خیلی شلوغ بود و پر انرژی و همیشه لبخند به لب. در گیر و دار منطقه عملیاتی هم دست از شوخی و شیطنت بر نمی داشت.
صبح ها کمی اوضاع منطقه آرام بود، اما مقر گردان از غروب تا نزدیک صبح گلوله باران می شد.
دستور داده بودم بچه ها، از غروب بروند توی سنگر ها و به هیچ وجه بیرون نیایند. در میان آتش باران ناگهان حمید را دیدم که آمده است درب سنگر. می خواست اجازه بگیرد و برود تا سه راه شهادت.
گفتم : «توی این هیر و ویر، چه وقت رفتن به سه راه است؟»
گفت: «یه تابلویی دیدم اونجا، میخوام برم بیارمش بزنمش کنار سنگرمون»
اول اجازه ندادم، اما حمید ول کن ماجرا نبود. به هر ترتیب نیمچه رضایتی گرفت و رفت.
یک ساعتی نگذشته بود که خبر داد آمده است و تابلو را آورده است.
نزدیکی های صبح بود که صدای انفجار مهیبی برخاست. از سنگر زدم بیرون. یک گلوله توپ خورده بود کنار سنگر حمید.
وقتی رسیدم، با پیکر پاره پاره حمید مواجه شدم.
بدنم سست شد. نشستم روی زمین. چشمم افتاد روی تابویی که حمید دیشب آورده بود و کنار سنگرش نصب کرده بود.
روی تابلو تکه هایی از پیکرش چسبیده بود و قطرات خونی که آرام آرام به پایین می چکید.
یادم نیست چند بار جمله روی تابلو را خواندم که:
«ما تا آخرین قطره خون خود ایستاده ایم»
شهید حمید رضا پور ابراهیم در بهمن ماه ۶۵ و در منطقه عملیاتی شلمچه آسمانی شد و مزار مطهرش در گلزار شهدای شهید آباد دزفول زیارتگاه عاشقان است.
راوی : عبدالکریم چنانه
منبع: وبلاگ الف دزفول
شهید حمید پور ابراهیم
چهره ای معصوم داشت شب هایی که نگهبان بود هر ساعتی از شب بود دقیق خود را به مسجد میرساند و اسلحه را از پست قبل از خود تحویل می گرفت آنقدر دقیق بود که بچه ها میگفتند میشود ساعت خود را از روی حمید تنظیم کرد .
این چهره دوست داشتنی در عملیات کربلای 5 خونین شد و به لقاء الله پیوست شادی روحش صلوات
نگارنده: حاج بهرام صالحی
به بهانه فرا رسیدن بیست و پنجمین یادواره سرداران و 75 شهید مسجد امام حسین شمالی(ع) دزفول
دوشنبه 27 بهمن ساعت 8 شب