شهیدی که جنگ نرم دشمن را پیش بینی کرد.

sh-kh

بسم رب الشهدا و الصدیقین زندگینامه سردار شهید کرمعلی خسرو آبادی
بار دیگر شهیدی از تبار امام حسین (ع) با اتکال نیروی لا یزال الهی هدف خود را پیش گرفت همچون کوه محکم و استوار و سرا پا عشق به خدا راه اسلام را پیمود و آخر به مقصد خویش که همانا شهادت بود رسید شهید کرمعلی چون هدفش خدا بود و چون رسالتش این بود که پرچم هدایت را بر فراز قله انقلاب برافراشته نگه دارد در اینجا بود که دژخیمان اجنبی صفت و پلید شیطان بزرگ قصد خائنانه خود را عملی کرده و وی را به شهادت رساندند آری کلید رهائی از قفس تنگ و تاریک زمانه را به چنگ آورد و به سوی معبودش و عالم همیشگی جاوید و سراسر نور و برای رسیدن به درجه مقام عالی دل از تمامی لذات زود گذر این دنیای فانی برید و با نیروی ایمان هوای نفسش را محکوم کرد و خود را از اسارت هواهای غیر انسانی رهانید وهمچون پرنده ای عاشق به سوی تکامل پرواز نمود و او با زندگیش و رفتارش و ایثارش الگوئی راستین و انسان ساز برای ما بود و ما امروز زبانی را از دست دادیم که ………. ندایش جانها را بی تاب کرده و ما امروز بدنی را از دست دادیم که همواره وجودی سرا پا شور و شوق عشق به خدا که حسین وار جان داد نامش در تاریخ تحقق بخشید و معلمی که با علم عملش راه انبیاء صالحین شهدا و صدیقین را پیمود شهید کرمعلی خسرو آبادی در سال ۱۳۴۱ در روستای خسرو آباد در ۱۸ کیلومتری جنوب دزفول در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود و تحت تربیت پدر و مادر خود دوران کودکی را سپری نمود وچون پدر ایشان کتابهای دینی و بخصوص قرآن را مطالعه می کردند و علاقه خاصی که نسبت به کرمعلی داشت در فرستادن به مدرسه و با سواد کردن او تاکید فراوان میکرد تا اینکه در سن ۷ سالگی ایشان در دبستان روستای زادگاه خودش (خسرو آباد) فرستاد و مدت چهار سال از دوره ابتدائی را در همان روستا گذراند تا اینکه دهکده خسرو آباد تبدیل به یک شهرک گردید سال آخر ابتدائی را در شهرک خسرو گذارند وچون خانواده او از نظر مالی متوسط بود پدرش تصمیم گرفت که او را به دزفول جهت ادامه تحصیل بفرستد. روی همین اساس او را در یکی از مدرسه های راهنمایی دزفول ثبت نام کرد شهید کرمعلی قبل از اینکه به علم بنگرد به جهت آن متوجه مینمود و هموراه اعمالش متکی به اسلام راستین انجام میگرفت و به آنچه میگفت عمل مینمود و براستی فعل و قول او مصادف با امام علی (ع) بود العلم و مقرون بالعمل شهید با روح پاک و وسیع و تلاشگر خویش تحرک پویائی و جهاد در راه خدا را بر سکون و اسایش ترجیح میداد با وجودی که خانواداه شهید از لحاظ مادی محتاج نبود کار را بر تفریح ترجیح میداد و در تابستان بعد از تعطیل مدارس در زیر آفتاب داغ و سوزان خوزستان کار میکرد و در ماه مبارک رمضان در حالی که روزه بود وقت خود را به کار میگماشت و در آمد خود را جهت پیش برد نهضت اسلامی و خرج جهت برادران در بند که در زندانهای طاغوت زمان یعنی پهلوی خبیث بطور غیر مستقیم برای آنها می فرستاد و مبالغی از این در آمد را جهت خرید نوارها و کتابهای مذهبی برای تبلیغات اسلام خرج میکرد و خرج و زندگی و ادمه تحصیل را از خانواده اش میگرفت.

