معجزه ای زیر آوار
ساعت 20:دقیقه 16 مهر ماه سال 59 سکوت بر شهر دزفول حکمفرما بود. بسیاری از خانوادهها برای شروع یک روز کاری گرم خود را آماده و برخی نیز با نگرانی اخبار را دنبال میکردند. ناگهان صدای سه انفجار مهیب شهر را به هم ریخت. مردم سراسیمه به محل انفجار در محلهی سیاهپوشان(کلگزون)، چولیان، چهار راه آفرینش و طالقانی دویدند. اصابت سه موشک بسیاری از خانهها را ویران کرده بود و این، یعنی صدام به وعدهاش برای موشک باران شهر دزفول عمل کرده است. مردم با دست خالی برای بیرون کشیدن افرادی که زیر آوار مانده بودند خاکها را کنار میزدند اما تنها چیزی که از خاک بیرون میآمد اجساد سوخته بود. 7 عضو خانواده سبزعلی حسن نژاد در حالی که مشغول استراحت بودند با اصابت موشک به شهادت رسیده بودند. زمانی که مردم پس از دو روز آوار برداری به اجساد آنها رسیدند با تعجب کودک 2 ساله ی آن خانواده را در حالی که در گهواره بود، زنده پیدا کردند. ساحره سبزعلی حسننژاد که اکنون 68 سال سن دارد و در آن موشک باران تمام اعضای خانواده اش به شهادت رسیده بودند از آن روز اینگونه میگوید: زمان اصابت موشک در منزل همسایه میهمان بودیم. با شنیدن صدای انفجار متوجه شدیم موشک به محله چولیان اصابت کرده است. با عجله و ترس خود را به خانه پدرم رساندم و دیدم که لودر روی خرابه های خانه پدرم خاک برداری میکند و مردم تکبیر میگویند.
قبل از این فاجعه، غلامحسین برادرم تازه از جبهه آمده و با ماشین اش مهمات و آذوقه برای جبههها و رزمندگان برده بود. آن شب آمده بود تا به همسر و فرزندانش سری بزند. لحظه ی اصابت موشک خود را روی گهواره پسر دو سالهاش علی اکبر انداخته بود تا جان پسرش را نجات دهد و خودش شهید شده بود. اجساد خانواده پدر و برادرم را غریبانه دفن کردیم و تعدادی از آنها را خودم غسل دادم. وقتی پیکر مادرم را از زیر خاک بیرون کشیدند هنوز زنده بود، اما همه بدنش سوخته بود. او را با هواپیما به تهران منتقل کردند اما چند روز بعد به ما خبر دادند مادرم به شهادت رسیده و پیکرش را در بهشت زهرا(س) به خاک سپردهاند.
علی اکبر سبزعلی حسننژاد کودک دو سالهای که در حمله موشکی صدام پس از دو روز زنده از آوار بیرون کشیده شد سالهاست که هر پنجشنبه بر سر مزار دسته جمعی خانواده اش حاضر میشود و ساعتها با پدر و مادر از سالها تنهاییاش میگوید. علی اکبر که 7 عضو خانوادهاش در نخستین حمله موشکی عراق به دزفول به شهادت رسیدند از نقل قولهایی که از اطرافیانش درباره نحوه شهادت اعضای خانواده اش شنیده است اینگونه میگوید: چیز زیادی به خاطر ندارم. بعد از شهادت اعضای خانواده ام پدربزرگ مادری ام مرا بزرگ کرد. آنها میگویند لحظه ی اصابت موشک، پدرم خودش را روی گهواره ی من اندازد ولی با وجود این من هم زخمی شده بودم و 15 روز در بیمارستان بودم. مادرم باردار بود و آن شب عمویم نیز در خانه ما بود که همگی به شهادت رسیدند. با وجود آنکه شهر هر روز موشک باران میشد اما پدربزرگ مادری ام حاضر نشد شهر را ترک کند و با وجود اینکه سن کمی داشتم اما بخوبی میفهمیدم که وقتی موشکی به نقطهای از شهر اصابت میکرد چند نفر از مردم شهید میشدند و روز بعد اجساد آنها توسط مردم تا شهید آباد تشییع میشد.
