این ” مسعود ” ما بود

این ” مسعود ” ما بود
234340_116

صفحه جبهه و جنگ: فرمانده گروهان غواص گردان حمزه، شهید مسعود اکبری، دلاوری از شهرستان شهمیرزاد از استان سمنان بود. قامتی کشیده داشت و صورتی با لبخندی همیشگی. پیشانی نورانی او حکایت از نمازهای نیمه شبش داشت. از آن روز که به خوزستان و در میان بچه های اندیمشک آمد، قلبها را تسخیر کرد. شجاعت و خطشکنی او در عملیاتها و شهادتش در والفجر 8 در بهمن 1364 هیچ گاه از یاد رزمندگان گردان حمزه نمی رود. چند خاطره از آن فرمانده شهید را با هم مرور می کنیم:
* نماز اول وقت زیر گلوله باران
در گرماگرم آتش دشمن در عملیات بدر، ناگهان صدای اذان به گوش رسید. مسعود بلافاصله نیت کرد و قامت بست و نماز اول وقتش را آغاز کرد. او راست قامتانه ایستاد و نماز خواند و به همه اثبات شد که پیرو سیدالشهدا امام حسین(ع) است؛ امامی که در زیر باران تیر نیز نماز را فراموش نکرد.
حسین نظری
* ازدواج به چند شرط
هرگاه به او می گفتم که حالا دیگر نوبت تشکیل خانوادهات رسیده، من را با لبخندی می نواخت تا اینکه یک روز در راهروی بنیاد شهید، او را دیدم و گفتم: چه خبر؟ گفت: میخواهم به حرفت جامه عمل بپوشانم و تشکیل خانواده بدهم؛ منتها چند شرط دارم. گفتم: نشنیده قبول. گفت: اولا همسر شهید باشد. ثانیا سیده باشد. ثالثا از شهید فرزندی داشته باشد. با خوشحالی پرسیدم: انشاءالله کی؟ پاسخ داد: بعد از این عملیات.
… اما عملیات که تمام شد، خبر شهادتش در شهر پیچید.
عبدالامیر شیخ نجدی
* تلاوت قرآن به یاد شهیدان
همیشه قرآن کوچکی به همراه داشت و از هر فرصتی برای تلاوت قرآن استفاده می کرد. یک روز دقت کردم و متوجه شدم در بین برگهای این قرآن، عکس دوستان شهیدش را گذاشته است. او هنگام تلاوت قرآن به هر کس که میرسید برای احترام و شادی روح آن شهید سورهای تلاوت می کرد.
کیانوش بستاک
* قرائت قرآن به یاد شب اول قبر
قبل از عملیاتT بچه ها متوجه گودالی شبیه به قبر و رو به قبله شدند. پس از مدتی دریافتند که مسعود آن را حفر کرده و در تاریکی شب در آن آرام مییافت و به یاد شب اول قبر قرآن میخواند.
* من می‌روم!
شب عملیات والفجر 8 هنگامی که شهید حمید صالح نژاد، فرمانده گردان حمزه لشکر 7 ولیعصر (عج) در تاریکی شب از حماسه عاشورا سخن می گفت و تکرار تاریخ را تداعی می ساخت، هنگامی که به این جمله رسید که هرکس میخواهد از این تاریکی شب استفاده کند و راه خود را پیش بگیرد، ناگهان مسعود برخاست و ندا سر داد:
akbari2من می روم.
با تعجب به او نگاه کردیم. پس از چند لحظه که اشک از چشمان مسعود سرازیر می شد، ادامه داد: من میروم اما کجا؟ من جایی بهتر از اینجا ندارم که بروم.
او ماند و همان شب با شهید حمید صالحنژاد به شهادت رسید.