آری شهید رنج بسیاری از مسلمانان و مستضعفان را با روح و گوشت و پوست خود لمس کرده بود و از منافقان مرفه بیکار و خوشگذران که دم از طرفداری خلق میزنند شدیدا در ستیز و متنفر بود و شدیدا با آنها مخالفت میکرد و بارها ماهیت پلید آنان را بر دیگران میشناساند به نقل از مادر شهید وی دارای خلقی نیکو و آرام و قلبی آکنده از مهر و محبت نسبت به کودکان معصوم و پاکدل و با برادران تنی خود بود و با برخوردهای مناسب بذر محبت و خوش خلقی را در قلبشان می پاشید و در برخورد با برادران خود و خانواده اش مسئله اسلام را اینطور مطرح میکرد که اسلام به ما جوانان در این سن و سال احتیاج زیادی دارد و شما پدر و مادر من بدانید که باید با ایثار مال وجان و فرزندانتان اسلام را زنده نگه دارید و اگر قرار باشد که شما اینگونه ایثار را نداشته باشید چه کسی باید اسلام را نگه دارد و یکی دیگر از نعمت هایی که خدا برایشان ارزانی داشت همیشه شکر خدا را بجا می آورد و توکل به خدا میکرد و پایه اش استوار بر احکام اسلام بود و دیگر اینکه در برخورد خانواده اش خوشرفتاری میکرد بخصوص به مادرش احترام زیادی میگذاشت و اگر مادرش احساس ناراحتی میکرد با او به گفتگو می نشست تا بتواند ناراحتی او را رفع بکند وی در دوران دبیرستان که به ماهیت رژیم فاسد پهلوی پی برده بود از همان اوائل دوران دبیرستان فعالیت سیاسی خود را آغاز نمود بخصوص از همان اوائل علاقه خاصی به روحانیت مبارز داشت و همیشه بر این تاکید میکرد که با بودن روحانیت یک قدم نمی توانیم بر داریم و در آن دوران خفقان چندین مرتبه روحانیونی که از طریق حوزه علیمه قم جهت تبلیغ به دزفول می آمدند از ایشان دعوت میکرد تا بتواند مردم شهرک و منطقه خود را به فاسد بودن رژیم پهلوی آگاه سازد و از اینرو بود که در تظاهرات و راهپیمائی ها بر علیه شاه فعالیت بسیار داشت تا اینکه انقلاب اسلامی ایران به رهبری ….عالیقدر حضرت امام خمینی(ره) پیروز شد و چون علاقه خاصی به نام امام داشت در تعویض نام شهرک از خسرو به شهرک امام خمینی(ره) کوشا بود نام امام خمینی(ره) را بر در و دیوار می نوشت و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی (۲۲ بهمن ۵۷) در شهرک کمیته انقلاب اسلامی تشکیل گردید که وی فعالانه یکی از پاسدارن این کمیته بود که از طریق این کمیته ماموریتهایی در سطح شهرک انجام میداد تا اینکه حزب جمهوری اسلامی تشکیل گردید و فعالیت بسیاری در تبلیغ جهت ثبت نام در حزب را آغاز کرد و در تبلیغ رفراندوم جمهوری اسلامی در شهرک و سرکوب ضد انقلاب نقش مهمی داشت و سپس از طریق کمیته انقلاب اسلامی جهت پاسداری از رفراندوم قانون اساسی به دزفول معرفی شد که از طریق دزفول جهت پاسداری از صندوقهای قانون اساسی به خرمشهر و آبادان اعزام شد سپس که بفرمان امام خمینی(ره) که نهضت سوادآموزی تشکیل گردید مدت کوتاهی نیز در این ارگان در امر سواد آموزی خدمت میکرد تا اینکه جنگ تحمیلی عراق بر علیه ایران شروع شد و امام دستور بسیج نیروهای مردمی را دادند که وی همراه با چند تن از دوستان خود بسیج مستضعفین سپاه پاسدارن را درشهرک تشکیل دادند که مدتی شهید کرمعلی سرپرستی بسیج را بعهده داشت و نیروهایی که به جبهه اعزام میکرد در سرکشی در جبهه ها لحظه ای از پای نمی نشست و خبر سلامتی نیروها به خانواده هایشان میرساند و در امر کمک رسانی به جنگ زدگان منطقه کمک زیادی میکرد و در تمام اوقاتی که در بسیج خدمت میکرد همه برادران بسیج به جلسات قرآن و جلسات سخنرانی دعوت میکرد و خود برای آنها در مورد مسائل روز سخن میگفت از روحانیون دعوت میکرد تا در ستاد بسیج بیایند و از آنها جهت …کار بسیج کسب تکلیف بکند همیشه روحانیت را در صحنه یک امر بسیار بزرگ میداشت خود به روحانیت علاقه مند بود به قم میرفت و از شهر قم جهت ارشاد مردم از روحانیون دعوت میکرد تا به شهرک بیایند.

