برگه پایان خدمت

برگه پایان خدمت

10

چند روز به عملیات کربلای 4 مانده بود. من برای بردن مقداری دارو و لباس زیر و لباس کار برای  مصدومین سلاحهای شیمیایی از پادگان کرخه (مقر لشکر 7 ولیعصرعج) به همراه سید مرتضی  ملارجبی به پادگان آمده بودیم آن روز  اول دی ماه 1365 بود، سید مرتضی برای تسویه حساب پایان خدمت سربازی اش به معاونت نیرو (پرسنلی) رفت و من هم کارهایی را که بخاطر آن به پادگان آمده بودم انجام دادم و نزدیکی های ظهر کارم تمام شد و منتظر سید شدم و جلوی درب بهداری نشسته بودم که با همان شور همیشگی از دور که من را دید فریاد زد: محمد محمد دیگه به من نمی توانی بگویی مشمول (سید مرتضی اولش بصورت بسیجی به جبهه آمده بود  و با رسیدن به سن خدمت تغییر عضویت داد و سرباز وظیفه یا به قول ما مشمول شد و ما با گفتن این کلمه با او شوخی می کردیم) من الان بسیجی ام و برگه تسویه خدمت وظیفه خود را به من نشان داد و برگه معرفی به بهداری با عضویت بسیجی را از معاونت نیرو گرفته بود. سید مرتضی سه شب بعد در جلوی اورژانس بهداری لشکر 7 ولی عصرعج به همراه 2 نفر از رانندگان آمبولانس به شهدا پیوست.

شب عملیات کربلای چهار بود و سید تنها 4 روز بود که دیگر مشمول نبود و دوباره با عضویت بسیجی درجبهه بود او جانشین امداد و انتقال موتوری بهداری لشکر7 ولی عصرعج بود و مسئولیت آمبولانس ها و رانندگان آنها به عهده او بود. در عملیات کربلای 4 نیازی به اعزام آمبولانس به خط نبود چون عملیات عبور از رودخانه بود و اورژانس مجروحین ما در کنار نهر در جزیره مینو قرار داشت و قایق ها بایستی مجروحین را در اسکله روبروی اورژانس تخلیه می کردند و توسط تخلیه مجروحین به داخل اورژانس منتقل می شدند و پس از اقدامات امدادی لازم در اورژانس 16تخته با آمبولانس و با مدیریت سیدمرتضی ملارجبی به بیمارستان صحرایی و عقبه منتقل می شدند. البته لشکر ما در عملیات کربلای 4 یک اورژانس مصدومین ش.م.ه.هم در فرودگاه آبادان با حمام و کلیه تجهیزات معمول آن روز داشت که در مراحل اول عملیات چندان کاری نداشتند.
آن شب من با بهزاد بهزادی که هیکلی درشت تر از من داشت درکنار اورژانس و یک آمبولانس داشتیم با هم صحبت می کردیم که ناگهان در آن طلمات شب یک کسی از روی ما رد شد و بهزاد گفت: این کسی جز سید مرتضی نباید باشد که سید به حرف آمد و گفت: از کجا فهمیدی (2-3بار تکرار) و بهزاد گفت: کسی غیر از تو این همه عجول نیست، شاید این آخرین برخورد من با سید در آن شب و عمر مبارک سید مرتضی بود و دیدار بعدی ما در سردخانه شهید آباد دزفول بود. در آن شب و روز بعد از آن خیلی از بچه های لشکر شهید شدند، چرا که یگان جناح بودیم(در سمت چپ ما یگان دیگری نبود) و غواصان لشکر به فرماندهی شهید سیدجمشیدصفویان (پسرخاله سید مرتضی) موفق شدند خطوط اول عراقی ها را بشکنند و چندین گردان از لشکر از جلو بهداری با قایق به جزیره سهله منتقل شدند و ماموریت خودشان را بنحو احسن انجام دادند ولی متاسفانه اکثر یگانهای دیگر نتوانسته بودند ماموریت شان را با موفقیت انجام بدهند و از صبح روز عملیات بعد از اطمینان دشمن از سایر خطوط، تمام آتش های خود را روی لشکر ما متمرکز ساخت بطوریکه روی اورژانس بیش از 40-50توپ و خمپاره دشمن اصابت کرده بود و سنگرهای ما در آن اطراف که خیلی هم مستحکم نشده بودند و  آسیب پذیر بودند بطوریکه سردار روشن پژوه در سنگر فرماندهی بهداری لشکر درحال مکالمه بی سیمی با فرماندهی لشکر، مورد اصابت ترکش دشمن قرار گرفت و با گفتن یا علی اصغر حسین، بر روی زمین افتاد.

