به احترام این مادر قیام کنید

به احترام این مادر قیام کنید

 salehnejad

حرف اول:

این روزها که گذشت، همه جا صحبت از مادر بود و روز مادر. اما شاید کمتر کسی دنبال صاحب این روز بود. دنبال فاطمه(س). دنبال فاطمی شدن . دنبال حجاب فاطمی. دنبال نگاه فاطمی. دنبال حیای فاطمی. دنبال بهانه­ ای که زندگی اش را نزدیک کند به سبک زندگی بی­ بی دوعالم. کمتر کسی دنبال این بود که در این روز شریف یک حدیث فاطمی را از بر شود و یا اینکه با خودش عهد ببندد که یک حدیث ام ابیها را در زندگی اش اجرا کند.

حرف هایم در این روز و روزگار خنده دار است. نه؟ روزگارش گذشته است، نه؟ دیگر کسی برای این حرف ها تره هم خرد نمی کند، نه؟  یاد این حرف ها بخیر. . .

حرف دوم:

بیشتر مردمی که خیابان­ها را گز می­ کردند و مغازه­ ها را شخم می­زدند به دنبال یک هدیه بودند. هدیه ای که به چشم بیاید وخدا می داند این روزها چه اختلافاتی که بین زن و شوهرهای جوان روی این هدیه دادن و هدیه گرفتن ها بوجود نمی آید. آخر قانون عشق عوض شده است. اگر هدیه ات گران تر باشد، درصد عاشقی ات هم بیشتر است و همه یادشان رفته است که صاحب همین روز به مولای متقیان علی(ع) آن روز که غذایی  در خانه نمانده بود فرمود:«من از خدای خود شرم می کنم از تو چیزی بخواهم که مهیا کردنش برایت دشوار است»

این روزها که آدم ها دارند اتصالشان را با آسمان کم و کمتر می کنند، دارند خودشان را بند می کنند به این زرق و برق ها ، به مجلل ساختن خانه و زندگی شان، خودشان هم شکننده تر می شوند، به کوچکترین بهانه ای کم می آورند و کمر خم می کنند.

حرف سوم:

ذهنم رفت به سال ها پیش. روزهایی که مردم دنبال خدایی زندگی کردن بودند. دنبال اینکه لحظه لحظه ی زندگی شان را گره بزنند به اهل بیت(ع). از اسم فرزندانشان بگیر تا ذکر لبهایشان . از شیوه ی کسب و کارشان تا تعاملشان با مردم. از نسلی که تربیت کردند با عشق اهل بیت(ع).

آن روزها بدون اینکه جشن تولدی باشد، سالگرد عقد و ازدواجی باشد، روز زن و روز مرد و روز دختر و ده ها روز دیگری باشد که  زندگی ها را تحت الشعاع قرار دهد، همه با خوشی و خرمی و با توکل به رزاق عالم زندگی شان را پیش می بردند وچشمشان دنبال چشم و هم چشمی ها و هدیه ها و زرق و برق های زمینی نبود. چشمشان فقط به خدا بود. فقط خدا و هدف از زندگی هم همان و خدا هم بهترین هدیه ها را می داد. فرزند صالح، محبت و عشقی واقعی و وصف ناشدنی، رزق حلال و . . . . آن روزها مردم با آن همه سختی هایی که داشتند، زبانشان  جز به شکر نمی چرخید و کسانی که با این فرمول ها زندگی کردند، چقدر زندگی زیبایی داشتند.

حرف آخر

همه این حرف ها بهانه شد تا یاد مادر شهیدان صالح نژاد بیفتم. مادری که به پاس خدایی زندگی کردنش، خدا بهترین هدیه ها را در دامنش گذاشت. چهار هدیه آسمانی. چهار پسر و او شاکر بود. روزگار گذشت و گذشت تا اینکه عبدالمجیدش در جبهه شوش سال 60 آسمانی شد و باز شاکر بود. محمدرضایش سال 63 در عملیات بدر، رفت که رفت و خبری نشد از او که نشد و باز شاکر بود.  عبدالحمیدش سال 64 در والفجر 8 رفت پیش دو برادر و او باز هم شاکر بود. همدم سختی هایش، همسرش، حاج نبی، داغ سه فرزند در دل، سال 71 مهمان بچه ها شد و او باز هم شکر کرد. سال 74 بیمارستان بستری بود که استخوان و پلاک محمدرضایش برگشت.  بدون اینکه خبرش کنند، قنداقه وار دادند دست خاک و وقتی او قصه ی بازگشت محمدرضایش را شنید، باز هم شکر کرد.

و هنوز هم ذکر و شکر از لبانش قطع نمی شود. مادری که از چهار پسر، سه تایش را کادو پیچ شده فرستاد برای معبود ولی نشکست و قامت خم نکرد. با ان همه درد. با آن همه مشکل. با آن همه فراق.