تا اینکه در ماه اسفند ۱۳۵۹ تعداد ۱۰ نفر به سرپرستی خود ایشان به جبهه خرمشهر اعزام شدند و حدود ۲ ماه در جبهه خرمشهر علیه کفر جنگیدند از زبان خود شهید میگفت: وقتی وارد خرمشهر شدیم وقتی خرابه های خرمشهر را میدیدیم احساس ناراحتی به من دست میداد و بفکر افتادم که چه کسی این همه جنایت را انجام داده چه کسی این مردم را آوراه کرده؟ آیا این کار یک انسان است؟ اما بعید نیست از افرادی همچون صدام و همچون آمریکای جنایت کار و همچون بنی صدرها و دیگر سر سپردگان امپریالیسم نباید تعجب کرد شهید کرمعلی میگفت: خرمشهر برایم مثل یک دانشگاه بود همراه برادرانم وهمرزمانم که با همدیگر صحبت میکردیم صحبت از شهادت بود برادران به همدیگر میگفتند که این یک آزمایش است با چه شور و با چه روحیه ای گوئی که در خرمشهر همه زندگی ما آنجا بود هرکس آن صحنه ها را میدید به یاد جنگهای صدر اسلام می افتاد که چقدر یاران پیغمبر و امامان از جان گذشته بودند ما نیز باید همان راه و روش را داشته باشیم بعد از برگشت از خرمشهر دوباره همان فعالیتهای بسیج را دنبال می کرد و فعالانه در کارهای بسیج رسیدگی میکرد در حل اختلاف مردم بسیار دقت میکرد و وحدت را بین مردم گسترش میداد و در امرسرکشی به خانواده شهدا لحظه ای از پای نمی نشست و همانطوری که امام فرمود که خانواده شهدا چشم و چراغ این ملتند این جلمه را خیلی محترم می شمارد و خود همراه با برادران همرزمش در خانه شهدا می رفت و آنها را دلداری میداد آنقدر به شهدا علاقه داشت که عکسهای آنها را بزرگ میکرد و در خانه خود و در بسیج نگهداری میکرد و در روزهای بزرگداشت و یاد بود شهدا خیلی زیاد تاکید میکرد و شرکت در این مجالس را یک امر بسیار بزرگ میدانست و آن علاقه خاص خود را که نسبت به روحانیت داشت اگر کسی کوچکترین حرفی بر علیه روحانیت میزد محکم و استوار در مقابل آنها می ایستاد بخصوص منافقین و گروهک های عوام فریب دیگری که وقتی با شهید دکتر بهشتی مخالفت میکردند مانند سدی در مقابل آنها می ایستاد و همیشه گفته های شهید بهشتی را سر لوحه زندگی خود قرار میداد و سخنان دکتر بهشتی را سرا پا گوش میداد و آنها را بکار میگمارد وسخت مخالفین او را سرکوب میکرد و میگفت افرادی که با بهشتی وبهشتیها و رجائیها مخالفت می کنند جز منافقین هستند که منافقین از کفار بدترند پس باید با آنها مصمم جنگید و از صحنه روزگار بیرون راند در بعضی از شب ها منافقین از تاریکی شب استفاده کرده و اعلامیه پخش میکردند که سخت مورد تعقیب آنها بود.