 گفتم که اورژانس و اطراف آن با شروع عملیات مورد اصابت گلوله های توپ زیادی از دشمن قرار گرفته بود و یکی از این گلوله های توپ،  3 نفر از رانندگان آمبولانس و مسئول آنها را در جلوی درب اورژانس به شهادت رسانده بود و اینها کسانی نبودند جز شهید سیدمرتضی ملارجبی، شهید ناصرسبزی دیلمی و شهیدی که نامش را بیاد ندارم و شهید سیدمرتضی را به داخل اورژانس می آورند و برادرش که آنزمان در اورژانس خدمت می کرد می گوید: این سید مرتضی است و شهید حاج قاسم خورشیدزاده (مسئول وقت بهداری لشکر) آگاهانه یا بعلت گرد و خاک و … می گوید: نه این سید نیست و سید به معراج شهدا منتقل می شود در حالیکه هیچکس در بهداری لشکر از شهادت او اطلاع نیافت ولی از شهادت سیدجمشید صفویان با لباس غواصی در حین شکستن خط دشمن همه حتی در دزفول مطلع شده بودند.

بهرحال در آنروز عملیات به پایان رسید و ما به یکی از مقرهای عقب تر بهداری رفتیم و همه به دنبال سید مرتضی بودیم، بعضی می گفتند: بعد از شنیدن شهادت سید جمشید به آنطرف آب رفته تا پیکر شهید را بیاورد و ممکن است در آنجا اتفاقی برایش افتاده باشد و صحبت های زیادی در این خصوص می شد ولی به بچه های پرسنلی بهداری ماموریت داده شد تا از بیمارستان صحرایی و معراج شهدا پیگیری نمایند که پس از پیگیری یکی دو روزه باخبر شدیم که سیدمرتضی در همان شب به شهادت رسیده است و پیکر مطهرشان الان در معراج شهدای شهیدآباد دزفول است و به همراه شهید خورشیدزاده و چندتن از دوستان بلافاصله به دزفول آمدیم و پیکر مطهر سید را زیارت کردیم و مانده بودیم که چگونه خبر شهادت سید را به خانواده اش و بخصوص همسر تازه عروسش بدهیم به در منزلشان رفتیم گفتند: به منزل شهید سید جمشید صفویان رفته اند چونکه پسرخاله سید مرتضی به شهادت رسیده است.

درب منزل سید جمشید شلوغ بود و این در حالی بود که پیکر شهید سید جمشید صفویان مفقود شده بود و کسی از شهادت سید مرتضی و وجود پیکر مطهرش در شهیدآباد خبر نداشت. بهرحال با خبر دادن به برادرش و خانواده اش آنها را از شهادت سید مطلع کردیم و چه سخت بود این لحظات برای من که چندسالی با سیدمرتضی دوست بودم و حتی در مراسم ازدواج او شرکت کرده بودم و به همراه همسرم بعد از ازدواج شان در تابستان همان سال برای عرض تبریک به منزلشان رفته بودم. مادرشان می گفت: شهادت برگه پایان خدمت سید مرتضی ملارجبی بود.

 روزی به همراه همسرم برسرمزار شهید به فاتحه خوانی رفته بودم و مادرش خطاب به روح سید فرمود: سید دوستت با همسرش به دیدارت آمده  همانی که بعد از عروسیت به خانه امان آمده بود و……………..

 راوی:  محمد جمال زاده

منبع: وبلاگ تا ماه راهی نیست

به بهانه فرا رسیدن بیست و پنجمین یادواره سرداران و 75 شهید مسجد امام حسین شمالی(ع) دزفول

دوشنبه 27 بهمن ساعت 8 شب

درباره رایحه

پیشنهاد ما به شما

مردی که ترس و مرگ را به سخره گرفت(قسمت اول)

مردی که ترس و مرگ را به سخره گرفت شهید عبدالرحیم مشکال نوری  فرزند حسین  …