حالا بگو چه کار کنم؟
سردار رشید اسلام شهید احمد هدایت پناه به همراه پدر و چهار تن از برادران خود در جبهه های مختلف حضور داشت و این موضوع مورد تحسین و تقدیر فرماندهان جنگ بود. البته حضور همزمان آنها در جبهه ها موجب می شد که گاهی جر و بحث های زیادی بین پدر و پسران از جمله احمد پیش بیاید.
از آن جمله آنکه در مرحله ی دوم عملیات بدر یک روز عصر که با موتور در جزیره مجنون می رفتم ناگهان احمد را در کنار پدرش دیدم. ایستادم. سلام کردم. احمد بعد از سلام و احوالپرسی گفت: بیا و مشکل ما را حل کن. پدرش نیز گفت: راست می گوید. هر چه شما بگویید قبول می کنم. پرسیدم:حالا چه شده است که من باید بین شما قضاوت کنم؟ احمد پاسخ داد: من فرمانده ی توپخانه ام و حضرت امام، اطاعت از فرماندهان را واجب می دانند ولی پدرم که من فرمانده ی او هستم از من اطاعت نمی کند چون می گویم نباید به خط مقدم برود ولی او نمی پذیرد و می خواهد به خط برود. حالا بگو چه کار کنم؟
پدرش با عجله گفت: من پدر او هستم و اطاعت از پدر هم واجب است. چون خدا فرموده است که از پدر و مادر خود اطاعت کنید و با آنها مخالفت نورزید. من می گویم باید به خط مقدم بروم ولی او قبول نمی کند حالا بگو چه کار کنم؟
من که مات و مبهوت مانده و شرمسار ایثار و فداکاری آنها شده بودم، هر دو را در آغوش گرفتم. صورت هایشان را بوسیدم و گفتم: نمی دانم. خودتان با هم کنار بیایید.
از آنها جدا شدم ولی می دانستم که هیچکدام از آن پدر و پسر از تصمیم خود عقب نشینی نمیکنند. آن شب هر دو در عملیات در کنار رزمندگان با دشمن متجاوز جنگیدند.
سرانجام شهید احمد هدایت پناه در عملیات کربلای پنج، داغی سنگین بر دل پدر رزمنده اش گذاشت و بهشتی شد.
راوی: سید ناصر قاطمه باف
منبع: وبلاگ تا ماه راهی نیست
به بهانه فرا رسیدن بیست و پنجمین یادواره سرداران و 75 شهید مسجد امام حسین شمالی(ع) دزفول
دوشنبه 27 بهمن ساعت 8 شب