در یک شب که مخفیانه همراه با چند تن از پاسداران تعقیب منافقین بودند و میخواستند اطلاعاتی بدست بیاورند ناگهان از گوشه ای در تاریکی یک گلوله بطرف آنها شلیک میشود که بلافاصله زمین گیر میشوند و به مقابله بپردازند و با شلیک رگبار سلاحهایشان مردم وارد صحنه میشوند که چون صحنه نزدیک باغ میباشد وارد باغ میشوند و پا به فرار میگذارند و در درگیری با منافقین لحظه ای از پای ننشست. شهید کرمعلی از طرف دیگر به درخواست معلمان مدرسه و اعتماد و پاکی از ایشان دیده بودند و صلاحیت یک پاسدار را در وجود این فرد دیده بودند و از او دعوت کردند تا در شورای معلمان شرکت کند و توانست فعالانه در شورای معلمان خدمت بکند و در روزهای مهم همچون سالگرد ۲۲ بهمن و روز پیروزی انقلاب اسلامی و دیگر روزها برای دانش آموزان مدارس سخنرانی میکرد و آنها را به وحدت و یکپارچگی و به درس خواندن واحترام به معلمان خود دعوت میکرد و در بعضی از کارهای اجرایی شهرک که فرصتی میدید و مردم را به همکاری با ارگانهای انقلابی و دولت راهنمایی میکرد تا اینکه حملات دفاعی ایران بر عراق شروع شد و ایشان با توجه به کارهای زیادی که داشتند نتوانستند در حمله طریق القدس شرکت کنند و دائما در این فکر بود که چرا نباید ما درحمله طریق القدس شرکت نکنیم تا اینکه حمله فتح المبین فرا رسید و در اولین فرصت خود را به جبهه رساند او سرسختانه عاشق جبهه شده بود و با توجه به اینکه یکی از اعضای شورای بسیج بود ولی همیشه میگفت که باید به جبهه برویم ایستادن ما اینجا فایده ای ندارد هز چند که خدمت به مردم است ولی جهاد اصلی همان جبهه ها هستند امروز باید به ندای امام لبیک گفته شود حمله ها فرا رسیده اند ما باید شرکت بکنیم و جنگ را به نفع اسلام به اتمام برسانیم تا انیکه موفق شد به جبهه اعزام شود در جبهه ها بنا به فرمان سرپرست خود سرپرست گروهی از برادران بیسج میشود در جبهه نیز لحظه ای از دعا و نیایش زیر درگاه خدا کوتاهی نمیکرد در همه دعاهای کمیل و نمازهای جماعت شرکت میکرد در بعضی از شبها در آن ایام سکوت و آرامش به نماز شب می نشست به دعاهای ملکوتی نماز شب میپرداخت به گفته بعضی از برادران و همرزمانش میگفتند که ما در خواب بودیم که ایشان نماز شب میخواند و هر وقت از او سوال میشد که چقدر نماز شب می خوانی؟ میگفت: تازه از خواب پا شده ام باید زیر درگاه خدا دعا کنیم ما بنده گنه کار خدایم باید خدا را اطاعت کنیم همانگونه که علی(ع) اطاعت می کرد تا اینکه شب حمله فرا میرسد و بدون هیچ ترسی نیروها را به مرکز فریب خوردگان صدامی هدایت می کند و در این راه بی اندازه فداکاری میکند ولی سرسپردگان اجنبی گروه ایشان را به محاصره خود در می آورند که محاصره زیاد طول نمی کشد دیگر برادران گروه ایشان را از محاصره دشمن آزاد میسازند که در این محاصره چند تن از براران بیسج شهید و مجروح میشوند و باز هم به پیشروی در قلب دشمن ادامه میدهند تا اینکه به نقطه تعیین شده میرسند در همانجا توقف می کنند و شب را در همان خط می مانند در این درگیری یکی از ماشینهای فرماندهی ارتش عراق را به غینمت میگریند و به دوستانش میگوید که من می خواهم با همان ماشین(عراقی) به دیگر نیروهای خودمان سرکشی بکنم با همان خودرو غنیمتی به  نیروها سرکشی میکند و به همه آنها این فتح بزرگ را تبریک می گوید یکی از برادران میگوید: موقعه ای که او به ما رسید بعد از تبریک گفتن  صورت همدیگر را بوسیدیم شهید کرمعلی با یکی دیگر از همرزمانش به نام شهید ایرج سرداری که چهره آنها چهره یک عاشق شهادت را نشان میداد عشق شهادت در چشمانش جاری بود و همینکه از پیش همدیگر رفتیم در برگشت پس زا اینکه خودرو غنیمتی را به عقب جبهه می فرستد و میرود تا به نیروها بپیوندد در بین راه که مزدوران عراقی میدان های زیادی از مین کاشته بودند هر دو برادر از روی مینها کاشته شده از طرف نیروهای کفر صدامی عبور می کنند که هر دو از ناحیه دو پا مجروح می شوند که شهید ایرج سرادری در دم شهید میشود ولی شهید کرمعلی که از ناحیه دو پا بسختی مجروح میشود  به بیمارستان صحرائی واقع در پشت جبهه منتقل میشود ولی بعلت خونریزی شدید به شهادت می رسد. و دشت و بیابان کرخه را از خون خود آغشته و درخت نو نهال اسلام را آبیاری میکند و به ما یاد داد که آری این است راه سرور شهیدان این است راه سید الشهدا و این است پیروزی خون بر شمشیر که دیدیم کرمعلی و همه شهیدان  عملیات فتح المبین بر دشمن غدار پیروز شدند و 1361/1/2هجری شمسی به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
روحش شاد و یادش گرامی باد

