لیاقت شهادت پیشکش، لیاقت جانباز شدن هم نداشتیم

nemm

باسمه تعالی

 باعرض سلام وادب مجدد. قبل از شروع عملیات فتح المبین برادر حسن گله زاده به همراه راننده ی آمبولانس به درب خانه ی ما آمد تا از والدینم برای اعزام و همراهی آنها به منطقه ی عملیاتی اجازه بگیرند. چون از شهادت برادرم مدت کوتاهی گذشته بود آقا حسن مجبور به اصرار به والدینم شد تا اینکه رضایت آنها را جلب نمود.

 اولین قدم ما در جبهه مصادف شد با شهادت چند تن از برادران ارتشی که برای خنثی کردن مین های دشمن جلو رفته بودند. بعلت آتش تهیه ی دشمن کسی جراُت نمی کرد اجساد را به عقب انتقال دهد تا اینکه ما قبول نموده واجساد را با آمبولانس به سردخانه بیمارستان انتقال داده و دوباره برگشتیم. درراه برگشت راه را اشتباه رفتیم ولی وقتی متوجه شدیم که ایست بازرسی مقابلمان شکلش وحالت تزیینش با گیتهای ما فرق می کرد. البته این را آقا حسن متوجه شد بلافاصله به راننده گفت: دنده عقب داده و با تمام سرعت حرکت کند. سه نفرما داشتیم شهادتین را می خواندیم.

دشمن شروع به تیراندازی کرد. بهرحال رسیدیم به یک جاده که ارتفاع آن همینطور زیاد می شد تا اینکه آتش تهیه دشمن آنچنان پرحجم شد که ما ماشین را گذاشته وفرارکردیم ولی درحال فرار، هر سه از ارتفاع به پایین سقوط کردیم خدارحم کرد چون شب قبل باران خوبی آمده بود. با هزار زحمت سنگر ایرانی ها را پیداکردیم که تصادفا سنگر اطلاعات وعملیات دزفول بود و خوش شانس، سنگر برادر منصور گله زاده بود. نکته مهم اینجاست صبح وقتی راننده رفت ماشین را به پایین انتقال داد دیدیم خاک برسرما که لیاقت شهادت پیشکش، لیاقت جانباز شدن هم نداشتیم. ماشین سوراخ های زیادی پیداکرده بود از جمله بین من وآقای گله زاده، داشبورد را از دو تا سه جا ترکش، سوراخ نموده بود  .ومن الله التوفیق

خاطره ارسالی توسط: سید محمدرضا موسوی

درباره رایحه

پیشنهاد ما به شما

مردی که ترس و مرگ را به سخره گرفت(قسمت اول)

مردی که ترس و مرگ را به سخره گرفت شهید عبدالرحیم مشکال نوری  فرزند حسین  …