رنگینک!

S17-300x210-230x170

بنام خدا و با عرض سلام و ادب

 برای بار دوم بود که به منطقه عملیاتی میشداغ اعزام شده بودم. بنا به مصلحت برادر ارجمند سید ابراهیم دانش، بنده را جانشین شهید عبدالحمید صالح نژاد که فرمانده نیروهای مستقر بر روی یکی از بلندیهای منطقه مشرف به بستان بود منصوب کرد. مدتی گذشت و بارش باران متوقف نمی شد تا آنجاییکه یادم هست سه روزی بود که راه تدارکاتی بر اثر این بارش ها مسدود شده بود. یک شب برادر دانش، شهید را جهت برگزاری یک جلسه به پایین که سنگرهای فرماندهی و نیروهای پشتیبانی بود فراخواند آن شب نوبت کشیک برادر حمید بود. بنده که در سنگر در حال استراحت بودم را بیدار کرد تا جای او کشیک دهم. پس از جلسه که تا پاسی از شب طول کشیده بود آمد و دید که بنده خیس شده و آب به تمام وجودم نفوذ کرده. اورکتش را درآورد تا به من بدهد ولی هرچه اصرار کرد قبول نکردم. مرا تا سنگر بدرقه نمود و جهت ادامه کشیک به مکان پستش برگشت. تازه داشت خوابم می گرفت که آمد و مرا بیدار کرد و نگاهی به من کرد و گفت: سید برای گرسنگی بچه ها چه کنیم؟ گفتم: تو فکر نباش خدا بزرگ است. فعلا توی فکر خواب باشی بهتر است. گذشت، صبح شد من و شهید و برادر حسن حریسی به سنگری که در آنجا نان خشکها نگهداری می شد رفتیم و گفتم: نان های خشک و خرماهای سالم را جدا کنیم. پس از جدا کردن، نان خشک ها را با دست خرد نموده و خرماهایی که نسبتا سالم بودند را داخل یک ظرف ریخته و روی حرارت گاز پیکنیک آنها را تفت دادم که حاصل این کار گروهی، معجونی شد شبیه رنگینک و به همه هم دادیم. الحمدالله آنروز این غذای عجیب و غریب به دلمان چسبید و خاطره ای ماند تا به امروز.

ان شاء الله روح تمام شهداء باشهدای کربلا محشور گردد. صلوات

نگارنده: سید محمدرضا موسوی دزفولی

درباره رایحه

پیشنهاد ما به شما

مردی که ترس و مرگ را به سخره گرفت(قسمت اول)

مردی که ترس و مرگ را به سخره گرفت شهید عبدالرحیم مشکال نوری  فرزند حسین  …