یوسف حیدری: از گوشه و کنار شهر هنوز هم میتوان بوی خون و آتش را حس کرد. صدای سوت خمپاره و موشک آشناترین آهنگ کودکان دیروز این شهر بود. صدای خندههای کودکانه آنها در کوچههای خاک گرفته شهر با موشک و گلوله خاموش میشد و چند لحظه بعد پیکرهای آنها از زیر خروارها خاک بیرون کشیده میشد. گلزار شهدای شهید آباد دزفول میزبان 2 هزار و 600 شهیدی است که مقاومت در خانههای گلی شان را به فرار از موشک باران دشمن بعثی ترجیح دادند. موشک مشهورترین کلمهای بود که کودکان زبان بازکرده قبل از گفتن بابا و مامان آن را بر زبان جاری میکردند. روزهایی که زمین به آسمان می پیوست. موشکهای 12 متری کوچههای باریک شهر را میشکافت. در گلزار شهدای شهید آباد دزفول قطعهای وجود دارد که محل دفن دستها و پاها و انگشتهایی است که پس از برداشتن آوار موشک بارانها پیدا شده و مشخص نبود مربوط به کدام پیکر است. موشک هولناکترین کابوس خوابهای آشفته مردم دزفول بود. کابوسی که در 16 مهرماه سال 59 به حقیقت پیوست و 8 سال میهمان همیشگی آسمان این شهر شد. مقاومت مردم دلیر شهر دزفول که شاهد اصابت بیش از 200 موشک و گلوله باران خانه هایشان بودهاند در تاریخ ایران بیسابقه است. مقاومت مردم این شهر تا آنجا بود که امام خمینی(ره) فرمودند: مردم دزفول امتحان دادند و ازاین امتحان پیروز بیرون آمدند. سال 66 از سوی ستاد کل نیروهای مسلح این شهر به عنوان شهر نمونه مقاومت انتخاب شد.
غلامحسین سخاوت سرهنگ پاسدار بازنشسته که زمان موشک باران دزفول فرماندهی حوزه مقاومت بسیج حضرت سید الشهدا(ع) را بر عهده داشت پس از پایان جنگ قلم به دست گرفت و حماسه مردم این شهر را به رشته تحریر درآورد. او که در مقاومت 34 روزه خرمشهر جانباز شده است از روزهایی که آسمان دزفول به جای نور ستاره و ماه جولانگاه موشک و گلوله توپ دشمن بود با ما به گفتوگو نشست.
کلید فتح تهران
16 روز از شروع جنگ گذشته بود. خرمشهر، سوسنگرد و بستان یکی پس از دیگری پس از مقاومت جانانه مردم در برابر دشمن بعثی سقوط میکردند و صدام که وعده فتح سه روزه خوزستان و یک هفتهای تهران را داده بودند بسرعت در حال پیشروی بود. 120 هزار نیروی دشمن با پیشرفته ترین تجهیزات نظامی بسرعت به طرفه کرخه در حرکت بودند. صدام میدانست که کلید فتح تهران در شهر دزفول است و اگر بتواند این شهر را تصرف کند براحتی خوزستان را تصرف و پس از آن به آرزویش که فتح تهران بود خواهد رسید.
از سوی دیگر خیانت بنی صدر رئیس جمهوری وقت ایران و بیتوجهی نسبت به حمله دشمن باعث شده بود تا نیروهای عراقی در برابر خود تنها نیروهای مردمی را ببینند. اما همه ی معادلات صدام با مقاومت مردم دزفول به هم خورد. 120 هزار نیروی نظامی صدام پشت رودخانه کرخه زمینگیر شدند. 16 هزار جوان دزفولی با در دست گرفتن سلاح دو هفته در برابر لشگر دشمن مقاومت کردند و اجازه ندادند آنها نزدیک شهر شوند. صدام که از این شهر کینه زیادی به دل داشت در همه مصاحبه هایش از دزفول به عنوان نخستین شهری که با موشک آن را ویران خواهد کرد یاد میکرد. چریکهای دزفولی در این مدت بسیاری از جاسوسان عراقی را شناسایی و دستگیر کردند. نخستین خط پدافندی و پارتیزانی مقابل صدام را دزفولیها تشکیل داده بودند. دزفول برگ برنده جنگ بود و صدام این را بخوبی میدانست. وی در ادامه اظهار کرد: بعد از مقاومت جانانه مردم دزفول صدام به فرماندهانش دستور داد تا کاری کنند که مردم دزفول از شهر فرار کرده و آنجا را خالی کنند. دزفول برای صدام اهمیت استراتژیک زیادی داشت زیرا این شهر گلوگاه ورود به خوزستان بود و پایگاه چهارم شکاری و 5 سایت موشکی در آن قرار داشت. 16 مهرماه سال 59 سه فروند موشک اسکاد B عراق به سه نقطه از شهر دزفول به نام های سیاهپوشان و چولیان و چهار راه آفرینش اصابت کرد و بسیاری از مردم را به خاک و خون کشید. 7 نفر از اعضای خانواده سبزعلی حسننژاد در این حملات موشکی به شهادت رسیدند و پیکرهای سوخته و متلاشی شده آنها را چند ساعت بعد از زیر آوار بیرون کشیدیم. پس از آن موشک باران شهر دزفول آغاز شد و همه تلاش دشمن این بود که با گلوله باران این شهر مردم آن را وادار به تسلیم کند اما هیچگاه موفق نشد.