033

وصیتنامه:
بسم الله الرحمن الرحیم وصیت نامه نخستین فرمانده بسیج شهر امام (ره) شهید کرم علی خسرو آبادی
بنام خدای شهیدان و به نام خدای در هم کوبنده تمام ستمگران تاریخ، ما برای خدا جنگ میکنیم امام خمینی ۱۰/۱۲/۵۹
اکنون که این وصیت نامه را مینویسم صدای گلوله ها و توپهای لشکر کفر همه جا را فرا گرفته برادرانم را تکبیر گویان در زیر انفجارات توپهای دشمن شهید و یا زخمی میشوند خداوندا ترا به محمد و آلش و به خون سرور شهیدان اسلام امام حسین (ع) و همچنین شهیدان صدر اسلام قسم میدهم شهادت در راه اسلام را نصیبم کن و مرا در صف شهیدان قرار بده افتخار میکنم که ایده و عقیده و روشی را انتخاب کرده ام اسلام است اسلامی که به من فهماند چگونه بیندیشم و چگونه راهی را انتخاب کنم برادران هم رزمم و هم چنین برادرانی که در پشت جبهه دارید در مقابل کفار ایستادگی و از اسلام عزیز دفاع میکنید هشداری بس بزرگ به شما که اسلام ۱۴۰۰ سال قبل گفته است و هم اکنون میگوید و در آینده هم خواهد گفت که جنگ روانی و فرهنگ متزلزل کمتر از حمله نظامی ابر قدرتها نیست بلکه بیشتر است از شما میخواهم که فقط به فکر جنگ نظامی نباشید و به فکر آن باشید و اما تو ای مادر عزیزم خیلی دنبالت گشتم که شاید ترا پیداکنم از روزی که به جبهه اعزام شدم هیمشه به فکر دیدار تو بودم لیکن موفق نشدم مادر جان تو را دیدار کنم مادر جان اگر مرا ندیدی حلالم کن و اما تو ای پدر بزرگم خیلی دلم میخواست که تو را از نزدیک دیدن کنم و بار دیگر صورت تو را از نزدیک ببینم و امیدوارم که اگر مرا ندیدی مرا حلال کنی پدر عزیزم و تو ای مادر مهربانم گاهی چند در سنگر نشسته بودم و فکر میکردم که ای وای این همه زحماتی که شما برای من کشیده اید اگر کشته شدم چه کسی پاسخ گو باشد من امید به احدی ندارم به جز الله واحد که خود هم رحیم و هم بخشنده میباشد و از او میخواهم که در مقابل این همه زحماتی که کشیده است جواب گو باشد و اما تو ای برادر بزرگم سلام من بر شما باد و ببخشید مرا، سلام بر خانواده شما و همچنین سلامتی بچه های شما را از خداوند متعال خواهانم و اگر مرا ندیدی حلالم کن خداوند شما را حلال کند و اما شما برادران تنی من از شما میخواهم که مرا حلال کنید خداوند شما را حلال کند و اما شما برادران عمویم احمد و محمود و یوسف دورد خدا بر شما باد و گاه گاهی من به فکر شما بودم که شاید وقتی دیگر کنار هم دیگر می بودیم و با هم صحبت میکردیم و ازشما میخواهم که اگر مرا ندیدی حلالم کنید که خداوند شما را حلال کند و اما درود بر برادران و خواهران هم دین و هم عقیده من باری در جنگ به فکر شما بودم اگر مرا ندیدید حلالم کنید که خداوند همه شما را حلال کند و بیامرزد. مادر جان خوشحال باش از اینکه فرزندت را در راه دین اسلام از دست میدهی. و دیگر در آن دنیا فاطمه زهرا از تو گله نداشته باشد سپاس بر خداوند بزرگ سبحان که به من عنایت فرمود. جانم  نثار اسلام و قرآن.
سلام بر امام بزرگمان خمینی خداحافظ

About رایحه

Check Also

مردی که ترس و مرگ را به سخره گرفت(قسمت اول)

مردی که ترس و مرگ را به سخره گرفت شهید عبدالرحیم مشکال نوری  فرزند حسین  …

One comment

  1. آن مرد رفت و گفت:

    «این راه رفتنی است؛ حتی بدون پا ، حتی بدون سر ، حتی بدون دست»

    آن مرد رفت و گفت:

    « در امتداد آن پیمانِ ، باید ز جان رهید ، باید ز دل گسست»

    آن مرد رفت و گفت:

    « مولایمان حسین(ع) چشم انتظار ماست ، برخیز همسفر فردا از آن ماست.»
    وصیت نامه را خواندم بسیار با بصیرت توشته شده بود .