 
* مرا رها کنید، به جلو بروید
در حین شکستن خط دشمن و در اوج عملیات والفجر 8 بود که ناگهان مسعود را دیدم که زخمی شده و بر زمین افتاده است. به بالینش که رسیدم فریاد زد: مرا رها کنید و به جلو بروید. او چند بار این عبارت را تکرار کرد. ما مجبور شدیم که بنا به خواسته اش به عملیات ادامه دهیم.
خورشید صبح پیروزی که تابید، مسعود در میان ما نبود. دوستان می گفتند: در آخرین لحظه سر به سجده نهاد و روحش به بهشت پرواز کرد. تشییع پیکر او در اندیمشک دیدنی بود و آخرین دیدار بچه های گردان حمزه با او دلها را اندوهگین می کرد. پس از آن تشییع بود که پیکرش برای به خاکسپاری به زادگاهش شهمیرزاد فرستاده شد؛ اما در اندیمشک یادبودی از او است که میعادگاه دوستانش شده است.
جواد دریکوند
* بخشی از وصیتنامه شهید مسعود اکبری
شهادت نعمتی است که نصیب هر کس نخواهد شد. راستی چرا ما شهید نمی شویم؟ چون ما هنوز خود را نساخته ایم؛ پس پروردگارا! به ما کمک کن که خودمان را بسازیم تا توفیق دیدار تو را پیدا کنیم.
ای معبود بی همتا! تحمل دوری تو را نداریم. تو اگر ما را به سوی خود خواندی، منتی بزرگ و مهم بر سر ما می نهی.
برادران و خواهران، اسلام را تنها نگذارید و برای تنها نگذاشتن اسلام باید انقلاب اسلامی را حفظ کنیم.

——————–
تنظیم و ارسال: سید حبیب حبیب پور

منبع : روزنامه جمهوری اسلامی . یکشنبه 10/12/93 ص 8

 

درباره رایحه

پیشنهاد ما به شما

خاطرات قرارگاه قدس

*✍️خاطرات قرارگاه قدس* ?????? *✍️۱-پس از شروع۸ دفاع مقدس سپاه پاسداران نیز برای حمله به …

3 دیدگاه

  1. مهرداد حاتمي

    یاالله، یا الله

    نوجوان 15 ساله ای یودم .اوایل سال 60 بود،در مقر ذخیره سپاه اندیمشک ، ونماز ظهر تازه شروع شده بود،که شخصیبا ذکر یاالله گویان وارد صف نماز شد مهرش را بر زمین گذاشت و نیت کرد.بعد از سلام دستم را به سوی او دراز کردم ونمازقبولی به او دادم،چشمم به او افتاد به قد بلند ودر حالیکه کلت کالیبر 45 را به کمر بسته بود،آری او شهید اکبری بود.بر خود می بالیدم دست اورا به گرمی فشردم چرا که ذکر خیر اورا زیاد شنیده بودم.

  2. ابراهیم مهدی پور

    سلام
    بنده در سال 63 در گردان حمزه در کنار همین عزیزان اندیمشک بودم.عملیات بدر. حمید صالح نژاد فرمانده گردان حمزه بود و شامرزاده معاون گردان و عباس عیدی معاون دوم گردان. شهید نونچی فرمانده گروهان نصر و شهید مسعود اکبری فرمانده گروهان فتح بود و ماشاءالله ابراهیمی فرمانده دسته در گروهان فتح و شهید حسین پور معاون مسعود اکبری.
    ما در گروهان سوم بودیم که آقای پارسافر فرمانده گروهان بودو سپهر معاونش بود و فرمانده دسته ما شهید علی محمد طاهری بود که معاونش عبدالرحیم چگله.
    برای من افتخار بوده و هست که با این بزرگواران همنشین بودم. خداوند مقام شهدایمان را افزون و عزیزان دیگرمان را سلامت و موفق بدارد.

    • قدرت الله شهبازی

      سلام من هم در عملیات والفجر هشت درخدمت این شهید بودم هرچقدر از ایشان تعریف شود بازم کم است ای کاش آن دوران فقط ۲۴ ساعت تکرار شود وبعد بمیریم مادر پلاژ اندیمشک درخدمت شهید اکبری وصالح آموزش میدیدیم روحشان شاد