درس مقاومت
با آغاز موشک باران شهر دزفول همدلی مردم بیشتر از گذشته شد. الفت و انس مردم با هم بیشتر بود. به فاصله بسیار کمی از حملات موشکی کار بازسازی شروع میشد. 200 موشک به این شهر اصابت کرد و با احتساب سطح تخریب هر موشک، سه بار دزفول تخریب و بازسازی شد.
سرهنگ سخاوت ادامه داد: شهر موشکها و به قول عراقیها (بلدالواریخ) نماد مقاومت مردمی است که هیچگاه شهر را ترک نکردند. پس از اصابت موشک پیکرهای کودک، پیر، جوان، زن و مرد از زیر خاک بیرون کشیده و بر دستان مردم راهی مزار شهید آباد میشد و پس از آن زندگی به روند عادی باز میگشت و کسی اجازه نمیداد تا دشمن به هدفش که فتح دروازه خوزستان بود برسد.
زندگی مانند خون جاری در رگها، در دزفول جریان داشت. 2 هزار و 600 نفر از مردم این شهر به شهادت رسیدند که 950 نفر از آنان زنان و کودکان بودند. بیش از 19 هزار خانه و مغازه تخریب شد. دشمن تا 25 کیلومتری دزفول پیش آمده بود. توپخانه آنها بیش از 3 هزار گلوله بر سر مردم این شهر ریخت. در این شرایط دزفول یک امت و خانواده شده بود و مردم پس از هر موشک باران بلافاصله برای بازسازی ویرانهها آستین بالا میزدند. در این مدت هیچ وقت نماز جمعه و بازار شهر تعطیل نشد. مدرسهها دایر بود و مردم بدون ترس به زندگی عادی میپرداختند. مردم این شهر مرید شیخ انصاری هستند و وقتی به رهبر انقلاب لبیک گفتند با همه وجود پای انقلاب ایستادند.
او که دفتر خاطرات را ورق میزند، میگوید: در زمان موشک باران مسئولیت من حفظ نظم و امنیت منطقه بود و شبانه روز خودروهای امدادی و آواربرداری برای خارج کردن پیکر شهدا و مجروحان و انتقال آنها به مراکز درمانی کار میکردند. در زمان جنگ دزفول پذیرای 5 هزار رزمنده بود. در حالی که شهرهای بزرگی مانند تهران و اصفهان یک لشگر به جبهه اعزام کرده بودند، دزفول یک لشگر سازماندهی کرده بود. در همان روزهای جنگ و آتش ازدواج کردم هیچگاه اجازه نمیدادیم که دشمن روحیه ما را تضعیف کند.
در بحبوحه جنگ به دستور سردار رشید برای کمک به رزمندگانی که در خرمشهر مقاومت میکردند به این شهر رفتم و باوجود مقاومت جانانه نیروهای مردمی شهر پس از 34 روز مقاومت سقوط کرد و من هم از ناحیه فک ودندان با اصابت ترکش مجروح شدم. بلافاصله مرا به بیمارستان مطهری تهران انتقال دادند. مدتی که در بیمارستان بستری بودم، همسر باردارم نیز در بیمارستان مصطفی خمینی تهران پسرمان را به دنیا آورد در آن لحظه نتوانستم کنار او باشم. با وجود اینکه پزشکان اجازه مرخص شدن به من نمیدادند اما نمیتوانستم مردم شهر را تنها بگذارم و بعد از مدتی دوباره به دزفول بازگشتم و به عنوان مسئول تعاون سپاه مشغول فعالیت شدم. مسئولیت من گرفتن آمار شهدا، مجروحان و همچنین مفقودین و کسانی که در شهر باقی مانده بودند بود.
وی در مورد خاطرات آن روزها میگوید: هفت سال گذشته بود. یکی از روزها موشک عراق به مدرسهای که پسرم در آن تحصیل میکرد، اصابت کرد. سراسیمه خود را به مدرسه پسرم رساندم. بخشی از مدرسه تخریب شده بود و یکی از معلمان به همراه چند دانش آموز به شهادت رسیده بودند. وقتی اجساد را از زیر خاک بیرون میکشیدند با نگرانی به چهره آنها نگاه میکردم.
همه جا را برای پیدا کردن علی پسرم جستوجو کردم تا اینکه به من خبر دادند او و تعداد دیگری از دانش آموزان زنده هستند و بر اثر موج گرفتگی به بیمارستان منتقل شدهاند
کد خبر: 65556تاریخ: 1394/3/4 روزنامه ایران
8 سال مقاومت قهرمانانه مردم دزفول از زبان سرهنگ غلامحسین سخاوت