این است ثمره ی فاطمی زندگی کردن. ثمره اینکه بخواهی هدیه ات را از خدا بگیری. اینکه هدف از زندگی کردنت خدا باشد. مسیر حرکتت  به سمت خدا باشد. اینکه ثانیه های زندگی ات را با قرآن و بشارت هایش و سخنان اهل بیت(ع) بگذرانی و دنبال آباد کردن آخرت باشی. اینکه دنیا برایت بازیچه باشد. اینکه دنیا را کوچک ببینی و بی اهمیت و فقط دنبال رضایت حق باشی.

خدا قدرت می دهد به تو ، خودش لحظه لحظه دستت را می گیرد و عجب زندگی خواهد شد این زندگی، حتی اگر سراسر امتحان باشد و سختی. کم نمی آوری. کمر خم نمی کنی.

این نوع زندگی را با مثلاً زندگی خودمان مقاسیه کنیم و ببینیم که چقدر عقب مانده ایم از آنچه که باید باشیم.

راستی یقیناً روز مادر بچه های آسمانی اش برایش هدیه خواهند آورد، اما نه از جنس هدیه هایی که ما در مغازه های رنگارنگ شهر دنبالش هستیم. هدیه هایی که بوی آسمان می دهد. بوی بهشت.

شاید بهشت هم برای این مادر کم هدیه ای باشد. پس به احترام این مادر و به احترام زندگانی فاطمی اش قیام کنید.

منبع: وبلاگ الف دزفول

درباره رایحه

پیشنهاد ما به شما

خاطرات قرارگاه قدس

*✍️خاطرات قرارگاه قدس* ?????? *✍️۱-پس از شروع۸ دفاع مقدس سپاه پاسداران نیز برای حمله به …

2 دیدگاه

  1. باسمه تعالی -باعرض سلام وادب – خداوندان شاء الله تمام شهدای ما بویژه شهیدان صالح نژاد را باشهدای کربلا محشور فرموده ودعای خیرشان بدرقه دلسوختگان و دلسوزان انقلاب و اسلام باشد . خداوند به همه وابستگان شهداء صبر .استقامت .اجر و توفیق حرکت درراستای اهداف والای شهدارا عنایت فرماید . مطمئن باشید انشاء الله تمام کسانیکه درزمان هشت سال دفاع مقدس درشهرماندند و به هرنوعی شهررا تخلیه ننمودند دارای قرب نزدخداوند منان هستند . به پیشگاه تمام شهدا .امام شهدا ووابستگان شهدا که دربین ما نیستند وهمچنین سلامتی زنده های آنان صلوات .

  2. بنام خدا و با عرض سلام و ادب

    برای بار دوم بود که به منطقه عملیاتی میشداغ اعزام شده بودم. بنا به مصلحت برادر ارجمند سید ابراهیم دانش، بنده را جانشین شهید عبدالحمید صالح نژاد که فرمانده نیروهای مستقر بر روی یکی از بلندیهای منطقه مشرف به بستان بود منصوب کرد. مدتی گذشت و بارش باران متوقف نمی شد تا آنجاییکه یادم هست سه روزی بود که راه تدارکاتی بر اثر این بارش ها مسدود شده بود. یک شب برادر دانش، شهید را جهت برگزاری یک جلسه به پایین که سنگرهای فرماندهی و نیروهای پشتیبانی بود فراخواند آن شب نوبت کشیک برادر حمید بود. بنده که در سنگر در حال استراحت بودم را بیدار کرد تا جای او کشیک دهم. پس از جلسه که تا پاسی از شب طول کشیده بود آمد و دید که بنده خیس شده و آب به تمام وجودم نفوذ کرده. اورکتش را درآورد تا به من بدهد ولی هرچه اصرار کرد قبول نکردم. مرا تا سنگر بدرقه نمود و جهت ادامه کشیک به مکان پستش برگشت. تازه داشت خوابم می گرفت که آمد و مرا بیدار کرد و نگاهی به من کرد و گفت: سید برای گرسنگی بچه ها چه کنیم؟ گفتم: تو فکر نباش خدا بزرگ است. فعلا توی فکر خواب باشی بهتر است. گذشت، صبح شد من و شهید و برادر حسن حریسی به سنگری که در آنجا نان خشکها نگهداری می شد رفتیم و گفتم: نان های خشک و خرماهای سالم را جدا کنیم. پس از جدا کردن، نان خشک ها را با دست خرد نموده و خرماهایی که نسبتا سالم بودند را داخل یک ظرف ریخته و روی حرارت گاز پیکنیک آنها را تفت دادم که حاصل این کار گروهی، معجونی شد شبیه رنگینک و به همه هم دادیم. الحمدالله آنروز این غذای عجیب و غریب به دلمان چسبید و خاطره ای ماند تا به امروز.

    ان شاء الله روح تمام شهداء باشهدای کربلا محشور گردد. صلوات