کرده است.
اکنون مسئولیت تدوین کتابهایی را که به دفاع هوایی ایران در برابر عراق مربوط است ،در چند انتشارت از جمله سوره مهر حوزه هنری بر عهده دارد. او خود چند کتاب نوشته و چند کتاب نیز در دست انتشار و نگارش دارد.
دوره خلبانی ما دوره شلوغی بود.
سرتیپ دوم خلبان دکتر احمد مهرنیا متولد ۱۳۳۴ کرمانشاه و بازنشسته است.
او در معرفی خود می گوید: وقتی از ما می پرسند اهل کجایید، می گویم ایرانی. چون به خاطر نظامی بودن پدرمان در مناطق گوناگون ایران زندگی کرده ایم و ۱۱ سال در دزفول بودیم؛ در تبریز، امیدیه، اصفهان و کرمانشاه هم بودیم.
امیر پس از گرفتن دیپلم وارد نیروهای هوایی می شود. سال ۵۴ به آمریکا فرستاده می شود و سال ۵۶ برمی گردد. خودش می گوید: دوره ی خلبانی ما دوره شلوغی بود. چون قرار بود اف۱۶ و آواکس(رادار پرنده )به نیروی هوایی افزوده شود. خلبان های زیادی را استخدام کرده بودند. یک فرمانده ترک داشتیم که می گفت: ما همیشه بورسیه داشتیم، آدم نداشتیم و امروز آدم داریم، بورسیه نداریم…..
مردم ما را دوست دارند.
دکتر مهرنیا در ادامه از پایداری دزفول و مردم مقاوم آن می گوید: پایگاه هوایی دزفول یک نقطه مهم و راهبردی بود. اگر غفلت می کرد سقوط می کرد و تکلیف خوزستان به این آسانی روشن نمی شد و در دام صدام می افتاد. جلوی لشگر مکانیزه عراق را نیروی هوایی گرفت و عراقی ها مجبور شدند در پشت رود کرخه در کمتر از ۲۰ کیلومتری دزفول بایستند.
دکتر مهرنیا می گوید: دزفول یک منطقه مهم برای عراق بود. وقتی می آمدند شهرهای دیگر ایران را بمباران کنند، وقت رفت و برگشت یک موشک روی دزفول می انداختند. در کوچه دو متری، موشک ۱۱ متری می انداختند. امنیت جانی در شهر نبود، اگر ما در اندیمشک و دزفول برای خرید می رفتیم ،هر دیواری که در پناه بود، راه می رفتیم تا زنده بمانیم. در این شرایط بیشتر مردم شهر ماندند و شب ها در باغ های اطراف می خوابیدند روز برمی گشتند.
او در ادامه می گوید: نیروی هوایی برای مردم حرمت و عزت خاصی داشت. این قدر این دوست داشتن زیاد بود که اگر کسی لباس پروازی می پوشید و می رفت خرید کند، مردم به آنها لطف داشتند، مجانی زمین و تیرآهن و … می دادند. مردم برخوردشان با ما بسیار خوب و محترمانه است و ما را دوست دارند.
خاطره
در جاده اندیمشک –دهلران یک باند فرود اضطراری بود. روزی که عراقی ها حمله کردند، این احتمال بود با سرعتی که عراقی ها می آمدند، همان شب خود را به باند اضطراری دهلران برسانند.
یکی از خلبانان دزفول “جلال آرام ” ستوان یکم خلبان هرچه سرباز در پادگان داشت که خیلی هم کم بودند جمع کرد و فرستاد تا آن باند را غیرفعال کنند. صبح یکم مهر، پروازی داشتیم به نام ۱۴۰ فروندی که شهرت پیدا کرد. تصمیم گرفته شد اینها همه به سمت عراق پرواز کنند، سپس این باند غیرفعال شود. سربازها با دست و مشقت زیاد، آنجا را غیرفعال کردند و سر پست خود بازگشتند. ساعت ۱۲/۵ شب بود که گفتند به علت اتمام سوخت ۴۰ فرود باید باند اضطراری را فعال کنند.
پس تصمیم گرفتند دوباره باند را آماده کنند. بچه ها شب نشستند تا برنامه ریزی کنند. خلبان (جلال آرام ) که در محله “علی مالک ” زندگی می کرد، کسی را به مسجد می فرستد و بچه های بسیج را خانه به خانه جمع کرده هرکدام فانوس به دست، به باند دهلران می آیند و تا ساعت پنج صبح باند را آماده می کنند و ۱۶ هواپیما از ۴۰ فروند هواپیمایی که از دزفول رفته بودند، در آن باند فرود آمدند. این خاطره ی جالبی برای بچه های دزفول است.
این مصاحبه با همکاری مرکز فرهنگی دفاع مقدس تهیه شده است.
منبع: سایت مجددز