فرمانده دزفولی،محبوب گردان اندیمشک
چهره ای صمیمی داشت و رفاقت من با او سابقه داشت…
روزی به او گفتم:”مش حمید” چرا برادرت محمدرضا را به گردان خودت نمی آوری؟ گفت: احمد اگر در شب عملیات من و برادرت زخمی شویم، تو چه کار می کنی؟ کدام یک از ما را به عقب می بری؟ لحظه ای فکر کردم و گفتم: والله یک گلوله به خودم می زدم و از این مخمصه راحت می شدم…
چرا که اگر تو را به عقب بیاورم، تا ابد مورد سرزنش پدر و مادرم خواهم بود که چرا برادرت را رها نمودی و اگر برادرم را بیاورم، نمی توانم جوابگوی خانواده شما باشم…. بگویم بعد از سالها رفاقت چه گونه “حمید” را در معرکه تنها گذاشتم… با این سوال “مش حمید” پاسخ خود را در خصوص برادرش محمد رضا دریافتم.
وقتی که فرمانده گردان حمزه سیدالشهدا لشکر هفت ولیعصر (عج) – متشکل از بچه های اندیمشک- شد او را دیدم و گفتم:”مش حمید” با نیروها چگونه ای ؟ اذیت نیستی؟
لبخندی زد و گفت: احمد، این قدر این جوانان متدین و با صفا هستند که از انتخابم بسیار راضی و خشنودم.
علاقه عجیبی به آنان دارم و آنها هم بسیار اطاعت پذبر و فعال. برای گفتن طرح و برنامه ها نیازی به مقدمه نیست…. دستور پذیر و با روحیه هستند، برخلاف برخی مدعیان همشهری خودم که باید با مقدمه چینی با آنان سخن بگویم……
آری “مش حمید صالح نژاد” شیر لشکر هفت ولیعصر “عج” محبوب گردان بچه های اندیمشک بود و در حالی که در عملیات والفجر هشت فرمانده گردان آنان بود به آسمان وصال رسید…
روحش شاد.
راوی:حاج احمد آل کجباف
منبع: وبلاگ روشنای صبح