دل بردی از من به یغما
امروز از سیدحبیب پور بخاطر عید غدیر عیدی خواستم و گفتم اگر نیستیم که از شما عیدی بگیریم طلبمان باشد. اما ایشان هم سخاوتمندانه عیدی با ارزشی را برایم فرستاد . این عکس را که دیدم انگار کسی مرا بشدت نیشگون گرفت و من فریاد ” آخ ” خودم را شنیدم . آنکه بر شانه ها می خواند عبدالرضا شریفی است یا محمود دوستانی و یا بهمن درولی برایم فرقی ندارد. من سالها با آنها بوده ام. شانه به شانه شدنشان را و چرخش چفیه ها را در هوا دیده ام. گاهی من هم شانه هایم در این پایکوبی سهیم بوده اند. بعضی وقتها با رخصت از آنها بر شانه ها رفته ام و به نیابت از آنها خوانده ام اما این عکس مرا لرزاند. آنقدر جمعیت فشرده است که من نتوانستم خودم را در این ” یزله ” پیدا کنم. کجا بودم نمی دانم اما باید می بودم برای همین من امروز به احترام سالها رفاقت با آنها تمام قامت ایستادم تا با آنها همراه شوم تا در این جمع غایب نباشم.
همه اش تقصیر این نخلهاست که من هر وقت می بینم دلم می گیرد.
منبع: وبلاگ دست نوشته ها